جدول جو
جدول جو

معنی کبهستم - جستجوی لغت در جدول جو

کبهستم
(کَ هََ تِ مَ)
نام طبقۀ چهارم زمین در کتاب بشن پران از کتب هند قدیم. (تحقیق ماللهند ص 113)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبست
تصویر کبست
زهر
هر چیز تلخ
کوشت، زهرگیاه
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، گبست، فنگ، علقم، خربزۀ ابوجهل، پژند، پهی، شرنگ، ابوجهل، کرنج، حنظله، پهنور، کبستو، هندوانۀ ابوجهل برای مثال روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد از آن دهانت کبست (اورمزدی - شاعران بی دیوان - ۲۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیستم
تصویر بیستم
آنکه یا آنچه در مرتبۀ بیست واقع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهست
تصویر کهست
کوچک ترین، کهترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبستو
تصویر کبستو
کبست
زهر
هر چیز تلخ
کوشت، زهرگیاه
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، فنگ، علقم، خربزۀ ابوجهل، پژند، پهی، شرنگ، ابوجهل، کرنج، حنظله، پهنور، کبستو، هندوانۀ ابوجهل
فرهنگ فارسی عمید
(کَ هََ تِ)
نام طبقۀ چهارم زمین بنا بر تداول عامه در هند قدیم. (از تحقیق ماللهند ص 113)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
رستنیی باشد تلخ شبیه به دستنبوی که به عربی حنظل و به فارسی خربوزۀ تلخ گویند. (برهان). نام فارسی حنظل است. (حاشیۀ برهان چ معین). حنظل. (آنندراج) (مفاتیح العلوم) (از فرهنگ جهانگیری) ، گیاهی است که همچون زهر سخت ناخوش باشد. (اوبهی). گیاهی باشد طلخ. (فرهنگ اسدی). گیاهی باشد بغایت تلخ. (برهان). گیاهی است زهر. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). کبسته. (فرهنگ جهانگیری) (مفاتیح العلوم). کبستو. (فرهنگ جهانگیری). شجرۀ خبیثه. (یادداشت مؤلف) :
که بارش کبست آید و برگ خون
بزودی سر خویش بینی نگون.
فردوسی.
دگر کژی آرد بداد اندرون
کبستش بود خوردن و آب خون.
فردوسی.
به شاخی همی یازی امروز دست
که برگش بود زهر و بارش کبست.
فردوسی.
عیشهای بت پرستان تلخ کردی چون کبست
روزهای دشمنان دین سیه کردی چو قار.
فرخی.
روز من گشت از فراق تو شب
نوش من شد از آن دهانت کبست.
(فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 45).
وین عیش چو قند کودکی را
پیری چو کبست کرد و خربق.
ناصرخسرو.
نوش خواهی همی ز شاخ کبست
عود جویی همی ز بیخ زرنگ.
مسعودسعد.
زین حریفان وفا و عهد مجوی
از درخت کبست شهد مجوی.
سنائی.
لفظ او شیرین تری دعوی کند برانگبین
این کسی داند که داند انگبین را از کبست.
سوزنی.
خاییدۀ دهان جهانم چونیشکر
ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی.
خاقانی.
گر انگبین دهدت روزگار غره مشو
که باز در دهنت همچنان کند که کبست.
سعدی.
منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است.
سعدی.
، زهر هلاهل. (ناظم الاطباء) (برهان) ، در مؤید الفضلاءپوست نیشکر را نیز گفته اند. (برهان). و رجوع به حنظل و کبسته و کبستو شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
یکی از دهات کجور مازندران است. رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 109 شود. و در ترجمه آن ص 148 بند ’ل’ به ’بسطام’ ترجمه شده است
لغت نامه دهخدا
(بِ تُ)
ترجمه عشرین است. (آنندراج). بیستم. (ناظم الاطباء). عدد ترتیبی در مرحلۀ بیست، برای. بجهت: قول مشتمل بر زیادت از یک قول بسوی آن گفته اند تا معلوم باشد که قیاس بیرون این قولها که مقدماتست بر ترتیبی مخصوص چیزی دیگر نیست. (اساس الاقتباس چ 1 ص 187). پس گفتند هیچ طعام داری ؟ گفت بجز این بزک هیچ ندارم. اورا بکشید تا بسوی شما چیزی سازم که بخورید... مرد خشم گرفت و گفت گوسفند مرا بسوی قومی که ایشان را نمی شناسی کشتی. (ترجمه مکارم الاخلاق خواجه). بسوی دنیا عمل کن بقدر مقام درو و بسوی آخرت همچنین. (ایضاً).
- بسوی خود، حرص و طمع نمودن بچیزی. (آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است به ماوراءالنهر به براکوه نهاده و اندر کوه وی معدن سیم است. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 114)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
کبست. کبسته. حنظل. (برهان) (از ناظم الاطباء). کدوی تلخ. (ناظم الاطباء) ، زهر گیاه. (برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به کبست شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ تَ / تِ)
حنظل. (برهان) ، زهر گیاه. (برهان) :
با اینهمه لطافت و شیرینی سخن
با من به گاه طعنه زدن چون کبسته ای.
نزاری قهستانی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به کبست شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
چیزی که در مرتبۀ بیست واقع شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی از دهستان سیریک که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀ شهرستان سقز، در 21هزارگزی جنوب باختری بانه و سه هزارگزی شمال خاور بلکه. دارای 40 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کِ هَِ)
سنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهسته
تصویر کهسته
کوزه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستم
تصویر بستم
بیستم در مرحله بیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبست
تصویر کبست
هندوانه ابوجهل: (عیشها بت پرستان تلخ کردی چون کبست روز های دشمنان دین سیه کردی چو قار) (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبستو
تصویر کبستو
هندوانه ابوجهل
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کپست کبست (هندوانه ابوجهل حنظل) از گیاهان فرو گیری (غافلگیری) تاخت ناگهانی هندوانه ابوجهل: (با این همه لطافت و شیرینی سخن با من بگاه طعنه زدن چون کبسته ای) (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستم
تصویر بیستم
عدد ترتیبی برای بیست آنکه یا آنچه در مرتبه بیست باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستم
تصویر بیستم
((تُ))
دارای رتبه با شماره بیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبست
تصویر کبست
((کَ بَ))
گیاهی است تلخ، حنظل، هندوانه ابوجهل، گبست
فرهنگ فارسی معین