جدول جو
جدول جو

معنی کبز - جستجوی لغت در جدول جو

کبز
(کَ بَ)
در لهجۀ شیرازیان، ترکیدن، مردن
لغت نامه دهخدا
کبز
(کَ)
گنده و سطبر. (آنندراج) :
در فلان بیشه درختی هست سبز
بس بلند و هول و هر شاخیش کبز.
مولوی.
جملگی روی زمین سرسبز شد
شاخ خشک اشکوفه کرد و کبز شد.
مولوی.
، فربه. قوی. (یادداشت مؤلف) :
زان ندا دین ها همی گردند کبز
شاخ و برگ دل همی گردند سبز.
مولوی.
تا چرد آن بره در صحرای سبز
هین رحم بگشا که گشت آن بره کبز.
مولوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کبز
لاک پشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیز
تصویر کیز
فرشی که از پشم یا کرک می مالند، ساکیز، نمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنز
تصویر کنز
کاناز، قسمت انتهایی خوشۀ خرما که به شاخه چسبیده است، کناز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبر
تصویر کبر
بزرگ منشی، خودخواهی، خودنمایی، نخوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوز
تصویر کوز
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، غوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبک
تصویر کبک
پرنده ای به اندازۀ کبوتر با بدن گرد، سر کوچک، دم کوتاه و پرهای خاکستری رنگ که برای استفاده از گوشتش شکار می شود
کف دست
کبک دری: در علم زیست شناسی، نوعی کبک درشت که در کوه یا درۀ کوه به سر می برد، در موسیقی از آهنگ های موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبد
تصویر کبد
سختی، رنج، دشواری، میانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبر
تصویر کبر
بزرگی، بزرگ سالی، مقابل صغر، در فقه سن بلوغ که در دختران نه سالگی و در پسران پانزده سالگی است
کبر سن: سال خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبر
تصویر کبر
درختچه ای خاردار، با برگ های پهن و گل های سفید که مصرف دارویی دارد و از غنچۀ آن ترشی تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبر
تصویر کبر
خفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، گپر، گبر، قزاگند، تجفاف، برای مثال یکی کبر پوشید زال دلیر / به جنگ اندر آمد به کردار شیر (فردوسی - ۱/۳۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبز
تصویر سبز
هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد، رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به دست آید
سبز شدن: به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب) کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
سبز کردن: رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه، برای مثال یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گبزت می کند (مولوی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبی
تصویر کبی
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبت
تصویر کبت
زنبور،
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، منج، برای مثال همچنان کبتی که دارد انگبین / چون بماند داستان من بر این (رودکی۱ - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبز
تصویر خبز
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوز
تصویر کوز
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلز
تصویر کلز
پوست درختی که در هندوستان می روید، ریشۀ درخت انار صحرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاز
تصویر کاز
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، سرچنگ، صفعه
پس گردنی
جای کنده شده در کوه یا بیابان برای اقامت مسافران یا چهارپایان، برای مثال شهریاری که خلافش طلبد زود افتد / از سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز (فرخی - ۲۰۳)، سقف
صنوبر، ستونی که از تنۀ صنوبر درست می کنند، برای مثال یکی چادری جوی پهن و دراز / بیاویز چادر به بالای کاز (ازرقی - لغتنامه - کاز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبش
تصویر کبش
گوسفند شاخ دار، قوچ، کنایه از بزرگ قوم، جمع واژۀ کباش و اکباش و اکبش
فرهنگ فارسی عمید
(عُبُ)
مهرۀ نره تا جای ختنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبز
تصویر قبز
کوته بالا، زفت (بخیل)، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
باز گرداندن، خوار کردن، نابود کردن، رسوا کردن، بر زمین افکندن برابر با (زنبور عسل) پارسی است ور نکوفت ازورن (شهوه) و کوفت از کوفتن زنبور عسل مگس انگبین: (همچنان کبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من برین) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبج
تصویر کبج
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبح
تصویر کبح
ریخبین خوردنی از آرد و شیر گوسبند
فرهنگ لغت هوشیار
جگر، در اصطلاح فیزیولوژی بزرگترین غده های بدن که صفرا تولید می کند و در قسمت راست می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبر
تصویر کبر
بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن نخوت، خودنمائی، غرور، عجب، افاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبا
تصویر کبا
آخال، آخالدان، تراشه سونش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبز
تصویر طبز
کرانه کوه، شتر دو کوهانه پری پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبز
تصویر دبز
کلفتی، ستبری، غلظت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربز
تصویر ربز
زیرکیدن، فربهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد، توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید. یا سبز سیر. اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید. یا سبز علفی. اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود، شاداب تر و تازه (درخت و جز آن) مقابل خشک، شمشیر، خنجر، سبز چهره، معشوق. یا خط سبز. موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبز
تصویر جبز
بد دل فرومایه زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبز
تصویر خبز
نان خورانیدن، نان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبد
تصویر کبد
جگر
فرهنگ واژه فارسی سره