جدول جو
جدول جو

معنی کبریتی - جستجوی لغت در جدول جو

کبریتی
(کِ)
منسوب به کبریت وگوگرد. (ناظم الاطباء) ، نام رنگ زرد مانند کبریت. (آنندراج). هر چیز که برنگ گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). گوگردی. (دزی ج 2 ص 438) :
نور خورشید جمالش چشم می دوزد مرا
جامۀ کبریتیش چون شمع می سوزد مرا.
میرزاطاهر وحید (از آنندراج).
، که همچون چوبهای کبریت مخطط باشد (پارچه). میل میل. دارای راههای برجسته (پارچه). که برجستگیهای موازی دارد (پارچه، خاصه مخمل).
- آبهای کبریتی، آبهای گوگردی. (یادداشت مؤلف). رجوع به آبهای گوگردی شود
لغت نامه دهخدا
کبریتی
گوگردی زرد چرک از رنگ ها، راهراه در بافت پارچه
تصویری از کبریتی
تصویر کبریتی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاریتی
تصویر عاریتی
عاریت، کنایه از آنچه ناپایدار باشد و دوام و بقا نداشته باشد، برای مثال به عمر عاریتی اعتماد هیچ مکن / که پنج روز دگر می رود به استعجال (سعدی۲ - ۶۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبریت
تصویر کبریت
چوبی که سر آن گوگرد دارد و با کشیدن به چیز دیگر مشتعل می شود، زر سرخ، یاقوت، در علم شیمی گوگرد
کبریت احمر: گوگرد سرخ، هر چیز کمیاب و نادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبریزی
تصویر تبریزی
از مردم تبریز، تهیه شده در تبریز،
در علم زیست شناسی سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود، سفیدار، سفیددار، اسفیدار، پلت، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
منسوب است به عاریت و آنچه به عاریت باشد و آنچه به عاریت ستانند و آنچه را بقاء نباشد چون زندگی و غیره:
به عمر عاریتی هیچ اعتماد مکن
که پنج روز دگر میرود به استعجال.
سعدی.
وعاقل به جاه عاریتی مغرور نگردد. (مجالس سعدی). رجوع به عاریت و عاریه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درخت تبریزی. درخت سپیدار. (ناظم الاطباء). درختی است از جنس کبوده و بسیار بلند و کم قطر. (فرهنگ نظام). از جنس سپیدار و در تیره بیدها. جنسهای سپیدار متعدد است مانند کبوده وتبریزی. (گیاه شناسی گل گلاب ص 272). از اینگونه دو جور در ایران یافت میشود:
1- که در تهران بنام شال، شالک و در همدان بنام دله راجی معروف است.
2- که در بیشتر نقاط بنام تبریزی خوانده میشود، آن را در همدان راجی می گویند. این گونه در جنگلهای ایران بطور وحشی نایاب است ولی بیشتر بیشه های مصنوعی فلات ایران دارای این گونه است.
... گونۀ تبریزی چون برای تهیۀ تیر ساختمانی و تیر تلگراف مناسب است و سرعت رشدآن بسیار است در ایران بفراوانی کاشته میشود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 189)
وزنی معادل ششصد و چهل مثقال. منی معادل چهل سیر. داعی الاسلام آرد: من تبریز که یک مقیاس وزن ایران است برای کشیدن اجناس که تقسیم بر چهار چارک میشود، هر چارک ده سیر و هر سیر شانزده مثقال است. پس یک من تبریز معادل 640 مثقال میشود. مقابل آن من شاه است که دو من تبریز است. (فرهنگ نظام)
قسمی از زردآلو است که گویا اول تخمش را از تبریز بجاهای دیگر بردند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ج، تبارزه. منسوب است به تبریز که از بلاد آذربایجان است و جمعی کثیر از علما بدانجا انتساب دارند. (انساب سمعانی). هرچیزیا کسی که منسوب به تبریز است. (فرهنگ نظام). منسوب به شهر تبریز. (ناظم الاطباء). رجوع به تبریز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام جامعی است در کرمان. حمدالله مستوفی در تعیین ولایت کرمان... آرد:... جامع تبریزی را تورانشاه سلجوقی ساخت. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ص 140)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خواجه تاج الدین جیلان تبریزی وزیر سلطان محمد خدابنده. در تاریخ گزیده (چ برون ص 598 و صص 606) حبلان تبریزی، و در دیگر کتب حبیلان آمده. رجوع به تاج الدین علیشاه جیلانی شود
خواجه میرعلی. از مفاخر قرن هفتم هجرت که واضع و مخترع خط نستعلیق است و بهمین جهت به قدوهالکتاب موصوف می باشد. رجوع به پیدایش خط و خطاطان و ریحانه الادب ج 1 ص 202 شود
ملامحمدحسین. از اهالی تبریز و از علما و خوش نویسان مشهور است. میرعماد و علیرضا عباسی از شاگردان وی بودند. رجوع به پیدایش خط و خطاطان و ریحانه الادب ج 1 ص 205 شود
حاجی میرزاقاسم. از خطاطان مشهور است. متوفی بسال 1290 هجری قمری در اسکندریه. رجوع به پیدایش خط و خطاطان ص 458 و ریحانه الادب ج 1 ص 204 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شیخ امام جعد. معاصر فقیه زاهد بود و بمقبرۀ کحیل مدفون است. (تاریخ گزیده چ برون ص 788). رجوع به تبریزی (شیخ فقیه زاهد) شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آنکه منسوب است به خبرین که قریه ای است از اعمال بست
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابریز.
- ذهب ابریزی، زر بی غش. زر ساو. ذهب خالص. زر طلا
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
منسوب به تربیت. پرورشی.
- علوم تربیتی، پداگوژی. علومی که مربوط به آموزش و پرورش باشد. هنر آموزش و پرورش اطفال. رجوع به ’تعلیم و تربیت’ شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب، ازایلات خمسۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
گوگرد. (برهان) (دهار) (مفاتیح العلوم) (مهذب الاسماء). گوگرد و این معرب است. (آنندراج). گوگرد که به هندی گندیک گویند. (غیاث اللغات). نبخه. (منتهی الارب). مادۀ بسیط معدنی زردرنگ که در آب حل نمی شود و بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد). نوعی از سنگ سنبادۀ نرم که در معدن مرطوب و سست است. (الجماهر چ حیدرآبادسال 1355 هجری قمری ص 103). گوگرد که سنگ آتش گیر است یا جوهری است معدنی و آن بخاری باشد دخانی که بعض آن زیرزمین منجمد گردد و بعض آن از شکافها بر آید و درکرانه بسته گردد و گویند معدن آن در وادی النهل ورای تبت است و گویند چشمه است روان چون منجمد گردد کبریت شود و آن بر اصناف باشد سرخ و زرد و سیاه. (منتهی الارب). معروف است و بزودی (یعنی بسرعت) مشتعل شود و دودش گلو را زحمت می دهد و در کتاب مقدس وارد است که خداوند بر سدوم و عموره آتش و کبریت از آسمان بارانید. (قاموس کتاب مقدس). به فارسی گوگرد نامند و آن اصل حارموالید و زیبق اصل بارد آن و چهار قسم می باشد، یکی سرخ و شفاف لامع و کبریت احمر نامند، و یکی زرد مایل به سبزی و آن را مصطکاوی و اصابعی نامند، و یکی سفید و مسمی به گوگرد فارسی است و قسم چهارم مایل به کبودی و او را کبریت اسود و کدر نامند. و آنچه از طبیخ آب چشمه های گرم و از خاک بعضی اماکن بهم می رسد مایل به سیاهی می باشد و بهترین او احمر است. و به اصطلاح اهل کیمیا اکسیر مصنوع در غایت سرخی و مسمی به گوگرد احمر است نه معدنی او. (تحفۀ حکیم مؤمن). کبریت به الوان می باشد و معادن فراوان دارد، آنچه در ایران است معدن دماوند و بر قلۀ آن کوه چاهها کنده اند و آن هفتاد چاه است که گوگرد می دهد یکی که بزرگتر است از کثرت بخار نزدیکش نمی توان رفت که بیهوشی آورد، و معدن بامیان چشمه ای است از آنجا آب چنان بر می جوشدکه به مسافتی آوازش می توان شنید و چون بیشتر می رود منجمد میگردد و گوگرد میشود، معدن هوین به کوه لر کوچک به الوان گوگرد می دهد، و در دیگر ولایات بکوه برانس از توابع اندلس معدن گوگرد است. (نزهه القلوب مقالۀ سیم ص 207) :
اگر کبریا بینی از ناز شاید
ز کبریت هم کبریایی نیابی.
خاقانی.
گرچه از کبریت بفروزد چراغ
زو چراغ آسمان پوشیده اند.
خاقانی.
شعله چون روشن شود کبریت می سوزد نخست
ای مفتن فتنه را بر پا ز سر گوشی مکن.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
خواجه در دنیا و دین از بهر زر در آتش است
همچو کبریت این سبک مغز از دو سر در آتش است.
شفیع اثر (از آنندراج).
- روح الکبریت، اسید سولفوریک. (دزی ج 2 ص 438).
- عود کبریت، کبریت. (دزی ج 2 ص 438).
- مثل کبریت، سخت خشک. (امثال و حکم).
، زر خالص. (برهان). زر سرخ. (از اقرب الموارد). زر و نقرۀ خالص. (غیاث اللغات). ذهب. (مهذب الاسماء). طلا. (ناظم الاطباء). (دزی ج 2 ص 438). گفته می شود طلا یا نقرۀ کبریت، یعنی خالص. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح صناعت کیمیا، یکی از ارواح باشد. (مفاتیح العلوم) ، یاقوت سرخ. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یاقوت رمانی. (الجماهر چ حیدرآباد سال 1355 هجری قمری ص 67)
چوب کوچک و باریکی که در نوک آن گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). فارسیان خسی را گویند که به آب گوگرد تر کرده خشک سازند و به اندک گرمی آتش گیرد و برای افروختن شمع و چراغ بکار آیدو در عرف هند آن را یاسلائی خوانند و این مجاز است از عالم تسمیه الشی ٔ باسم مادته، مثل شمع که بمعنی موم است و بر فتیلۀ موم اطلاق کنند. (آنندراج). در قدیم کبریت از تکه چوبهای باریک یا چوب شاهدانه ساخته می شد که یک یا دو سر آن را در گوگرد مذاب برده بودند و افروخته نمی شد مگر در تماس با جسمی مشتعل. نخستین کبریت شیمیائی در حدود 1809 میلادی پیدا شد. این کبریت عبارت از چوبهای باریکی بود که سرهای آن را گوگردی کرده و سپس در کلرات پتاسیم و رصن (Lycopode) و گوگرد اکسیژنه می آغشتند و در محلول اسید سولفوریک فرو می بردند. بعد این کبریت به کبریتی که در اثر مالش مشتعل میگردید تبدیل شد که خمیر آن از کلرات پتاسیم، سولفورآنتیمون و آب صمغ بود و با مالیدن به قطعه ای کاغذ شیشه ای روشن میشد. در سال 1731 میلادی شارل سوریای فرانسوی کبریت فسفری را اختراع کرد که با فسفر سفید ساخته می شد. چون بکار بردن فسفر سفید خطرناک بود کارل فرانس و لوندسترم مخلوطی از فسفر سفید و قرمز بکار بردند که فسفر بی شکل نامیده می شد. این مطلب درخور ذکر است که آلمانها عزت و شکوه این اختراع را برای کامرر قائلند در حالی که وی کاری جز تأسیس کار خانه کبریت سازی در 1832 میلادی نکرد. اطریشیها و هنگریها هم این اختراع را از اتین رومر و پرشل می دانند (از لاروس).
- جعبۀ کبریت، قوطی کبریت. جعبه مانندی از چوب نازک سطح خارجی آن را کاغذی نازک چسبانند. طول این جعبه در حدود 5 سانتی متر و عرضش در حدود 3 سانتی متر و ارتفاعش در حدود یک سانتی متر و نیم است و چوبهای کبریت را که به خمیر کبریت آغشته شده در آن می چینند. دو پهلوی این جعبه به مادۀمخصوص آغشته است و سمباده مانند و زبر است، سر آغشته به خمیر چوب کبریت را برای مشتعل شدن به آن کشند.
- چوب کبریت، قطعه چوب باریک کوتاه که طولش بطور متوسط در حدود چهارسانتی متر است و معمولا از چوب یا مقوا یا کاغذ آمیخته یا شمع و مانند آنها ساخته می شود و یک سرش آغشته به خمیر کبریت است.
- قوطی کبریت، جعبۀ کبریت. رجوع به جعبۀ کبریت شود.
- کبریت فرنگی، کبریتی که نوک گوگردی آنرا در خمیری از خمیر فسفر و کلرات پتاس فرو برده اند و بواسطۀ اصطکاک آتش می گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب است به تکریت که شهرکی بزرگست و دژ استواری دارد در سی فرسخی بغداد. (از انساب سمعانی). رجوع به تکریت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عبدالله بن علی بن رفاعی بن محمد عبید بن علی البناء التکریتی ثم البغدادی. وی در حدود سال 1211 هجری قمری درگذشت. او راست: خمره الکؤس لحیاه النفوس در مناقب شیخ عبدالله عیدروس. و الرحله المترجمه فی الایام المحترمه. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 487)
یحیی بن ابی السعادات بن سعدالله بن الحسین بن ابی تمام مکنی به ابوالفتوح. از قضات است. بسال 531 هجری قمری متولد شد و در سال 618 درگذشت. سبکی در طبقات الشافعیه گوید وی احادیثی جعل کرده است. (از اسماء المؤلفین ج 2 ص 522)
عبدالسلام بن یحیی بن القاسم بن المفرج. متوفی بسال 675 هجری قمری است و بنا بر قول صاحب فوات الوفیات او را تصانیفی است. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 570)
عبدالله بن علی سوید بغدادی مکنی به ابومحمد که در سال 584 هجری قمری در گذشت. او راست تاریخ تکریت. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 457). رجوع به عبدالله شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
مؤنث سبریت. بمعنی زن درویش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبرتین
تصویر کبرتین
منسوب به کبرت کبریتی گوگرد ین: (آنگاه خدای عزوجل اندر دوزخ آسیا سنگهای کبرتین باراند) (تفسیر کمبریج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریاء
تصویر کبریاء
غرور، تکبر، عظمت بزرگی بزرگمنشی
فرهنگ لغت هوشیار
سپنجی گذ ران و باری منسوب به عاریت، آن چه به عاریت ستانند، آن چه را که بقا نباشد چون زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تبریز از مردم تبریز اهل تبریز، درختی از تیره بیدکه تنه آن مستقیم رشد میکند و کم شاخه است ازین جهت تنه این درخت مصارف مختلف دارد و بعنوان تیر چوبی برای پوشش بامها مورد استفاده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکریتی
تصویر تکریتی
شهری بزرگ در سی فرسخی بغداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریزی
تصویر ابریزی
منسوب به ابریز ذهب ابریزی زربی غش زرساو ذهب خالص ذهب ابریزی
فرهنگ لغت هوشیار
گوگرد، ماده بسیط معدنی زرد رنگ که در آب حل نمی شود و بدان آتش افروزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبراوی
تصویر کبراوی
کبراوی در فارسی کسی که از شیخ نجم الدین کبری پیروی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاریتی
تصویر عاریتی
ناپایدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبریاء
تصویر کبریاء
((کِ))
بزرگ منشی، عظمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبریزی
تصویر تبریزی
اهل تبریز، درختی شبه صنوبر با تنه راست و بلند که رنگ پوست و چوبش سفید می باشد و بلندی اش تا 20 متر می رسد
فرهنگ فارسی معین
((کِ))
قطعه کوتاه و باریکی از چوب که انتهای آن به مواد آتش زا مثل گوگرد آغشته شده و بر اثر مالش یا اصطکاک با سطح زبر آتش می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاریتی
تصویر عاریتی
کسانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کبریت
تصویر کبریت
آتشزنه
فرهنگ واژه فارسی سره
کبریت: گنج، روشن کردنش: سورپریز
- لوک اویتنهاو
۱ـ دیدن چوب کبریت در خواب، علامت آن است که به هنگام درماندگی و نومیدی کامل، ناگهان اقبال به شما رو خواهد کرد. ، ۲ـ اگر خواب ببینید در تاریکی کبریت روشن می کنید، علامت آن است که به طرز غیرمنتظره ای ثروتمند خواهید شد. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مقتصد، کافی است
دیکشنری اردو به فارسی