جدول جو
جدول جو

معنی کایری - جستجوی لغت در جدول جو

کایری
کاریاری ارابه ی کار بدون چشم داشت دستمزد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالری
تصویر کالری
واحد اندازه گیری گرما، برابر با گرمایی که یک سانتی متر مکعب آب مقطر را یک درجۀ سانتی گراد گرم تر می کند، در علم زیست شناسی میزان گرما یا انرژی حاصل از سوخت و ساز مواد غذایی در داخل سلول های بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاری
تصویر کاری
کسی که زیاد کار می کند یا خوب از عهدۀ کاری برمی آید، کارکن، فعّال
کنایه از مؤثر
اثرگذار مثلاً تیر کاری، زخم کاری
کنایه از جنگ جو، دلیر و جنگاور
کنایه از نیکو، خوب
فرهنگ فارسی عمید
(یُ را)
مرکّب از: لا + یری، که بدیده درنیاید. نامشهود. پوشیده. نامرئی
لغت نامه دهخدا
کزیری، خاورشناس اسپانیائی که در کتب و آثار اسلامی اطلاعات بسیار فراهم کرد و فهرست کتاب خانه عربی ’اسکوریال’ را در مادرید از 1760 تا 1770 تنظیم کردو در دو مجلد به چاپ رسانید، کازیری از کتب یعقوب بن اسحاق کندی که در قرن 9 میلادی بوده در حدود 200 کتاب نام برده و فهرستی ترتیب داده و چاپ کرده است، او در دو کتاب: الحلل المرقومه و اللمحه البدریه فی دوله النصریه ابن خطیب غرناطی مطالعاتی کرده و مطالبی از آن دو کتاب اتخاذ نموده و مؤلفه ای ترتیب داده و نیز از خطر الطیف فی رحله الشتاء و الصیف شرحی ذکر کرده، از منفعه السائل که اصل آن مقنعه السائل عن المرض الحائل است اقتباس نموده و درباره آن شرحی نگاشته است، (از فرهنگ خاورشناسان ص 82)، و رجوع به الحلل السندسیه ص 37 و 38 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دایر بودن. آبادبودن. معمور بودن. آبادان بودن. آبادانی. معموری
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
محمد بن عمر بن عبدالقادر الکفیری. (1043- 1130 ه ق) وی فقیه و عالم به حدیث و فنون ادب و از اهل دمشق بود. او راست: 1- شرح البخاری (6مجلد). 2- حاشیه علی الاشباه والنظائر (در فقه حنفی). 3- الدره البهیه علی مقدمه الاجرومیه (در نحو) و جز اینها. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 961)
لغت نامه دهخدا
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
یا میلی ترمی. واحد مقدار حرارت. و آن عبارت است از حرارت لازم برای رسانیدن درجۀ حرارت یک کیلوگرم آب از 14/5 درجه سانتیگراد به 15/5 درجه سانتیگراد
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نام کوهی است در سمت جنوبی کله وار و قسمت شمالی بندر طاهری از بلوک سیراف
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
کافر شدن. کافر بودن:
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
ز دانش یکی جامه کن جانت را
که بی دانشی مایۀ کافری است.
ناصرخسرو.
عشق را با کافری خویشی بود
کافری خود مغز درویشی بود.
عطار.
جوری که تو میکنی به اسلام
در ملت کافری ندیدم.
سعدی.
کاهلی کافری بود. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
کاپره، جزیره دریای ’تیرنین’ در خلیج ناپل، که ’تیبر’ سالهای آخر عمر خود را بدانجا گذرانید، خاطرۀ حیات شهوی وتوأم با لذائذی که تیبر در ’کاپره’ سپری کرد سبب شده است که این کلمه اغلب برای تعیین محل لذائذ استعمال و علی الخصوص به مکانی اطلاق شود که اختصاص به خوشگذرانیها و عیش و عشرت و التذاذ نفسانی داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(جَ)
منسوب به کاجر. رجوع به کاجر شود
لغت نامه دهخدا
(جَ ری ی)
ابومحمد عبدالرحمن بن لیث بن نصر بن یوسف بن ابراهیم بن ثابت. وی از پدر خود محمد بن ابی طالب بن زکریا وعبدالمؤمن بن خلق که هر دو نسفی هستند روایت دارد وابوجعفر عبدالملک ابن عبدالله الخزاعی الهروی و غیره از او روایت کرده اند. (انساب سمعانی ورق 470 الف)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به صائری شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
سید ولی ّبن سید نعمه الله حسینی رضوی محدث. وی با شیخ حسین عاملی پدر شیخ بهائی و دیگر شاگردان شهید دوم معاصر بود. او راست: انوارالسرائر و مصباح الزائر به فارسی. تحفهالملوک. دررالمطالب و غررالمناقب و کنزالمطالب که بسال 981 هجری قمری گارش یافته. مجمعالبحرین فی فضائل السبطین. منهاج الحق و الیقین. شرح احوال او در أمل الاّمل و الذریعه ج 3 ص 472 آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از جایری
تصویر جایری
ستمگری بیدادگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالری
تصویر کالری
واحد مقدار حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاری
تصویر کاری
شخصی که از او کارها آید، مفید، زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالری
تصویر کالری
((لُ))
واحد اندازه گیری حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاری
تصویر کاری
فعال، مفید، پهلوان و دلاور جنگی، بسیار مؤثر، کارگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاری
تصویر کاری
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاری
تصویر کاری
Work
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاری
تصویر کاری
travaillé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کاری
تصویر کاری
arbeitsmäßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاری
تصویر کاری
roboczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کاری
تصویر کاری
рабочий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کاری
تصویر کاری
робочий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کاری
تصویر کاری
trabajado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کاری
تصویر کاری
trabalhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاری
تصویر کاری
lavorato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کاری
تصویر کاری
werkend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کاری
تصویر کاری
कार्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کاری
تصویر کاری
bekerja
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کاری
تصویر کاری
일하는
دیکشنری فارسی به کره ای