جدول جو
جدول جو

معنی کاکرو - جستجوی لغت در جدول جو

کاکرو
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول در 58هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 4 هزارگزی شمال راه آهن اهواز به تهران واقع است. کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی است. تعداد سکنۀ آن 400 تن است آبش از چشمه تأمین میشود. محصولاتش عبارت از غلات و شغل اهالی آن زراعت و ازصنایع دستی قالیبافی معمول است. ساکنین آن از طایقۀ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکو
تصویر کاکو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی، برادر مادر
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
نام ولایتی است به اقصای بنگاله که ملک مشرقی هندوستان است. (غیاث). یا کامروپ. آسام. در جنوب تبت و سرحدات شمال شرقی هند. نام شهری است مابین بنگاله و ختا و در آن شهر نیز مانند کامته ساحران و جادوگران بسیارند و گویند رای و پادشاه آنجا نیز ساحراست. (برهان). آقای دکتر معین در حاشیۀ برهان می نویسد: ’چنین نامی در معجم البلدان و نخبهالدهر و حدودالعالم و غیره دیده نشد و ظاهراً مصحف ’کامرد’ که موضعی است در حوالی بلخ
لغت نامه دهخدا
خالو و برادر مادر، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، که در مازندران معروف و مستعمل است و آن را کاکویه نیز گویند و چون ابوجعفر احمد بن محمد ملقب به علاءالدوله خالوی مجدالدوله دیلمی بوده است او را کاکویه میخوانده اند چنانکه پدر را بابویه خوانند، عربان نیز در آن اسماء تصرف نموده کاکویه و بابویه (بفتح هر دو واو) خوانند از قبیل آل بویه و سیب بویه و امثال آن، (از آنندراج) :
کاکو بچه حال و در چه حال است
بابوبچه روز و روزگار است،
ابن حسام خوافی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کاکوی، نام نوادۀ ضحاک بود که فریدون را کشت، (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
نبیرۀ سپهدار ضحاک بود
شنیدم که کاکوی ناپاک بود،
فردوسی (از آنندراج)،
، لقبی بود که بعضی از امرای تنکابن داشتند از جملۀ آنان کاکو اردشیر و کاکو حسام و کاکو دارای امیره بوده اند، (رجوع به مازندران و استراباد تألیف رابینو چ تهران 1336 ص 204 شود)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
الم ماری، فیلسوف روحی و اخلاقی فرانسه، متولد در ’پوآتیه’ (1826- 1887). وی عضو آکادمی فرانسه بود
لغت نامه دهخدا
نام مرغی است که اغلب در کنار آب نشیند و آن را به عربی حباری گویند و تخم او رانیز کارو نامند، (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 255)
لغت نامه دهخدا
قلعۀ کارو قلعۀ کهرود که بعدها به کارو معروف شد (با کهرود مقایسه شود)، (سفرنامۀ مازندران و استراباد، تألیف ه، ل رابینو، ترجمه وحید مازندرانی ص 115)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی است از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 42هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 40هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. زمینش از تپه و ماهور تشکیل میشود. گرمسیر و تعداد سکنۀ آن 96 تن است آبش از چشمه تأمین میشود. محصولات آن عبارت از غلات، تریاک و لبنیات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است صنایع دستی زنان آنجا فرش بافی و راه های آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نوعی از بازی باشد و آن چنان است که یک کس دستها را بر زمین گذارد و فریاد کند که ’کاکاو’ و حریفان دیگر از اطراف او درآمده او را در باد شلاق گیرند، او همان طریق دست بر زمین نهاده از عقب حریفان دود و به هر کس که سر پای خود را برساند او را بجای خود آورد، (برهان) (آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 256) :
بکاو چشمۀ دل را ز غیر صافی کن
ز لهو و لعب چه بازی چو کودکان کاکاو،
آذری طوسی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزو دهستان اشگور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان و در 45هزارگزی جنوب رودسر و 9هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع است کوهستانی و سردسیر و تعداد سکنۀ آن 800 تن است، آبش از چشمه تأمین میشود و محصول آن بنشن و غلات و لبنیات و عسل و فندق است، شغل اهالی زراعت و گله داری و راههای آن مالروو صعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
ده کوچکی است از دهستان سمام بخش رودسر شهرستان لاهیجان در یک هزارگزی خاور امام واقع است و20 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَرَ)
داروئی است که آن را عاقر قرحا خوانند. باه را زیاد کند. (برهان) (ناظم الاطباء). و آن بیخ گیاهی باشد و به عربی عودالقرح گویند. (برهان). گویند اصل آن آکرکره بوده و لغت هندی است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جبالی است در جنوب تبت، (شدالازار ص 501)
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
پارسا. عفیف:
که گر پارسا باشد و پاکرو
طریقت شناس و نصیحت شنو...
سعدی.
جوانی پاکباز و پاکرو بود
که با پاکیزه روئی در گرو بود.
سعدی.
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد.
حافظ.
آدمی پاکرو نیست از سر بریدن او را باک نباشد. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
باکرو دوم نام پسر باکرو پادشاه خسرون، این شخص پس از پدر به تخت نشست و 20سال سلطنت کرد، او همنام پدرش بود، گویا در اواخر سلطنت گرفتار یکنفر مدعی ماآنو نام گردیده و مجبور شده حکومت را با او تقسیم کند، بجای ماآنو، آبگارفیگا قرار گرفت و پس از دوسال باکرو را کشت و خود بتنهایی زمامدار خسرون گشت، (از ایران باستان ج 3 ص 2630)، بهق، پیسی پوست، (ناظم الاطباء)، بگفته شعوری (ج 1 ص 88) آلوبالو است اما ظاهراً جزء دوم این کلمه یا صورت مخفف آن باشد، برادر، (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام)، برادری را گویند که از یک مادر و یک پدر باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، برادر پدری و مادری، (ناظم الاطباء)، آواز حزین، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از سلاطین خسرون، بقول ’تل ماها’ او پسر فره دشت بود که پس از پدر به تخت نشست و سه سال حکم راند، بعضی تصور میکنند که اسم او مصحف یاگر اشکانی است، برخی بعکس گویند که مصحف بکر یا بکیر است، چون این صفحه عرب نشین بوده است، این عقیده مرجح است، (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2630)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماکرو
تصویر ماکرو
درشت بزرگ چون پیشوند به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
خالو، دایی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازیست و طریقه آن چنین است که یکی دستها را بر زمین گذارد و فریاد کند: (کاکاو {و حریفان دیگر از اطراف او در آیند و وی را بباد شق گیرند. او همانطور که دست بر زمین نهاده از عقب آنان میدود و بهر کس که سر پای خود را برساند او را بجای خود آورد: (بگا و چشمه دل را ز غیر صافی کن ز لهو و لعب چه بازی چو کودکان کاکاو ک) (آذری)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نعناعیان که برخی گونه هایش بصورت درختچه میباشند و برخی هم علفی هستند. گیاهی است یکساله و دارای برگها یش کوچک و ارغوانی میباشند. این گیاه در اکثر نقاط بحر الرومی و آسیا خصوصا ترکستان و شمال خراسان بفراوانی میروید و چون بوی بسیار مطبوعی دارد از آن برای خوشبو کردن ماست و دوغ استفاده میکنند. کاکوتی مقوی معده است مشنه پور چینک کاکتو کاکو تو تخم ملین اشتر پا اشتر پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکره
تصویر کاکره
بنگرید به آکر کراهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابرو
تصویر کابرو
فرانسوی سگ فریکایی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکرو
تصویر پاکرو
پارسا عفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکرو
تصویر خاکرو
مجازاً متواضع، فروتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی
فرهنگ واژه فارسی سره
اتراق گاه، محل بازی، از روستاهای بلوک آنند واقع در ولوپی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از قلعه های قدیمی در دهکده کهرود دلارستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی