جدول جو
جدول جو

معنی کاپری - جستجوی لغت در جدول جو

کاپری
کاپره، جزیره دریای ’تیرنین’ در خلیج ناپل، که ’تیبر’ سالهای آخر عمر خود را بدانجا گذرانید، خاطرۀ حیات شهوی وتوأم با لذائذی که تیبر در ’کاپره’ سپری کرد سبب شده است که این کلمه اغلب برای تعیین محل لذائذ استعمال و علی الخصوص به مکانی اطلاق شود که اختصاص به خوشگذرانیها و عیش و عشرت و التذاذ نفسانی داشته باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاپری
تصویر شاپری
(دخترانه)
شاه پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کالری
تصویر کالری
واحد اندازه گیری گرما، برابر با گرمایی که یک سانتی متر مکعب آب مقطر را یک درجۀ سانتی گراد گرم تر می کند، در علم زیست شناسی میزان گرما یا انرژی حاصل از سوخت و ساز مواد غذایی در داخل سلول های بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاری
تصویر کاری
کسی که زیاد کار می کند یا خوب از عهدۀ کاری برمی آید، کارکن، فعّال
کنایه از مؤثر
اثرگذار مثلاً تیر کاری، زخم کاری
کنایه از جنگ جو، دلیر و جنگاور
کنایه از نیکو، خوب
فرهنگ فارسی عمید
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(جَ ری ی)
ابومحمد عبدالرحمن بن لیث بن نصر بن یوسف بن ابراهیم بن ثابت. وی از پدر خود محمد بن ابی طالب بن زکریا وعبدالمؤمن بن خلق که هر دو نسفی هستند روایت دارد وابوجعفر عبدالملک ابن عبدالله الخزاعی الهروی و غیره از او روایت کرده اند. (انساب سمعانی ورق 470 الف)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
منسوب به کاجر. رجوع به کاجر شود
لغت نامه دهخدا
شهری از ایتالیا در ایالت مدن، سکنه 32800 تن
لغت نامه دهخدا
اگو دا، حکاک و نقاش ایتالیائی، متولد در کاپری (1450- 1523)، وی به تقلید از آثار ’رافائل’ حکاکی کرده است
ژول، جراح فرانسوی. مولد ماربوئه (اور - ا - لوار) (1830- 1898 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
کافر شدن. کافر بودن:
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
ز دانش یکی جامه کن جانت را
که بی دانشی مایۀ کافری است.
ناصرخسرو.
عشق را با کافری خویشی بود
کافری خود مغز درویشی بود.
عطار.
جوری که تو میکنی به اسلام
در ملت کافری ندیدم.
سعدی.
کاهلی کافری بود. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نام کوهی است در سمت جنوبی کله وار و قسمت شمالی بندر طاهری از بلوک سیراف
لغت نامه دهخدا
(لُ)
یا میلی ترمی. واحد مقدار حرارت. و آن عبارت است از حرارت لازم برای رسانیدن درجۀ حرارت یک کیلوگرم آب از 14/5 درجه سانتیگراد به 15/5 درجه سانتیگراد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاری
تصویر کاری
شخصی که از او کارها آید، مفید، زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالری
تصویر کالری
واحد مقدار حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالری
تصویر کالری
((لُ))
واحد اندازه گیری حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاری
تصویر کاری
فعال، مفید، پهلوان و دلاور جنگی، بسیار مؤثر، کارگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاری
تصویر کاری
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاری
تصویر کاری
Work
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاری
تصویر کاری
travaillé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کاریاری ارابه ی کار بدون چشم داشت دستمزد
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته جمعی، باهم
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کاری
تصویر کاری
werkend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کاری
تصویر کاری
工作的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کاری
تصویر کاری
עובד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کاری
تصویر کاری
일하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کاری
تصویر کاری
bekerja
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کاری
تصویر کاری
कार्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کاری
تصویر کاری
робочий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کاری
تصویر کاری
lavorato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کاری
تصویر کاری
trabajado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کاری
تصویر کاری
рабочий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کاری
تصویر کاری
roboczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کاری
تصویر کاری
arbeitsmäßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاری
تصویر کاری
trabalhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاری
تصویر کاری
働いている
دیکشنری فارسی به ژاپنی