لقب عام ملوک کابل. رجوع به کابلشه شود. خواندمیر در تاریخ حبیب السیر آرد: رستم دستان که از اکثر افراد انسان بکمال شجاعت و مردانگی و وفور بسالت و فرزانگی ممتاز و مستثنی بود برادری داشت شغاد (نام) که در اشتعال نیران شرارت و فساد بی شبه و نظیر مینمود و دختر حاکم کابل را به حبالۀ نکاح آورده در آن ولایت بسر میبرد و نوبتی والی کابل از ننگ خراج گذاری و شغاد از غایت حسد و مردم آزاری با یکدیگر از رستم آغاز شکایت کردند و قاصد جان جهان پهلوان گشته و با هم مواضعه در میان آورده، شاه کابل شغاد را ازمملکت اخراج کرد و شغاد به سیستان شتافته رستم دستان از وی پرسید که سبب نزاع میان تو و حاکم کابل چه بود. شغاد جواب داد که در آن اوان که رسول شما جهت طلب خراج به کابل آمد اثر کراهیت در ناصیۀ حال کابلشاه ظاهر گشت در اداء مال طریق تعلل و اهمال مسلوک میداشت و چون من او را از مخالفت شما تخویف نمودم برآشفته به اخراج من فرمان داد، و رستم از استماع این سخن خشمناک شده به اجتماع سپاه حکم فرمود تا به طرف کابل رفته آن بوالفضول را گوشمال دهد. شغاد گفت حاکم کابل را آن مقدار قوت نیست که دفع او را بجمعیت لشکر موقوف باید داشت. اگر شما تنها عنان عزیمت بدان جانب معطوف فرمائید بمجرد شنیدن این خبر کابلشاه فرار برقرار اختیار مینماید یا با تیغ و کفن بخدمت تهمتن میشتابد و رستم به سخن آن غدار فریفته شده جریده عازم کابل گشت و شغاد خفیه کس نزد حاکم کابل فرستاده او رااز توجه رستم اعلام داد و کابلشاه بموجبی که با شغادقرار داده بود در راه چهارباغی که در آن ولایت داشت فرمود تا آبار حفر نمودند و در هر چاهی آلات قتل مثل ژوبین و خنجر و شمشیر و ششپر تعبیه کردند و سرهای چاه را به خس و خاشاک بپوشانیدند و چون رستم بنواحی کابل رسید کابلشاه سر و پا برهنه بمراسم استقبال استعجال فرمود و روی نیاز بر خاک نهاده بلوازم پیشکش و نثار پرداخت. رستم گفت از تو خبری به من رسانیده اند که بر تقدیر وقوع از دست من جان نخواهی برد. والی کابل سوگند یاد کرد که آنچه از باب خلاف من بسمع اشرف رسیده غیرواقع است. رستم گفت سر و پای خود را بپوش. جواب داد که تا ملتمس من مبذول نیابد دستار نبندم و موزه نپوشم. رستم پرسید که چه التماس داری ؟ گفت میخواهم که باغ مرا بشرف نزول اجلال بیارایی تا فراخور حال بسنت ضیافت قیام نمایم و رستم بقبول این مدعا زبان گشاده کابلشاه به احتیاط تمام پیش پیش او میرفت و رستم از کید و مکر کابلشاه و برادر غافل بوده بی دهشت رخش میراند که ناگاه در چاهی افتاد و اکثر اعضایش از نوک سیف و سنان مجروح گشته خود را به لطایف الحیل بسر چاه رسانید، و در آنحال که جهان پهلوان مجروح و نالان بر سر چاه خفته بود شغاد شرارت نژاد، شماتت کنان پیش او رفت. رستم او را گفت که تیر و کمانی نزد من بگذارکه اگر سبعی قصد من نماید ضرر او را دفع کنم. شغاد بموجب فرموده عمل نموده رستم با وجود ناتوانی تیر برکمان نهاد و شغاد از بیم جان درختی را پناه ساخت. نظم چو رستم چنان دید بفراخت دست چنان خسته از تیر بگشاد شست درخت و برادر بهم بر بدوخت بهنگام رفتن دلش برفروخت شغاد از پس زخم او آه کرد تهمتن بدو درد کوتاه کرد چنین گفت رستم که یزدان سپاس که بودم همه سال یزدان شناس کزین پس که جانم رسیده به لب بر این کین من ناگذشته دو شب. مرا زور داد او که از مرگ پیش ازین بی وفا خواستم کین خویش بگفت این و جانش برآمد ز تن برو زار و گریان شدند انجمن و چون خبر مرگ رستم در ولایت نیمروز شایع شد ولدش فرامرز لشکری پرتهور جمع آورده عازم کابل شد و کابلشاه با سپاه رزم خواه در برابر آمده حربی عظیم دست داد و فرامرز نصرت یافت و کابلشاه کشته گشته بعالم آخرت شتافت و چون فرامرز انتقام تمام از کابلیان کشید کالبد رستم را به سیستان رسانیده در سردابه ای مدفون گردانید. (حبیب السیر چ 1 تهران جزء دویم از ج 1 صص 73- 74 و چ خیام ج 1 صص 205- 206)
لقب عام ملوک کابل. رجوع به کابلشه شود. خواندمیر در تاریخ حبیب السیر آرد: رستم دستان که از اکثر افراد انسان بکمال شجاعت و مردانگی و وفور بسالت و فرزانگی ممتاز و مستثنی بود برادری داشت شغاد (نام) که در اشتعال نیران شرارت و فساد بی شبه و نظیر مینمود و دختر حاکم کابل را به حبالۀ نکاح آورده در آن ولایت بسر میبرد و نوبتی والی کابل از ننگ خراج گذاری و شغاد از غایت حسد و مردم آزاری با یکدیگر از رستم آغاز شکایت کردند و قاصد جان جهان پهلوان گشته و با هم مواضعه در میان آورده، شاه کابل شغاد را ازمملکت اخراج کرد و شغاد به سیستان شتافته رستم دستان از وی پرسید که سبب نزاع میان تو و حاکم کابل چه بود. شغاد جواب داد که در آن اوان که رسول شما جهت طلب خراج به کابل آمد اثر کراهیت در ناصیۀ حال کابلشاه ظاهر گشت در اداء مال طریق تعلل و اهمال مسلوک میداشت و چون من او را از مخالفت شما تخویف نمودم برآشفته به اخراج من فرمان داد، و رستم از استماع این سخن خشمناک شده به اجتماع سپاه حکم فرمود تا به طرف کابل رفته آن بوالفضول را گوشمال دهد. شغاد گفت حاکم کابل را آن مقدار قوت نیست که دفع او را بجمعیت لشکر موقوف باید داشت. اگر شما تنها عنان عزیمت بدان جانب معطوف فرمائید بمجرد شنیدن این خبر کابلشاه فرار برقرار اختیار مینماید یا با تیغ و کفن بخدمت تهمتن میشتابد و رستم به سخن آن غدار فریفته شده جریده عازم کابل گشت و شغاد خفیه کس نزد حاکم کابل فرستاده او رااز توجه رستم اعلام داد و کابلشاه بموجبی که با شغادقرار داده بود در راه چهارباغی که در آن ولایت داشت فرمود تا آبار حفر نمودند و در هر چاهی آلات قتل مثل ژوبین و خنجر و شمشیر و ششپر تعبیه کردند و سرهای چاه را به خس و خاشاک بپوشانیدند و چون رستم بنواحی کابل رسید کابلشاه سر و پا برهنه بمراسم استقبال استعجال فرمود و روی نیاز بر خاک نهاده بلوازم پیشکش و نثار پرداخت. رستم گفت از تو خبری به من رسانیده اند که بر تقدیر وقوع از دست من جان نخواهی برد. والی کابل سوگند یاد کرد که آنچه از باب خلاف من بسمع اشرف رسیده غیرواقع است. رستم گفت سر و پای خود را بپوش. جواب داد که تا ملتمس من مبذول نیابد دستار نبندم و موزه نپوشم. رستم پرسید که چه التماس داری ؟ گفت میخواهم که باغ مرا بشرف نزول اجلال بیارایی تا فراخور حال بسنت ضیافت قیام نمایم و رستم بقبول این مدعا زبان گشاده کابلشاه به احتیاط تمام پیش پیش او میرفت و رستم از کید و مکر کابلشاه و برادر غافل بوده بی دهشت رخش میراند که ناگاه در چاهی افتاد و اکثر اعضایش از نوک سیف و سنان مجروح گشته خود را به لطایف الحیل بسر چاه رسانید، و در آنحال که جهان پهلوان مجروح و نالان بر سر چاه خفته بود شغاد شرارت نژاد، شماتت کنان پیش او رفت. رستم او را گفت که تیر و کمانی نزد من بگذارکه اگر سبعی قصد من نماید ضرر او را دفع کنم. شغاد بموجب فرموده عمل نموده رستم با وجود ناتوانی تیر برکمان نهاد و شغاد از بیم جان درختی را پناه ساخت. نظم چو رستم چنان دید بفراخت دست چنان خسته از تیر بگشاد شست درخت و برادر بهم بر بدوخت بهنگام رفتن دلش برفروخت شغاد از پس زخم او آه کرد تهمتن بدو درد کوتاه کرد چنین گفت رستم که یزدان سپاس که بودم همه سال یزدان شناس کزین پس که جانم رسیده به لب بر این کین من ناگذشته دو شب. مرا زور داد او که از مرگ پیش ازین بی وفا خواستم کین خویش بگفت این و جانش برآمد ز تن برو زار و گریان شدند انجمن و چون خبر مرگ رستم در ولایت نیمروز شایع شد ولدش فرامرز لشکری پرتهور جمع آورده عازم کابل شد و کابلشاه با سپاه رزم خواه در برابر آمده حربی عظیم دست داد و فرامرز نصرت یافت و کابلشاه کشته گشته بعالم آخرت شتافت و چون فرامرز انتقام تمام از کابلیان کشید کالبد رستم را به سیستان رسانیده در سردابه ای مدفون گردانید. (حبیب السیر چ 1 تهران جزء دویم از ج 1 صص 73- 74 و چ خیام ج 1 صص 205- 206)
پدرزن جمشید. در مجمل التواریخ و القصص آمده: فرزندش (فرزند جمشید) ثور (در گرشاسبنامه: تور) بود از پریچهر دختر زابل شاه، و دیگردو پسر از دختر ماهنگ مالک ماچین یکی را نام هتوال و دیگری را همایون. (مجمل التواریخ و القصص ص 25)
پدرزن جمشید. در مجمل التواریخ و القصص آمده: فرزندش (فرزند جمشید) ثور (در گرشاسبنامه: تور) بود از پریچهر دختر زابل شاه، و دیگردو پسر از دختر ماهنگ مالک ماچین یکی را نام هتوال و دیگری را همایون. (مجمل التواریخ و القصص ص 25)
دیگ طعام پزی را گویند. (برهان) (آنندراج). قدر: بیاورد کالوشه ای برنهاد وزان رنج مهمان همیکرد یاد بپخت و بخوردند و می خواستند یکی مجلس دیگر آراستند. فردوسی. ، آش. (آنندراج). آشی هم هست مخصوص دیلمان که از برنج و نخود و چغندر و سرکه پزند و چون پخته شود گشنیز تر و نعناع با هم کوفته و روغن بریان کنند بر بالای آن ریخته بخورند. (برهان) ، اشکنه که نان را میشکنند و در آن ترید می نمایند و می خورند و معنی کالجوش و ترکجوش مترادفند، چه ترکان نیز گوشت را ناپخته و نیم پخته میخورند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) ، سرکه. (آنندراج)
دیگ طعام پزی را گویند. (برهان) (آنندراج). قِدر: بیاورد کالوشه ای برنهاد وزان رنج مهمان همیکرد یاد بپخت و بخوردند و می خواستند یکی مجلس دیگر آراستند. فردوسی. ، آش. (آنندراج). آشی هم هست مخصوص دیلمان که از برنج و نخود و چغندر و سرکه پزند و چون پخته شود گشنیز تر و نعناع با هم کوفته و روغن بریان کنند بر بالای آن ریخته بخورند. (برهان) ، اشکنه که نان را میشکنند و در آن ترید می نمایند و می خورند و معنی کالجوش و ترکجوش مترادفند، چه ترکان نیز گوشت را ناپخته و نیم پخته میخورند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) ، سرکه. (آنندراج)
دهی است ازبخش حومه شهرستان مهاباد که دارای 110 تن سکنه است، آب آن از رود خانه بادین آباد و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد که دارای 50 تن سکنه، آب آن از رود خانه جمالدی و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است ازبخش حومه شهرستان مهاباد که دارای 110 تن سکنه است، آب آن از رود خانه بادین آباد و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد که دارای 50 تن سکنه، آب آن از رود خانه جمالدی و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
کالح (توریه) پایتخت قدیم آسور: کن نینک معارف پرور پس از انتشار کتاب آثار نینوا در پنج جلد توسط فرانسویان در تپه نمرود محل کالاه یا کالح توریه پایتخت قدیم آسور به حفریات پرداخت و قصر آسوربانی پال پادشاه آسور و حجاری های برجستۀ بسیار کشف کرد، (ایران باستان ج 1 ص 52)، در کتاب قاموس مقدس آورده است: شهری است از شهرهای قدیم آشور که نمرود آن را بنا نهاد، گویند: که مدت زمانی شهر مذکور پایتخت مملکت معظم آشور بود، بعضی بر آنند که موقعش در نزد قلعه شرغاطدر کنار دجله بمسافت چهل میل به جنوب نمرود جائی که فعلاً خراب و محیطش سه میل میباشد واقع بوده است و برخی بر آنند که همان نمرود است و در آنجا علامت دیوارمربعی را که آثار برجها و دروازه ها و قصرها در آن دیده میشود یافته اند و برج نمرود نیز از جملۀ آنها است که ارتفاعش 140 قدم است، (از قاموس کتاب مقدس)
کالح (توریه) پایتخت قدیم آسور: کن نینک معارف پرور پس از انتشار کتاب آثار نینوا در پنج جلد توسط فرانسویان در تپه نمرود محل کالاه یا کالح توریه پایتخت قدیم آسور به حفریات پرداخت و قصر آسوربانی پال پادشاه آسور و حجاری های برجستۀ بسیار کشف کرد، (ایران باستان ج 1 ص 52)، در کتاب قاموس مقدس آورده است: شهری است از شهرهای قدیم آشور که نمرود آن را بنا نهاد، گویند: که مدت زمانی شهر مذکور پایتخت مملکت معظم آشور بود، بعضی بر آنند که موقعش در نزد قلعه شرغاطدر کنار دجله بمسافت چهل میل به جنوب نمرود جائی که فعلاً خراب و محیطش سه میل میباشد واقع بوده است و برخی بر آنند که همان نمرود است و در آنجا علامت دیوارمربعی را که آثار برجها و دروازه ها و قصرها در آن دیده میشود یافته اند و برج نمرود نیز از جملۀ آنها است که ارتفاعش 140 قدم است، (از قاموس کتاب مقدس)