جدول جو
جدول جو

معنی کاهبن - جستجوی لغت در جدول جو

کاهبن
(بُ)
بن کاه. ساقه و تنه خشک شدۀ گندم و جو. ساقه های درهم شکستۀ غلات از قبیل گندم و جو و ارزن و برنج و جز آن که اهالی دارالمرز کلش نامند. (ناظم الاطباء) ، میدانی که این ساقه ها را در آن ریزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاهن
تصویر کاهن
روحانی مسیحی یا یهودی، روحانی اقوام باستان مانند بابلیان و مصریان، غیب گو
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کاغذ به رنگ های مختلف که برای تهیۀ چند نسخه از یک متن بین کاغذهای سفید گذاشته می شود و در این صورت آنچه در کاغذ رویی نوشته شود، به کاغذهای زیرین هم منتقل می شود
فرهنگ فارسی عمید
نگهبان و محافظ کاه، نگهبان انبار کاه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نعت فاعلی از کهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیره مایل به سیاهی. (منتهی الارب). سپید مایل به تیرگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کسی است که خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند. (تعریفات). فال گیرنده از آواز جانوران و ساحر و غیب گوی. (غیاث). حکم کننده به غیب. (از اقرب الموارد) :
هر داستان که آن نه ثنای محمد است
دستان کاهنان شمر آن را نه داستان.
خاقانی.
تاج بر فرق محمد تو نهی
خاک بر تارک کاهن تو کنی.
خاقانی.
در میانشان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم.
مولوی.
، نزد نصاری و یهود و بت پرستان انجام دهنده مراسم ذبح و قربانی است و چه بسا که مأخوذ از همان معنی حکم به غیب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بمعنی کابین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
در حال کاستن، (یادداشت مؤلف)، کاهنده، کم کننده، کوتاه کننده،
- عمرکاهان، کاهندۀ عمر، مرگ آور، کوتاه کننده زندگانی:
اژدها گرچه عمرکاهان است
هم نگهبان گنج سلطان است،
سنایی،
، در حال کاسته شدن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام طایفه ای است در جنوب هند. (تحقیق ماللهند ص 151)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کاربون. کربن. عنصر الالماس. جسم بسیطی که متبلور و بی شکل بصورت الماس و زغال سنگ در طبیعت یافت میشود، زغال
لغت نامه دهخدا
کاربون، جسم بسیطی که متبلور و بی شکل بصورت الماس و زغال سنگ در طبیعت یافت می شود، کاغذ کپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابن
تصویر کابن
مبلغی که بهنگام عقد نکاح بذمه مرد مقرر شود مهر: (این جهان نو عروس را ماند رطل کابینش گیر و باده بیار) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهان
تصویر کاهان
کاهنده، کم و کوتاه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهبان
تصویر کاهبان
کسی که کاه را نگهداری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهن
تصویر کاهن
((هِ))
روحانی مصریان باستان، بابلیان و یهودیان، فال گیر، غیب گو، جمع کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاربن
تصویر کاربن
((بُ))
کربن. کاغذ، کاغذی است که یک طرف آن رنگی است و آن را برای کپی برداشتن در هنگام نوشتن مورد استفاده قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
پیشگو، جادوگر، رمال، ساحر، عراف، غیبگو، فالگو، فالگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام چشمه ای در روستای انار ور نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی