جدول جو
جدول جو

معنی کانا - جستجوی لغت در جدول جو

کانا
احمق، کودن، کم خرد، ابله، نابخرد، گول، شیشه گردن، لاده، غتفره، تپنکوز، ریش کاو، بدخرد، دبنگ، کهسله، غمر، گردنگل، دنگ، فغاک، تاریک مغز، چل، کاغه، کم عقل، بی عقل، خام ریش، کردنگ، دنگل، سبک رای، انوک، خل، خرطبع برای مثال مر تو را خصم و دشمن دانا / بهتر از دوستان همه کانا (سنائی۱ - ۴۴۸)
تصویری از کانا
تصویر کانا
فرهنگ فارسی عمید
کانا
او نخستین کسی است که در بخارا سکه زد: ... پادشاهی بود نام او ’کانا’ بخارا خدات و او سی سال بخارا را پادشاه بودو در بخارا بازارگانی به کرباس و گندم بود وی را آگاه کردند که در دیارهای دیگر سیم زده اند و او فرمان داد تا در بخارا سکه زدند از سیم ناب و بر آن صورت وی را با تاج نقش کردند، (تاریخ بخارا صص 34 - 36)
لغت نامه دهخدا
کانا
شهری است در ناحیۀ داهومی واقع در خلیج گینه بین نیجریه و توگو نزدیک آبومی شهر مقدس قدیمی که مقبرۀ شاهان در آنجا بوده است و امروز بصورت ویرانه است
لغت نامه دهخدا
کانا
نادان ابله احمق: (خویشتن کانا ساخته بود چیز هایی کرد که مردمان از آن بخندید (ند)،) (تاریخ سیستان)
تصویری از کانا
تصویر کانا
فرهنگ لغت هوشیار
کانا
نادان، ابله، بی خرد
تصویری از کانا
تصویر کانا
فرهنگ فارسی معین
کانا
ابله، احمق، خل، زودباور، کالوس، کالیو، کودن، مدمغ، نادان، ناقص العقل
متضاد: عاقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانا
تصویر مانا
(دخترانه و پسرانه)
مانند، ماندنی، پایدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دانا
تصویر دانا
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هانا
تصویر هانا
(دخترانه)
پناه، امید، نفس، فریاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نانا
تصویر نانا
(دخترانه)
پدر و مادر، نعناع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاناز
تصویر کاناز
(دخترانه)
چوب ریشه خوشه خرما
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جانا
تصویر جانا
(دخترانه)
ای جان، ای عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زانا
تصویر زانا
(پسرانه)
دانشمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سانا
تصویر سانا
(پسرانه)
سهل، آسان، راحت، گویش محلی صنعا پایتخت یمن که قهوه آن معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رانا
تصویر رانا
(دخترانه)
مصحف رایای انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاناز
تصویر کاناز
قسمت انتهایی خوشۀ خرما که به شاخه چسبیده است، کنز، کناز، برای مثال من بدان آمدم به خدمت تو / که برآید رطب ز کانازم (رودکی - ۵۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانال
تصویر کانال
مجرای مصنوعی عبور آب برای حمل و نقل، ترعه مثلاً کانال پاناما، مجرای عبور آب برای آبیاری، انتقال فاضلاب و مانند آن ها، مجرایی از جنس ورق آهن گالوانیزه برای هدایت هوا مثلاً کانال کولر،
مسیری که برای عبور دادن کابل های برق یا مخابرات، لوله های گاز یا آب در زمین یا در دیوار ایجاد می کنند، شبکۀ تلویزیونی، کنایه از مسیر فکر یا عمل، وسیله
فرهنگ فارسی عمید
نامی است که ببومیان کالدنیای جدید از جزایر اقیانوس آرام داده شده است
لغت نامه دهخدا
چوب بن خوشۀ خرما را گویند یعنی جایی که به نخل چسبیده باشد، (برهان) (اوبهی) (آنندراج) (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 340)، گمان می کنم مراد غلافی است که شکوفۀ خرما از آن بیرون آید، چوب بیخ خوشۀ خرما چسبیده بدرخت، (یادداشت مؤلف)، کناز، کنز، تنلاب، طلع، طلعه:
من بدان آمدم بخدمت تو
تا برآید رطب ز کانازم،
رودکی،
عجب نباشد اگر از نحوست طالع
مخالفان ورا زهر روید از کاناز،
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)،
، خوشۀ خرما، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدبخت باشد، (فرهنگ اسدی ص 22)
لغت نامه دهخدا
آبراهه ای است که میان دو دریا یا دو آبگیر ایجاد کنند
لغت نامه دهخدا
شهری است به مکران، (نخبهالدهر دمشقی ص 175)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ)
چکانیدن و چکیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پاره ای از خوشۀ خرما و انگور. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کانال
تصویر کانال
بمعنای آبراهه ایست که میان دو دریا یا دو آبگیر ایجاد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاناز
تصویر کاناز
بن خوشه خرما آنجا که بنخل چسبیده: (من بدان آمدم بخدمت تو که بر آید رطب ز کانازم) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاناز
تصویر کاناز
کناز، بن خوشه خرما، آن جا که به نخل چسبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کانال
تصویر کانال
((اِ))
ترعه، مجرای وسیع بین دو دریا که برای عبور کشتی ساخته می شود، راه آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کانال
تصویر کانال
آبراه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانا
تصویر دانا
فهیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
عمو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارا
تصویر کارا
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کانی
تصویر کانی
ماده معدنی، معدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
آبراه، آبراهه، آب گذر، ترعه، شبکه، راه، طریق، مجرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پختن، برای پختن
دیکشنری اردو به فارسی