جدول جو
جدول جو

معنی کامددی - جستجوی لغت در جدول جو

کامددی
(مَ دَ)
کامدزی. ابونصر محمد بن احمد بن نوح بن صالح بن سیار کامددی بخاری از محدثان بود و از ابوبکر محمد بن احمد بن خنب بغدادی حدیث شنید و ابوعباس المستغفری از او روایت دارد. (335-412 ه. ق). (لباب الانساب ج 2 ص 24). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامداد
تصویر کامداد
(پسرانه)
نام وزیر و مشاور آبتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامدین
تصویر کامدین
(پسرانه)
خواسته دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامدادی
تصویر جامدادی
وسیله ای کیف مانند که در آن مداد، خودکار و امثال آن را نگه داری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامندی
تصویر رامندی
از مردم رامند، لهجه ای ایرانی که در رامند به آن تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامادی
تصویر دامادی
داماد شدن، زن گرفتن، داماد کسی بودن، شوهری دختر یا خواهر کسی، (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد مثلاً کت و شلوار دامادی
فرهنگ فارسی عمید
دارای مدد و کمک اندک بودن، 0 مدد نکردن به کسی، 0 کم روان شدن سیاهی مرکب: (چرخ در کم مددی جهل مرکب دارد بر نگردد زره رفته خیالش چو قلم) 0 (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی، حقارت، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
نامزدبودن، یاجشن نامزدی. جشنی که برای نامزدشدن دختربرای پسری پیش ارعقد ترتیب دهندودرآن جشن حلقه نامزدی رابانگشت یکدیگر کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیدی
تصویر نامیدی
ناامیدواری، یاس، نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاموری
تصویر کاموری
کامیابی کامرا نی، توفیق فیروز مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامادی
تصویر دامادی
ازدواج زناشویی نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به امداد، در ورزشهای دو و میدانی و دوچرخه سواری نوعی از مسابقه است که چندین با فاصله های معینی در یک مسیر ایستاده با کمک یکدیگر آن مسافت را طی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردهی
تصویر کاردهی
استخدام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
Clerkship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
Candidacy, Nomination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
candidature, nomination
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
secrétariat
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
кандидатура , номінація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
candidatura, nomina
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
impiego in ufficio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
oficina
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
Kandidatur, Nominierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
kandidatuur, nominatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
secretariado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
канцелярська робота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
кандидатура , номинация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
канцелярская работа
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
kandydatura, nominacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
praca biurowa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
Büroarbeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
candidatura, nominación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
candidatura, nomeação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
klerkship
دیکشنری فارسی به هلندی