از شعرای قدیم هند که در قرن اول یا دوم میلادی میزیسته و منظومه ای به زبان سانسکریت راجع بتاریخ و اساطیر بدو منسوب است که جزو آثار منتخب است و به اغلب زبانهای اروپایی ترجمه و منتشر گردیده است، (از قاموس الاعلام ترکی)
از شعرای قدیم هند که در قرن اول یا دوم میلادی میزیسته و منظومه ای به زبان سانسکریت راجع بتاریخ و اساطیر بدو منسوب است که جزو آثار منتخب است و به اغلب زبانهای اروپایی ترجمه و منتشر گردیده است، (از قاموس الاعلام ترکی)
درهم شده و آمیخته. (برهان) (از غیاث) آشفته و ژولیده. (برهان). شوریده. مشوش: ازین خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی. ، گریخته. (از برهان). فرار کرده، موهای ژولیده و استیغ شده از ترس و هراس. (ناظم الاطباء) ، موی مادرزاد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، چیزی که گرد و خاک بر آن نشسته باشد. (برهان) : در خواب اشخاص نورانی را دیده بود، روی خراشیده، مویها پریشان، کالیده و جامه سیاه. (جهانگشای جوینی). الاشعث، کالیده شده موی یعنی بی روغن شده و پراکنده شده. (مجمل اللغه)
درهم شده و آمیخته. (برهان) (از غیاث) آشفته و ژولیده. (برهان). شوریده. مشوش: ازین خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی. ، گریخته. (از برهان). فرار کرده، موهای ژولیده و استیغ شده از ترس و هراس. (ناظم الاطباء) ، موی مادرزاد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، چیزی که گرد و خاک بر آن نشسته باشد. (برهان) : در خواب اشخاص نورانی را دیده بود، روی خراشیده، مویها پریشان، کالیده و جامه سیاه. (جهانگشای جوینی). الاشعث، کالیده شده موی یعنی بی روغن شده و پراکنده شده. (مجمل اللغه)
بمعنی درهم شدن. (برهان) (احوال و اشعار رودکی ص 1161) (از شعوری ج 2 ورق 252). پریشان شدن. (آنندراج). آشفتن. ژولیدن: بهر دنیا تا بکی کالیدنت هر زمان جوشیدن و نالیدنت. شاکر بخاری (از حاشیۀ برهان چ معین). ، درهم کردن. (برهان). آشفته کردن، دور شدن و کنار رفتن. (فرهنگ رشیدی) ، گریختن. (سروری) (از برهان). فرار کردن. رفتن بشتاب بی دانستن حاضران، که آن را بتداول عامه جیم شدن گویند. اصح آن به کاف فارسی است. (غیاث و رشیدی از آنندراج) : ز کالیدن یک تن از رزمگاه شکست اندرآید به پشت سپاه. لبیبی. ، شکست خوردن و منهزم شدن، شکست دادن و منهزم کردن، گریزانیدن، گداختن، حل کردن، افشاندن، پاره پاره کردن، راست شدن نوک موها از ترس و هراس، پوست پوست شدن دست، پریشان و ژولیده گشتن مویها، داشتن موهای زردرنگ مانند موهای مادرزاد. (ناظم الاطباء)
بمعنی درهم شدن. (برهان) (احوال و اشعار رودکی ص 1161) (از شعوری ج 2 ورق 252). پریشان شدن. (آنندراج). آشفتن. ژولیدن: بهر دنیا تا بکی کالیدنت هر زمان جوشیدن و نالیدنت. شاکر بخاری (از حاشیۀ برهان چ معین). ، درهم کردن. (برهان). آشفته کردن، دور شدن و کنار رفتن. (فرهنگ رشیدی) ، گریختن. (سروری) (از برهان). فرار کردن. رفتن بشتاب بی دانستن حاضران، که آن را بتداول عامه جیم شدن گویند. اصح آن به کاف فارسی است. (غیاث و رشیدی از آنندراج) : ز کالیدن یک تن از رزمگاه شکست اندرآید به پشت سپاه. لبیبی. ، شکست خوردن و منهزم شدن، شکست دادن و منهزم کردن، گریزانیدن، گداختن، حل کردن، افشاندن، پاره پاره کردن، راست شدن نوک موها از ترس و هراس، پوست پوست شدن دست، پریشان و ژولیده گشتن مویها، داشتن موهای زردرنگ مانند موهای مادرزاد. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 9 تا 12هزارگزی خاوری مرزبان، کنار رود خانه رازآور. دشت و سردسیر است و 600 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولش غلات، حبوبات، توتون، صیفی کاری است و راههای مالرو دارد، ولی در تابستان از زرین اتومبیل می توان برد. در سه محل بفاصله 1 الی 3 هزار گز به علیا و وسطی و سفلی مشهور است. سکنۀ کالیان علیا 270 ووسطی 175 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 9 تا 12هزارگزی خاوری مرزبان، کنار رود خانه رازآور. دشت و سردسیر است و 600 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولش غلات، حبوبات، توتون، صیفی کاری است و راههای مالرو دارد، ولی در تابستان از زرین اتومبیل می توان برد. در سه محل بفاصله 1 الی 3 هزار گز به علیا و وسطی و سفلی مشهور است. سکنۀ کالیان علیا 270 ووسطی 175 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
غیبگوی یونانی که با آگاممنون در محاصرۀ شهر تروا همراه بود، وی دستور قربانی کردن ایفیژنی دختر آگاممنون را برای جلب حمایت خدایان صادر کرد، و بتوصیۀ او اسب چوبی معروف را ساختند، چون مپسوس در هنر غیبگویی جای او را گرفت خودکشی کرد
غیبگوی یونانی که با آگاممنون در محاصرۀ شهر تروا همراه بود، وی دستور قربانی کردن ایفیژنی دختر آگاممنون را برای جلب حمایت خدایان صادر کرد، و بتوصیۀ او اسب چوبی معروف را ساختند، چون مپسوس در هنر غیبگویی جای او را گرفت خودکشی کرد
ایتالیایی: جنوا، نام شهری در ایطالیا پایتخت لیگوری، بندری بر ساحل خلیج ژن از فروع دریای مدیترانه، دارای 630000 تن سکنه و آن شهری باشکوه و دارای قصور عالیه و موزه های پرنفایس و بندری تجارتی است و بدانجا کارخانه های صنعتی و کشتی سازی و نساجی و فلزکاری هست و شراب و ابریشم وروغن صادرات آن است. این شهر را در قرون وسطی لیگورها و ژن ها بنا کردند و پایتخت کشور جمهوری ژن که مردم آن در تجارت با مردم ’ونیز’ رقابت میکردند گردید. این بندر در 1684 میلادی بفرمان لوئی چهاردهم پادشاه فرانسه بمباران شد و بسال 1798 پایتخت جمهوری لیگورین گردید و در سال 1805 به امپراطوری فرانسه ملحق گشت
ایتالیایی: جِنُوا، نام شهری در ایطالیا پایتخت لیگوری، بندری بر ساحل خلیج ژِن از فروع دریای مدیترانه، دارای 630000 تن سکنه و آن شهری باشکوه و دارای قصور عالیه و موزه های پرنفایس و بندری تجارتی است و بدانجا کارخانه های صنعتی و کشتی سازی و نساجی و فلزکاری هست و شراب و ابریشم وروغن صادرات آن است. این شهر را در قرون وسطی لیگورها و ژن ها بنا کردند و پایتخت کشور جمهوری ژن که مردم آن در تجارت با مردم ’ونیز’ رقابت میکردند گردید. این بندر در 1684 میلادی بفرمان لوئی چهاردهم پادشاه فرانسه بمباران شد و بسال 1798 پایتخت جمهوری لیگورین گردید و در سال 1805 به امپراطوری فرانسه ملحق گشت
دهی است از بخش عقیلی شهرستان شوشتر که دارای 500 تن سکنه، آب آن از کارون و محصول عمده اش غله و برنج است، ساکنان از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش عقیلی شهرستان شوشتر که دارای 500 تن سکنه، آب آن از کارون و محصول عمده اش غله و برنج است، ساکنان از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ. (آنندراج). کلیددان. (حاشیۀبرهان چ معین). کلیدانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغلاق. کظیم. معنک. (منتهی الارب) : باز کردم در و شدم به کده در کلیدان نبود سخت کده. طیان. همه آویخته از دامن دعوی دروغ چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ. قریعالدهر. دهقان بی ده است و شتربان بی شتر پالان بی خر است و کلیدان بی تزه. لبیبی (از گنج بازیافته ص 32). زان در مثل گذشت که شطرنجیان زنند شاهان بی هده چو کلیدان بی کده. (لغت فرس چ اقبال ص 434). کانکه شد پاسبان خانه و زر چون کلیدان بماند از پس در. سنائی. اندرین کوچه خانه ای باید ور کلیدان به چپ بود شاید. سنائی. چرخ مقرنس نمای، کلبۀ میمون اوست نعش فلک تختهاش، قطب کلیدان او. خاقانی. حجرۀ دل را کز کعبۀ وحدت اثر است در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم. خاقانی. پاسبانش برون در قفل است پرده دارش درون کلیدان است. خاقانی. هر روز یک دینار کسب می کرد و شب به درویشان دادی و به کلیدان بیوه زنان انداختی چنانکه ندانستندی. (تذکره الاولیاء). و رجوع به کلیدان شود، و قفل را نیز گفته اند. (برهان). قفل. (ناظم الاطباء). و اصل آن کلیددان بوده یعنی قفل. (آنندراج) : دهان تو کلیدانی است هموار زبان تو کلید آن، نگهدار. محمود قتالی (از انجمن آرا ذیل اسکندان)
آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ. (آنندراج). کلیددان. (حاشیۀبرهان چ معین). کلیدانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مِغلاق. کظیم. مِعنَک. (منتهی الارب) : باز کردم در و شدم به کده در کلیدان نبود سخت کده. طیان. همه آویخته از دامن دعوی دروغ چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ. قریعالدهر. دهقان بی ده است و شتربان بی شتر پالان بی خر است و کلیدان بی تزه. لبیبی (از گنج بازیافته ص 32). زان در مثل گذشت که شطرنجیان زنند شاهان بی هده چو کلیدان بی کده. (لغت فرس چ اقبال ص 434). کانکه شد پاسبان خانه و زر چون کلیدان بماند از پس در. سنائی. اندرین کوچه خانه ای باید ور کلیدان به چپ بود شاید. سنائی. چرخ مقرنس نمای، کلبۀ میمون اوست نعش فلک تختهاش، قطب کلیدان او. خاقانی. حجرۀ دل را کز کعبۀ وحدت اثر است در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم. خاقانی. پاسبانش برون در قفل است پرده دارش درون کلیدان است. خاقانی. هر روز یک دینار کسب می کرد و شب به درویشان دادی و به کلیدان بیوه زنان انداختی چنانکه ندانستندی. (تذکره الاولیاء). و رجوع به کَلیدان شود، و قفل را نیز گفته اند. (برهان). قفل. (ناظم الاطباء). و اصل آن کلیددان بوده یعنی قفل. (آنندراج) : دهان تو کلیدانی است هموار زبان تو کلید آن، نگهدار. محمود قتالی (از انجمن آرا ذیل اسکندان)
بمعنی کالجوش است، (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 242)، و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند، (برهان)، اشکنۀ کشک دار، رجوع به کالجوش شود
بمعنی کالجوش است، (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 242)، و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند، (برهان)، اشکنۀ کشک دار، رجوع به کالجوش شود
کنده ای را گویند که بر پای دزدان و گناهکاران نهند. (برهان). کنده ای که بر پای مجرمان نهند. (آنندراج). کنده و هر چیز شبیه به آن که بر پای دزدان و گنهکاران نهند. (ناظم الاطباء)
کنده ای را گویند که بر پای دزدان و گناهکاران نهند. (برهان). کنده ای که بر پای مجرمان نهند. (آنندراج). کنده و هر چیز شبیه به آن که بر پای دزدان و گنهکاران نهند. (ناظم الاطباء)
نام نمایندۀ اسپارت است که با تیسافرن (والی لیدیه از طرف داریوش) معاهده بست و مضمون آن معاهده چنانکه توسیدیدمی گوید چنین بوده است: 1- تمام ممالک و شهرهائی که در تصرف شاه اند یا متعلق به اجداد او بوده اند در تحت اطاعت او باقی خواهند ماند. 2- شاه و لاسدمونیها ومتحدین آنها مانع خواهند شد از اینکه آتنی ها از این شهرها که منبع عایدات آنهاست، چیزی به هر اسم و رسم که باشد دریافت دارند. 3- شاه و لاسدمونیها و متحدین آنان معاً با آتنی ها جنگ خواهند کرد و جائز نخواهدبود که شاه یا لاسدمونیها و یا متحدین آنان بی رضایت یکدیگر با آتنی ها صلح کنند. 4- اگر کسانی از اتباع شاه بر ضد او باشند، دشمن لاسدمونیها و متحدین آنان نیز بشمار خواهند رفت. 5- اگر کسانی از اتباع لاسدمونیها برضد آنان قیام کنند دشمن شاه نیز محسوب خواهند شد (414 قبل از میلاد). (از ایران باستان ج 2 ص 965، 966)
نام نمایندۀ اسپارت است که با تیسافرن (والی لیدیه از طرف داریوش) معاهده بست و مضمون آن معاهده چنانکه توسیدیدمی گوید چنین بوده است: 1- تمام ممالک و شهرهائی که در تصرف شاه اند یا متعلق به اجداد او بوده اند در تحت اطاعت او باقی خواهند ماند. 2- شاه و لاسدمونیها ومتحدین آنها مانع خواهند شد از اینکه آتنی ها از این شهرها که منبع عایدات آنهاست، چیزی به هر اسم و رسم که باشد دریافت دارند. 3- شاه و لاسدمونیها و متحدین آنان معاً با آتنی ها جنگ خواهند کرد و جائز نخواهدبود که شاه یا لاسدمونیها و یا متحدین آنان بی رضایت یکدیگر با آتنی ها صلح کنند. 4- اگر کسانی از اتباع شاه بر ضد او باشند، دشمن لاسدمونیها و متحدین آنان نیز بشمار خواهند رفت. 5- اگر کسانی از اتباع لاسدمونیها برضد آنان قیام کنند دشمن شاه نیز محسوب خواهند شد (414 قبل از میلاد). (از ایران باستان ج 2 ص 965، 966)
صورت مخففی ازنام ابوکالیجار حاکم دیلمی فارس و کرمان، در بعض کتب تاریخ کالیجار بصورت کالنجار، و ابوکالیجار بصورت ابوکالنجار نیز ضبط شده است، بروایت ابن اثیر ابوکالیجار در سال 418 ه، ق، به جنگ ابوالفوارس حاکم کرمان رفت ولی شکست خورد و به همان فارس قناعت کرد، پس ازمرگ ابوالفوارس (419) اعاظم و عمال کرمان و سرکردگان سپاه عریضۀ خدمت ابوکالیجار فرستادند، یازده سال کرمان و مکران در تحت فرمان ابوکالیجار بود، رجوع به تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 68 و 73 و 78 شود
صورت مخففی ازنام ابوکالیجار حاکم دیلمی فارس و کرمان، در بعض کتب تاریخ کالیجار بصورت کالنجار، و ابوکالیجار بصورت ابوکالنجار نیز ضبط شده است، بروایت ابن اثیر ابوکالیجار در سال 418 هَ، ق، به جنگ ابوالفوارس حاکم کرمان رفت ولی شکست خورد و به همان فارس قناعت کرد، پس ازمرگ ابوالفوارس (419) اعاظم و عمال کرمان و سرکردگان سپاه عریضۀ خدمت ابوکالیجار فرستادند، یازده سال کرمان و مکران در تحت فرمان ابوکالیجار بود، رجوع به تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 68 و 73 و 78 شود