جدول جو
جدول جو

معنی کالنبرگ - جستجوی لغت در جدول جو

کالنبرگ
(کالْ لِمْ بِ)
ادیب آلمانی. وی در سال 1694 میلادی در هالۀ آلمان بدنیا آمد و در 1760 میلادی درگذشت. وی مؤسس ’ خانه حکمت’ است و از سلیمان اسود دمشقی در تعریب و تألیف مؤلفات خویش به منظور هدایت یهودیان یاری جست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالیبر
تصویر کالیبر
قطر داخلی لولۀ اسلحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسبرگ
تصویر کاسبرگ
پوشش سبز رنگی مانند برگ که گلبرگ های گل در میان آن قرار دارد، سپال
فرهنگ فارسی عمید
ساقه یا نهنجی که گل های کوچک بسیار بر روی آن قرار می گیرند مانند گل آفتابگردان، کاپیتول
فرهنگ فارسی عمید
(اُ بِ)
نام بندری است به دانمارک دارای 43000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نوعی از کارد نعلبندان و بیطار اسب. (آنندراج). از آلات نعلبندان. سمتراش. (شعوری ج 2 ورق 248) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برگ کاه. ساقۀ خشک شده و درهم شکستۀ گندم و جو است. قطعه و ریزه ای از کاه. یک تکه کاه. و از آن به بی مقداری تعبیر کنند مرادف یک هل پوچ:
که در ره چنان دار کارش به برگ
که نبود نیازش به یک کاهبرگ.
اسدی.
بکاهبرگی برگ جهان نخواهم جست
چنانکه نیست به یک جوجهان خریدارم.
خاقانی.
، گاه از آن به زردی رخسار تعبیر کنند:
ز پیریش لاله شده کاهبرگ
ز بس عمرش از وی سته مانده مرگ.
اسدی.
، نیز از آن سبک سنگی و کم وزنی منظور دارند:
مرا کآیم از کاهبرگی ستوه
چه باید گرانبار گشتن چو کوه ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کامْ بُ)
پایتخت کنفدراسیون استرالیایی مورمبیجی بفاصله 250 کیلومتری جنوب سیدنی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قلعه ای است در هندوستان که نیل از آنجا آورند. (برهان) (از آنندراج) (تحقیق ماللهند ص 99). نام قلعه ای است به هند که نیل از آنجا آورند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). و نیل چیزی است که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان). شهری است در مشرق بنارس. قلعه ای است در مولتان، و محمود غزنوی آن قلعه را گشود:
تو آن شهی که ز بهر غزات رایت تو
به سومنات رود گاه و گه به کالنجر.
فرخی.
برسد قافیۀ شعر بپایان نرسد
گر بگویم که چه کرد او به بت کالنجر.
فرخی.
گهی باشد صهیل اسب او در خاک ترکستان
گهی باشد سلیل تیغ او در حد کالنجر.
عبدالواسع جبلی.
و در مستی او را بگرفت و به قلعۀ کالنجر محبوس کرد و هفت سال در حبس بود و هم آنجا وفات یافت. (تاریخ گزیده ص 435). چون قوتی بهم رسانید نزد اعظم همایون که در آن ایام قلعۀ کالنجر محاصره داشت معتبران را فرستاد که شما به جای پدر و عم من اید. (تاریخ شاهی ص 69). و هرکس از امرا به زیادتی جاگیر و ادرار سرفراز گشت. سرانجام مهام سلطنت داده، رایات جاه و جلال به جانب قلعۀ کالنجر در حرکت آمد. (تاریخ شاهی ص 133). در آن وقت همایون پادشاه بقلعۀ کالنجر تشریف داشتند. چون خبر طغیان افغانان شنیدند عنان توجه بدفع آن طایفه معطوف داشتند. (تاریخ شاهی ص 184). چون شش سال و پنج ماه از عهد او برآمد خواص خان را بجهت نرسنگ دیو به ندیله فرستاد که او را به خدمت بیاورد. او گریخته به راجۀ کالنجر پناه برد. خواص خان چندانکه به راجۀ کالنجر مراسلات نمود او بدادن راضی نشد. (تاریخ شاهی ص 228)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
به هندی ظاهراً معنی آهن و آهنین را میدهد و قلعۀ کالنجر را که در مادۀ قبل اشاره کردیم بهمین مناسبت کالنجر گفته اند:
بلفظ هندو کالنجر آن بود معنیش
که آهن است و بدو هر دم از فساد خبر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در جنوب ایتالیا که بوسیلۀ تنگۀ مسین از سیسیل جدا میشود، و 2000000 تن سکنه دارد، کوهستانی و جنگلی و زلزله خیز است و در آن به سال 1783 زلزله ای رخ داد و جهل هزار تن هلاک شدند
لغت نامه دهخدا
بمعنی قطر درونی استوانه، قطر درونی احجام استوانه ای: کالیبر لولۀ تپانچه، کالیبر لولۀ تفنگ و توپ و غیره
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قطعات سبزرنگ خارجی ترین قسمت گل که کاسۀ گل باشد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 177)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بارون شارل تئودوردو. کشیش صاحب مرتبه و سیاستمدار آلمانی (1744-1817 میلادی) ، بارون ژان فریدریک هوگودو کمپزیتورو آهنگ ساز معروف (1752-1813 میلادی) ، دوک امریک ژزف دو. نوادۀ دالبرگ آهنگ ساز (1773 -1833)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بقولی دیگر ماتیا پرتی پیکرنگار فرسکی ایتالیائی که در تاورنا از ناحیۀکالابر بدنیا آمد. هنرمندپرکاری بود ولی آثارش چندان مورد توجه نبوده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالیبر
تصویر کالیبر
اندازه، قالب
فرهنگ لغت هوشیار
قطعات سبز رنگ خارجی ترین قسمت گل که کاسه گل باشد (گل گلاب. گیاه شناسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالنگ
تصویر کالنگ
نوعی کارد نعلبندان و بیطاران اسب
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
هر یک از قطعه ها یا بخش های کاسه گل که معمولاً سبز و گاه به رنگ های دیگر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالیبر
تصویر کالیبر
((بْ))
قطر دهانه لوله توپ یا تفنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالنگ
تصویر کالنگ
((لَ))
نوعی کارد نعلبندان و بیطاران اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالابرگ
تصویر کالابرگ
((بَ))
کوپن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالابرگ
تصویر کالابرگ
کوپن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کالابر
تصویر کالابر
آسانسور حمل اجناس و اشیاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلان رگ
تصویر کلان رگ
آرطی
فرهنگ واژه فارسی سره
کلنگ
فرهنگ گویش مازندرانی