جدول جو
جدول جو

معنی کالری - جستجوی لغت در جدول جو

کالری
واحد اندازه گیری گرما، برابر با گرمایی که یک سانتی متر مکعب آب مقطر را یک درجۀ سانتی گراد گرم تر می کند، در علم زیست شناسی میزان گرما یا انرژی حاصل از سوخت و ساز مواد غذایی در داخل سلول های بدن
تصویری از کالری
تصویر کالری
فرهنگ فارسی عمید
کالری
(لُ)
یا میلی ترمی. واحد مقدار حرارت. و آن عبارت است از حرارت لازم برای رسانیدن درجۀ حرارت یک کیلوگرم آب از 14/5 درجه سانتیگراد به 15/5 درجه سانتیگراد
لغت نامه دهخدا
کالری
واحد مقدار حرارت
تصویری از کالری
تصویر کالری
فرهنگ لغت هوشیار
کالری
((لُ))
واحد اندازه گیری حرارت
تصویری از کالری
تصویر کالری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاری
تصویر کاری
کسی که زیاد کار می کند یا خوب از عهدۀ کاری برمی آید، کارکن، فعّال
کنایه از مؤثر
اثرگذار مثلاً تیر کاری، زخم کاری
کنایه از جنگ جو، دلیر و جنگاور
کنایه از نیکو، خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالی
تصویر کالی
نگهبان، محافظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گالری
تصویر گالری
مکانی که آثار هنری در آن به معرض دید گذاشته می شود، سرسرا، تالار، راهرو، دالان
فرهنگ فارسی عمید
کاپره، جزیره دریای ’تیرنین’ در خلیج ناپل، که ’تیبر’ سالهای آخر عمر خود را بدانجا گذرانید، خاطرۀ حیات شهوی وتوأم با لذائذی که تیبر در ’کاپره’ سپری کرد سبب شده است که این کلمه اغلب برای تعیین محل لذائذ استعمال و علی الخصوص به مکانی اطلاق شود که اختصاص به خوشگذرانیها و عیش و عشرت و التذاذ نفسانی داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رجوع به گالاری شود
لغت نامه دهخدا
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 96)
لغت نامه دهخدا
شهر کوچکی است در شمال هندوستان و 15570 تن سکنه دارد، ابنیه و آثار قدیمی و کارخانه های شکر و کاغذسازی دارد، در زمان اکبرشاه شهر بزرگ و آبادی بوده است، (قاموس الاعلام ترکی) : بواسطۀ این نفاق که در میان برادران بهم رسید شیرخان دلیر گشته بکنار گنگ آمد و لشکر به کالپی آورد، (تاریخ شاهی ص 155)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
منسوب است به کالف که دژ استواری است در کنار جیحون. (از انساب سمعانی). رجوع به کالف شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
کافر شدن. کافر بودن:
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
ز دانش یکی جامه کن جانت را
که بی دانشی مایۀ کافری است.
ناصرخسرو.
عشق را با کافری خویشی بود
کافری خود مغز درویشی بود.
عطار.
جوری که تو میکنی به اسلام
در ملت کافری ندیدم.
سعدی.
کاهلی کافری بود. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
(سی یِ)
جزیره ای در یونان واقع در ساحل آرگلید که معبد نپتون رب النوع دریا در آن جزیره بوده است. و دمستن خطیب معروف وقتی که مقدونیان او را تعقیب میکردند خود را در آنجا مسموم ساخت
لغت نامه دهخدا
(کالْ)
بندری است در جزیره کرس که مرکز ایالتی همان جزیره است و دو هزار تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نام کوهی است در سمت جنوبی کله وار و قسمت شمالی بندر طاهری از بلوک سیراف
لغت نامه دهخدا
(جَ)
منسوب به کاجر. رجوع به کاجر شود
لغت نامه دهخدا
(جَ ری ی)
ابومحمد عبدالرحمن بن لیث بن نصر بن یوسف بن ابراهیم بن ثابت. وی از پدر خود محمد بن ابی طالب بن زکریا وعبدالمؤمن بن خلق که هر دو نسفی هستند روایت دارد وابوجعفر عبدالملک ابن عبدالله الخزاعی الهروی و غیره از او روایت کرده اند. (انساب سمعانی ورق 470 الف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
یکی از بلاد قدیمی ایتالیا در سرزمین اتروریا، نزدیک رود تیبر بود که در 394 قبل از میلاد به دست رومیان افتاد. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در 29هزارگزی شمال غربی آپر در ایالت آپراسکوچیا (ناحیتی از آمریکای شمالی که سابقاً در تصرف انگلیس بوده است)، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کارهای ملیح. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان ده بالا بخش خاش شهرستان زاهدان که در 13 هزارگزی شمال خاوری خاش بر کنار راه فرعی گزو به خاش در جلگه واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای گرم معتدل و 200 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری است. اهالی آن از طایفۀ شهنوازی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاری
تصویر کاری
شخصی که از او کارها آید، مفید، زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گالری
تصویر گالری
راهرو، دهلیز، دالان، نمایشگاه آثارهنری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
وامی که تاخیر افتد، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاری
تصویر کاری
فعال، مفید، پهلوان و دلاور جنگی، بسیار مؤثر، کارگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالی
تصویر کالی
محافظت کننده، نگاهبان، متأخر، بیعانه، وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گالری
تصویر گالری
((ل))
سرسرا، دالان، جای نگه داری و نمایش آثار هنری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاری
تصویر کاری
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاری
تصویر کاری
Work
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کبک دری، پرنده ای از خانواده کبک و بزرگتر از آن
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای گیاه باتلاقی
فرهنگ گویش مازندرانی
کاریاری ارابه ی کار بدون چشم داشت دستمزد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کاری
تصویر کاری
trabalhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاری
تصویر کاری
arbeitsmäßig
دیکشنری فارسی به آلمانی