برنگ کافور، سفید: کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زدآن ریش کافورگون، فردوسی، سپهبد بر آن ریش کافورگون ببارید از دیدگان جوی خون، فردوسی، یکی شهر کافورگون رخ نمود که گفتی نه از گل ز کافور بود، نظامی
برنگ کافور، سفید: کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زدآن ریش کافورگون، فردوسی، سپهبد بر آن ریش کافورگون ببارید از دیدگان جوی خون، فردوسی، یکی شهر کافورگون رخ نمود که گفتی نه از گل ز کافور بود، نظامی
آلوده به بوی کافور، بوی کافور دهنده، کافوربو: سوسن کافوربوی، گلبن گوهرفروش ز می اردی بهشت کرده بهشت برین، منوچهری، اکنون میان ابر و میان سمن ستان کافوربوی باد بهاری بود سفیر، منوچهری، گل کافوربوی مشک نسیم چون بناگوش یار در زر و سیم، نظامی، رجوع به کافوربو شود
آلوده به بوی کافور، بوی کافور دهنده، کافوربو: سوسن کافوربوی، گلبن گوهرفروش ز می اردی بهشت کرده بهشت برین، منوچهری، اکنون میان ابر و میان سمن ستان کافوربوی باد بهاری بود سفیر، منوچهری، گل کافوربوی مشک نسیم چون بناگوش یار در زر و سیم، نظامی، رجوع به کافوربو شود