جدول جو
جدول جو

معنی کافریه - جستجوی لغت در جدول جو

کافریه(فِ ی یَ)
بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافرین
تصویر بافرین
(دخترانه)
فرین لایق تحسین، درخور آفرین ب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شافعیه
تصویر شافعیه
شافعی، یکی از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت، ویژگی آنکه از این مذهب پیروی می کند، پیرو مذهب شافعی، شافعیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافره
تصویر کافره
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، زندیک، ناپاک دین، ملحد، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافرهی
تصویر بافرهی
بافر و شکوه، باشوکت وجلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
درخور آفرین، لایق تحسین، برای مثال تو تا زادی از مادر بافرین / پر از آفرین شد سراسر زمین (فردوسی۱ - ۳۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(فِ رَ)
مؤنث کافر. رجوع به غدار، جحود و کافر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ ری یَ)
گروهی از خوارج، و از یاران زیاد بن الاصفر باشند. گویند خودداری از جهاد، در صورتی که با حکم جهاد موافق باشند کفر نباشد و کودکان مشرکان را کافر نتوان خواند و سنگسار کردن اسقاط نگردد، و تقیه در گفتار جایز است نه در کردار، و گناهی که موجب حد شود صاحب آن گناه را باید بهمان نام گناه نامید، مثلاً سارق، زانی، قاذف، ونباید آنها را کافر خواند. و گناهی که بواسطۀ عظمتش حدی برای آن معین نیست، مانند ترک نماز و روزه، صاحب آنرا باید کافر نامید. و قیل تزوج المؤمنه من دینهم من الکافر المخالف لهم فی دارالتقیه دون دارالعلانیه، کذا فی شرح المواقف. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
نام فرقه ای از فرق گوناگون شیعه. این گروه به رجعت حضرت امام محمد باقر معتقدبوده اند. (خاندان نوبختی ص 251 از شهرستانی ص 125)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور که در 24 هزارگزی خاور فدیشه در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 82 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رَ)
مرکّب از: با + فرهی، فرهمند. فره مند. باجلال. باعزت. نامدار. (ناظم الاطباء) :
دگر گفت کآمد بما آگهی
ز تو نامور مرد بافرهی.
فردوسی.
یکی ماه با او چو سرو سهی
خردمند بازیب و بافرهی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مخفف قابل آفرین. درخور آفرین. لایق تحسین. باآفرین، بآفرین. مقابل بنفرین:
سوی گرد گشتاسب شاه زمین
سزاوار گاه آن کی بافرین.
دقیقی.
بدانخانه (آتشکدۀ نوبهار) شدشاه یزدان پرست
فرود آمد آنجا و هیکل ببست
نشست اندر آن خانه بافرین
پرستش همیکرد رخ بر زمین.
دقیقی.
ببست آن در بافرین خانه را
نهشت اندران خانه بیگانه را.
دقیقی.
جهاندار طهمورث بافرین
بیامد کمر بستۀ رزم و کین.
فردوسی.
یکی پور بد سوفرا را گزین
خردمند و پاکیزه و بافرین.
فردوسی.
توتازادی از مادر بافرین
پر از آفرین شد سراسر زمین.
فردوسی.
تبه کرد آن نشان و آن زمین را
ببرد آن بند شاه بافرین را.
ویس و رامین.
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوعی ماهی است سیاه
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نام کوهی است در سمت جنوبی کله وار و قسمت شمالی بندر طاهری از بلوک سیراف
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث کافی. (ناظم الاطباء). رجوع به کافی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ریْ یَ)
قریه ای است در جانب رمله. و هانی بن کلثوم بن عبداﷲ در روزگار ولایت عمر بن عبدالعزیز در آن درگذشت. (معجم البلدان). رجوع به سافری شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ژان باتیست. عضو مجلس کنوانسیون متولد در ’پوله’ (کانتال) به سال 1756. وی در نانت که فرماندهی نوایادها را بعهده داشت، شقاوتهای بسیار مرتکب گردید و به سال 1794 میلادی گردن زده شد
لغت نامه دهخدا
(ری یَ / یِ)
نوعی از اسپرغم است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). ریحان الکافور، و نزد بعضی کافوریه اسم اقحوان است. رجوع به کافوری شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام دیگر سورۀ فاتحه الکتاب است. (مجمعالبیان)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ کافر در حالت نصبی و جرّی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آبادیی است که منسوب به رومانیان بود در آسیای صغیر در جنوب غربی، که ملیتس از جملۀ شهرهای آن است و قنیدس نیز یکی از آنها میباشد (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به ایران باستان ص 460، 646، 649، 651، 693، 694، 717، 926، 1021، 1022، 1099، 1101، 1104، 1112، 1138، 1169، 1185، 1210، 1245، 1268، 1274، 1275، 1454، 1462، 1468، 1608، 1973، 1993، 2033، 2034، 2093، 2101، 2154، 2034، 2344 شود. نیز رجوع به ’کاریا’ شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
کافر شدن. کافر بودن:
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
ز دانش یکی جامه کن جانت را
که بی دانشی مایۀ کافری است.
ناصرخسرو.
عشق را با کافری خویشی بود
کافری خود مغز درویشی بود.
عطار.
جوری که تو میکنی به اسلام
در ملت کافری ندیدم.
سعدی.
کاهلی کافری بود. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کافیه
تصویر کافیه
مونث کافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاریه
تصویر عفاریه
پلید فرومایه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافره
تصویر کافره
مونث کافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاریه
تصویر صفاریه
پری شاهرخ زری مرغ انجیر خوار
فرهنگ لغت هوشیار
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثریه
تصویر اکثریه
بیشینه مهیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریزه
تصویر افریزه
سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعفریه
تصویر جعفریه
جعفریان که در روش و کیش از رهنمود جعفر صادق (ع) پیروی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهریه
تصویر زاهریه
خرامان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
دروندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر، درووندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
لایق تحسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافرهی
تصویر بافرهی
با شکوه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
کافر کتمان کننده ی حقیقت
فرهنگ گویش مازندرانی