جدول جو
جدول جو

معنی کافرکش - جستجوی لغت در جدول جو

کافرکش
(لَ / لِ پَ / پِ)
کشندۀ کافران. آنکه کافران را بکشد:
شاه در بر گرفت زاهد را
شیر کافرکش مجاهد را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
کافرکش
(فِ)
ده کوچکی است از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین وسکنۀ آن 39 تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کافرکیش
تصویر کافرکیش
کسی که آیین کافران دارد، بی دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافرخو
تصویر کافرخو
آنکه خوی کافران دارد، ستمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافرون
تصویر کافرون
صد و نهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۹ آیه، جحد، عباده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ)
شرابخوار. (آنندراج). کسی که ساغر می نوشد. (استینگاس). ساغرپیما. ساغرزن. ساغرگیر. ساغرنوش. باده خوار. باده گسار. باده کش. باده نوش. باده پرست. باده پیما. پیاله نوش. می کش. می نوش. میخوار. میگسار. شرابخوار. قدح پیما. قدح نوش:
بت ساغرکش من تا بشد از مجلس انس
آبروی قدح و رونق خمّار برفت.
خواجو (دیوان ص 398).
خطی کز خط یار دارد نشان
همین خط بود نزد ساغرکشان.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به ساغر شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ کُ نَنْ دَ / دِ)
مادرکشنده. کسی که مادرش را به قتل رسانیده: نرون امپراطور روم را مادرکش می خواندند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ دِ)
سیه دل. دل سیاه. بیرحم. سنگدل: مال بدست کردم تا تو کافردل پشتواره بندی و ببری. (کلیله و دمنه).
آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد
در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر.
سعدی.
تو کافردل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو.
حافظ.
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
کافرکیش بودن. کیش و آئین کافران داشتن:
این نه صوفیگری و درویشی است
نامسلمانی و کافرکیشی است.
جامی.
رجوع به کافرکیش شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سورۀ صد و نهمین از قرآن و تعداد آیات آن شش است، و چنین آغاز میشود: قل یا ایهاالکافرون
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ کافردر حالت رفعی: قل یا ایهاالکافرون. (قرآن 1/109)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ کافر در حالت نصبی و جرّی
لغت نامه دهخدا
(فِ ی یَ)
بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام شهری که دانشمندان آن را از بلاد ولایت کاسی در زاگروس مرکزی دانسته اند. (کرد و پیوستگی نژادی او ص 72)
لغت نامه دهخدا
نام سه تن از نقاشان ایتالیائی متولد در ’بولونی’: لوئی (1555- 1619)، اوگوستن (1557- 1602)، انیبال که کثیرالاولاد و دالان ’فارنز’ را نقاشی کرد
لغت نامه دهخدا
(فِ /فَ)
بی دین و آنکه ملت او خلاف شرع باشد. (آنندراج). کسی که بی دین باشد. (ناظم الاطباء). کسی که به مذهب کفار باشد. (شعوری ج 2 ص 242) :
آمد به نماز آن صنم کافرکیش
ببرید نماز مؤمنان درویش.
سعدی.
در تو آن مردی نمی بینم که کافر بشکنی
بشکن ار مردی هوای نفس کافرکیش را.
سعدی.
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل بدست کمان ابروئیست کافرکیش.
حافظ.
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافرکیشم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
کافی خراسان. شاعری بوده است معاصر ملک طغانشاه بن المؤید و قطعۀ زیر که در غایت لطافت است از اوست:
خسروا تیغ تو مانند اجل شد گه قهر
که نگردد شکم پرگهرش از جان سیر
گر سر هوش بر تیغ گهر دارت را
جان ببیند شکم خاک شود از جان سیر
بنده را زی زنکی با شکمی چون دهلی
جفت افتاده که هرگز نشود از نان سیر
گفتم ای دول، چنین معده نگردد هرگز
جزبه صابون و شخار و نمک و اشنان سیر
معده ای را که درو سنگ همی بگدازد
کی توان کرد چنین معده چنان آسان سیر
گر ز نان سیر نمی گردد این هم نوعی است
کاشکی میشودی این جلب از حمدان سیر
خسرو شرق درین واقعه فریادم رس
زانکه شد خاطرم از فکرت بی پایان سیر
به طریق کرم نقد بده نان چندانک
می خورد قرب دو سال این جلب حیران سیر.
(لباب الالباب عوفی چ نفیسی ص 47)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جارکش
تصویر جارکش
آنکه ندا در دهد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که مادرش را بقتل رسانیده: نرون امپراتور روم را مادر کش میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بمراد و مقصود رسیده آنکه بکام دل زندگی کند کامیاب مقابل نا کام: (نا کسان پیشگاه و کامروا فاضن دور مانده وین عجب است) (جامع الحکمتین)، عیاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافر کیش
تصویر کافر کیش
کسی که بیدین باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دروندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
دروندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر، درووندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارکش
تصویر بارکش
باربردار، حمل کننده بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافر کش
تصویر کافر کش
آنکه کافران را بکشد قاتل کافران: (شاه در بر گرفت زاهد را شیر کافر کش مجاهد را) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغرکش
تصویر ساغرکش
((~. کِ))
شرابخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکد
تصویر کارکد
آتلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
عامل
فرهنگ واژه فارسی سره
جفاپیشه، جفاجو، جورپیشه، ستمگر، ظالم، غدار، کافرصفت
متضاد: مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دره ای در ارتفاعات کلجاران کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که همراه شکارچی برای حمل اثاثیه و کشیدن توبره و حمل شکار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در بابل کنار شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
اضافه ی پشت چرم را گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
بیهوده گو، پرگو
فرهنگ گویش مازندرانی
طناب کلفت که یک سر آن به کار یعنی تار پارچه وصل است و سر دیگر.، دو ریسمان بلندی که شاخ گاو نر را به دسته ی خیش می بندند و
فرهنگ گویش مازندرانی