جدول جو
جدول جو

معنی کاغذگیر - جستجوی لغت در جدول جو

کاغذگیر
(غَ)
چیزی که در زمستان بجهت منع نفوذ باد در دریچه و پنجرۀ خانه گذارند. کاغذی که بر شبکه و پنجرۀ تا بدانها بچسبانند تا گردو غبار و آفتاب در آن نرسد. (آنندراج) :
یار پنهان ز نظر گشت چو شد دیده سفید
مانع پرتو خورشید بودکاغذگیر.
ملاطاهر غنی (از آنندراج).
، و چیزی باشد که خاتم بندان از عاج سازند و هنگام نوشتن نامه و مانند آن کاغذ در آن استوار کنند تا از آسیب باد بر هم نخورد و این در هندوستان متعارف است. (آنندراج) ، گیرۀ کاغذ که از چوب یا فلز سازند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاغذی
تصویر کاغذی
از جنس کاغذ، گل گل کاغذی، کنایه از نازک مثلاً بادام کاغذی، کاغذساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذبر
تصویر کاغذبر
وسیله ای برای بریدن کاغذ
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
نوعی از کبوتران نقش است. (معیرالممالک مجلۀ یغما سال دهم ص 561)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منصور بن نصر بن عبدالرحیم بن مت بن نحیر کاغذی مکنی به ابوالفضل از مردم سمرقند و کاغذ منصوری معروف در شهرهای خراسان به او منسوب است وی نزیل هرات بود و به سال 423 ه. ق. در سمرقند درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود
حامد بن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است. وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود
سعید بن هاشم کاغذی سمرقندی مکنی به ابونوبه از محدثان است و به سال 9 ه. ق. درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود
محمد بن خشنام بن سعد کاغذی مکنی به ابوعمر و از مردم نیشابور و از محدثان است. رجوع به الانساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مرکّب از: کاغذ + ی، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، منسوب به کاغذ. آنچه از کاغذ ساخته شده باشد. کاغذین: لیرۀ کاغذی. کلاه کاغذی، خرده فروش. (ناظم الاطباء)، جعبه و تپنگوئی که در آن کاغذ می گذارند. (ناظم الاطباء) ، کاغذگر. (برهان)، کاغذساز. کاغذگر. کاغذساز. (انساب سمعانی) ، کاغذفروش. (برهان) (مهذب الاسماء) (انساب سمعانی) ، هر چیز که پوست آن بغایت نازک باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بادام کاغذی. جوز کاغذی. لیموی کاغذی:
تا کی شوی ترش رو شیرین شمایل من
مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست.
سراج المحققین (از آنندراج)،
، در عرف هند اطلاق کاغذی بر شخصی کنند که براتهای تنخواه داران از دفاتر گذرانده زرها را از خزاین بوصول آورده به آنها رساند. (آنندراج) ، قسمی شفتالو مقابل کاردی. و شفتالوی کاغذی استخوانش به گوشت پیوسته نبود
گل کاغذی، درختچه ای است زینتی که اطراف گلهای کرم رنگ آن را برگکهای سرخ رنگ زیبایی فرا گرفته است
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ / نِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان. واقع در 32هزارگزی جنوب خاور کاشان، و 2 هزارگزی ابوزیدآباد. جلگه ای وشنزار، هوایش معتدل است و 300 تن سکنه دارد. آبش ازقنات، محصولش غلات و پنبه و پیاز و شغل اهالی آن زراعت است. از صنایع دستی محلی قالی بافی در آن معمول است. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به کاغذ و هر چیز ساخته شده از کاغذ. (ناظم الاطباء). کاغذی:
همچو دف کاغذینش پیراهن
همچو چنگش پلاس بین شلوار.
خاقانی.
- کاغذین سد، سد نااستوار. سدی که بنای آن استوار نباشد چنانکه گویی از کاغذ ساخته شده:
زن رومی آید کند کاغذین سد
که از هندی آهن بنائی نیابی.
خاقانی (دیوان، چ عبدالرسولی ص 448).
- کاغذین طناب، طناب سست و بی دوام:
دیوانه طناب کاغذین ندرد
چونانکه تو صف آهنین دری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
غار و سرداب و زیرزمینی و گنبد، نوعی از پارچۀ درشت و ستبر، سنگ محکم و ستون سنگی و استواری که در ساختن عمارت بکار میبرند،
- کارگیر بنا، سنگی که بدان چیزی بنا میکنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مخفف کام گیرنده، رجوع به کام گیرنده و گیرندۀ کام شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ذِ زَ)
کاغذی را گویند که در آن مبلغی پیچیده به کسی دهند. (برهان) (آنندراج) ، کاغذی که طلاکوبان ورق طلا و نقره را در آن پیچند یا بر آن چسبانند. (برهان) ، کاغذی که در آن تفصیل زر نقدی که تحویل کسی کنند باشد. (برهان) ، ورق طلا. (برهان) ’: رقعۀ منشآتش که همچون کاغذ زر می برند’. (گلستان ص 5) ، کاغذی که از کسی نویسانده و بگیرند بعد از آنکه زری به وی سپرده باشند تا از گماشتگان او در شهر دیگر به وصول درآید و این را به اصطلاح صرافان هندوستان هندو و در فارسی سفته بر وزن گفته خوانند و سفتج معرب آنست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ بُ)
کم کردن جمع زر از کاغذ از روی دزدی و خیانت، و این اصطلاح ارباب دفاتر است: که مشرف کل کاغذبری کرده. (ملاطغرا در مشابهات ربیعی از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ دَ / دِ)
ساغرگیرنده. باده خوار. میگسار. خراباتی. باده پرست. باده گسار:
خرقه رهن خانه خمار دارد پیر ما
ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما.
خواجو (دیوان ص 48 و373).
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی، یارب که را داور کنم ؟
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَ گَ)
آنکه کاغذ بسازد. (آنندراج) :
بسکه خورد از نوخطان تحریر شوقم دست رد
رخنه ها در نامه ام چون قالب کاغذگر است.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آلتی که کاغذ را نگاه دارد، کاغذی که به جهت منع نفوذ باد دریچه و پنجره را بدان پوشانند خصوصا و کاغذی که بر شبکه و پنجره تا بدانها چسبانند تا گرد و غبار و نور آفتاب بدانها نرسد: (یار پنهان ز نظر گشت چو شد دیده سفید مانع پرتو خورشید بود کاغذ گیر) (طاهر غنی)، آلتی که خاتم بندان از عاج سازند و هنگام نوشتن نامه و مانند آن کاغذ در آن استوار کنند تا از آسیب باد بر هم نخورد (در هندوستان معمولست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغذین
تصویر کاغذین
منسوب به کاغذ کاغذی، هر چیز ساخته از کاغذ، کاغذین جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغذ بر
تصویر کاغذ بر
آلتی که بدان کاغذ برند
فرهنگ لغت هوشیار
نفجی، تنک نازک منسوب به کاغذ کاغذین:، کاغذ گر کاغذ ساز، کاغذ فروش، هر چیز که پوست آن تنک و نازک بود: بادام کاغذی جوز کاغذی: (تاکی شوی تر شر و شیرین شمایل من مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست) (سراج المحققین)، (در هند) شخصی که براتهای تنخواه داران را از دفاتر گذرانده و جوه را از خزینه ها وصول کند و بدانان رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغذ گر
تصویر کاغذ گر
کاغذ ساز: (بس که خورد از نوخطان تحریر شوقم دست رد رخنه ها در نامه ام چون قالب کاغذ گرست) (ملا طغرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغذ گری
تصویر کاغذ گری
کاغذ سازی: (افتتاح کار خانه کاغذ گری (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار 103)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بکاری می پردازد آنکه مباشر کاری شود، سنگ محکم یا ستون سنگی استواری که در ساختن عمارت بکار برند. یا کار گیر بنا. سنگی محکم که بدان ساختمانی بنا کنند، نوعی پارچه درشت و ستبر، سرداب زیر زمین، غار کهف، گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغرگیر
تصویر ساغرگیر
((غَ))
باده خوار
فرهنگ فارسی معین
گردویی که پوستش به راحتی جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی