منصور بن نصر بن عبدالرحیم بن مت بن نحیر کاغذی مکنی به ابوالفضل از مردم سمرقند و کاغذ منصوری معروف در شهرهای خراسان به او منسوب است وی نزیل هرات بود و به سال 423 ه. ق. در سمرقند درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود حامد بن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است. وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود سعید بن هاشم کاغذی سمرقندی مکنی به ابونوبه از محدثان است و به سال 9 ه. ق. درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود محمد بن خشنام بن سعد کاغذی مکنی به ابوعمر و از مردم نیشابور و از محدثان است. رجوع به الانساب سمعانی شود
منصور بن نصر بن عبدالرحیم بن مت بن نحیر کاغذی مکنی به ابوالفضل از مردم سمرقند و کاغذ منصوری معروف در شهرهای خراسان به او منسوب است وی نزیل هرات بود و به سال 423 هَ. ق. در سمرقند درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود حامد بن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است. وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود سعید بن هاشم کاغذی سمرقندی مکنی به ابونوبه از محدثان است و به سال 9 هَ. ق. درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود محمد بن خشنام بن سعد کاغذی مکنی به ابوعمر و از مردم نیشابور و از محدثان است. رجوع به الانساب سمعانی شود
مرکّب از: کاغذ + ی، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، منسوب به کاغذ. آنچه از کاغذ ساخته شده باشد. کاغذین: لیرۀ کاغذی. کلاه کاغذی، خرده فروش. (ناظم الاطباء)، جعبه و تپنگوئی که در آن کاغذ می گذارند. (ناظم الاطباء) ، کاغذگر. (برهان)، کاغذساز. کاغذگر. کاغذساز. (انساب سمعانی) ، کاغذفروش. (برهان) (مهذب الاسماء) (انساب سمعانی) ، هر چیز که پوست آن بغایت نازک باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بادام کاغذی. جوز کاغذی. لیموی کاغذی: تا کی شوی ترش رو شیرین شمایل من مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست. سراج المحققین (از آنندراج)، ، در عرف هند اطلاق کاغذی بر شخصی کنند که براتهای تنخواه داران از دفاتر گذرانده زرها را از خزاین بوصول آورده به آنها رساند. (آنندراج) ، قسمی شفتالو مقابل کاردی. و شفتالوی کاغذی استخوانش به گوشت پیوسته نبود گل کاغذی، درختچه ای است زینتی که اطراف گلهای کرم رنگ آن را برگکهای سرخ رنگ زیبایی فرا گرفته است
مُرَکَّب اَز: کاغذ + ی، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، منسوب به کاغذ. آنچه از کاغذ ساخته شده باشد. کاغذین: لیرۀ کاغذی. کلاه کاغذی، خرده فروش. (ناظم الاطباء)، جعبه و تپنگوئی که در آن کاغذ می گذارند. (ناظم الاطباء) ، کاغذگر. (برهان)، کاغذساز. کاغذگر. کاغذساز. (انساب سمعانی) ، کاغذفروش. (برهان) (مهذب الاسماء) (انساب سمعانی) ، هر چیز که پوست آن بغایت نازک باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بادام کاغذی. جوز کاغذی. لیموی کاغذی: تا کی شوی ترش رو شیرین شمایل من مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست. سراج المحققین (از آنندراج)، ، در عرف هند اطلاق کاغذی بر شخصی کنند که براتهای تنخواه داران از دفاتر گذرانده زرها را از خزاین بوصول آورده به آنها رساند. (آنندراج) ، قسمی شفتالو مقابل کاردی. و شفتالوی کاغذی استخوانش به گوشت پیوسته نبود گل کاغذی، درختچه ای است زینتی که اطراف گلهای کِرِم رنگ آن را برگکهای سرخ رنگ زیبایی فرا گرفته است
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان. واقع در 32هزارگزی جنوب خاور کاشان، و 2 هزارگزی ابوزیدآباد. جلگه ای وشنزار، هوایش معتدل است و 300 تن سکنه دارد. آبش ازقنات، محصولش غلات و پنبه و پیاز و شغل اهالی آن زراعت است. از صنایع دستی محلی قالی بافی در آن معمول است. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان. واقع در 32هزارگزی جنوب خاور کاشان، و 2 هزارگزی ابوزیدآباد. جلگه ای وشنزار، هوایش معتدل است و 300 تن سکنه دارد. آبش ازقنات، محصولش غلات و پنبه و پیاز و شغل اهالی آن زراعت است. از صنایع دستی محلی قالی بافی در آن معمول است. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
چیزی که در زمستان بجهت منع نفوذ باد در دریچه و پنجرۀ خانه گذارند. کاغذی که بر شبکه و پنجرۀ تا بدانها بچسبانند تا گردو غبار و آفتاب در آن نرسد. (آنندراج) : یار پنهان ز نظر گشت چو شد دیده سفید مانع پرتو خورشید بودکاغذگیر. ملاطاهر غنی (از آنندراج). ، و چیزی باشد که خاتم بندان از عاج سازند و هنگام نوشتن نامه و مانند آن کاغذ در آن استوار کنند تا از آسیب باد بر هم نخورد و این در هندوستان متعارف است. (آنندراج) ، گیرۀ کاغذ که از چوب یا فلز سازند
چیزی که در زمستان بجهت منع نفوذ باد در دریچه و پنجرۀ خانه گذارند. کاغذی که بر شبکه و پنجرۀ تا بدانها بچسبانند تا گردو غبار و آفتاب در آن نرسد. (آنندراج) : یار پنهان ز نظر گشت چو شد دیده سفید مانع پرتو خورشید بودکاغذگیر. ملاطاهر غنی (از آنندراج). ، و چیزی باشد که خاتم بندان از عاج سازند و هنگام نوشتن نامه و مانند آن کاغذ در آن استوار کنند تا از آسیب باد بر هم نخورد و این در هندوستان متعارف است. (آنندراج) ، گیرۀ کاغذ که از چوب یا فلز سازند
نفجی، تنک نازک منسوب به کاغذ کاغذین:، کاغذ گر کاغذ ساز، کاغذ فروش، هر چیز که پوست آن تنک و نازک بود: بادام کاغذی جوز کاغذی: (تاکی شوی تر شر و شیرین شمایل من مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست) (سراج المحققین)، (در هند) شخصی که براتهای تنخواه داران را از دفاتر گذرانده و جوه را از خزینه ها وصول کند و بدانان رساند
نفجی، تنک نازک منسوب به کاغذ کاغذین:، کاغذ گر کاغذ ساز، کاغذ فروش، هر چیز که پوست آن تنک و نازک بود: بادام کاغذی جوز کاغذی: (تاکی شوی تر شر و شیرین شمایل من مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست) (سراج المحققین)، (در هند) شخصی که براتهای تنخواه داران را از دفاتر گذرانده و جوه را از خزینه ها وصول کند و بدانان رساند