جدول جو
جدول جو

معنی کاظمی - جستجوی لغت در جدول جو

کاظمی(ظِ)
سید کاظمی، به لطف طبع و جودت ذهن اتصاف داشت و در شیوۀ سپاهیگری سلوک نموده رایت جلادت می افراشت و در اوائل سلطنت خاقان مغفور در ملازمت درگاه عالم پناه بسر میبرد و به موجب فرمان واجب الاذعان جهت رسالت خواجه عمادالدین محمود کاوان که مشهور است بخواجۀ جهان روی توجه به جانب گلبرگه آورد و در وقت مراجعت از راه دریا به فارس رفته در شیراز رحل اقامت انداخت و هم در آن ولایت عازم سفر آخرت گشته خانه تن از مهمان روح بازپرداخت، قصیدۀ شهر آشوب که در مذمت اعیان و اشراف دارالسلطنه هرات منظوم شده از نتایج طبع اوست و مطلع آن قصیده این است. که:
شکر خدا که قاضی شهر هری نیم
در سلک آدمی صفتانم خری نیم.
(رجال کتاب حبیب السیر ص 170).
در ترجمه مجالس النفائس آمده است:
شخصی کاظم الغیظ بود، ازین جهت کاظمی تخلّص مینمود ولیکن بسی کسی هزال و بر جدال. اما سبک روح پر روح، و در کمال فضل و کمال، سلطان صاحبقران او را به رسالت به هندوستان فرستاد و در وقت مراجعت در ملک عراق توقف نمود بعد از آن چون به شیراز رفت از شر آز و حرص طعام هلاک گشت، زیرا که چندان طعام بنوشید که ممتلی گردید و از درد ابتلا مرد و از جمله اشعار اوست:
صبح از افق چو رایت بیضا برآورد
آهم علم بر اوج ثریا برآورد
و هجو شهرانگیز که جهت عامۀ شهر هری گفته نیکوست و این مطلع آنست:
شکر خدا که قاضی شهر هری نیم
در سلک آدمی صفتانم، خری نیم
(ترجمه مجالس النفائس ص 211). و در صفحۀ 37 همین کتاب آمده:... از حضرت پادشاه به خواجۀ جهان به رسالت رفت و محل آمدن در عراق ماند و در شیراز فوت شد. در سپاهیگری شهرت تمام داشت نظمش روان واقع میشد وقصایدش در رنگ قصاید بابا سودائی بود
لغت نامه دهخدا
کاظمی(ظِ می یَ)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری اهواز و14هزارگزی خاوری راه آهن اهواز به خرمشهر کنار راه کارون. دشت و گرمسیری و داری 170 تن سکنه است. آب از کارون دارد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ ایدان هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاظم
تصویر کاظم
(پسرانه)
فروبرنده خشم، بردبار، حلیم، لقب امام هفتم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاظم
تصویر کاظم
فروخورندۀ خشم، بردبار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سِ)
ابن حسن الحسینی الاعرجی الکاظمی. از علما و فقهای شیعه است. بسیاری از محضرش استفاده برده اند. او راست: المحصول فی علم الاصول. الوافی از شرح وافیۀ عبدالله تونی و غیره. ونیز او راست: اشعاری در مراثی اهل بیت. فوت او در اوائل 1240 هجری قمری بوده است. (روضات الجنات ص 549)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ ظِ)
ابن محمد بن حسن بن محسن بن حسن المرتضی اعرجی کاظمی. فقیه متوفی در سال 1349 هجری قمری او راست: 1- تحفهالمشتغلین فی شرح باب الاستثناء من شرح بدرالدین. 2-التقریب فی ایضاح التهذیب، در منطق. 3- المقاصد العلیه فی شرح اللمعه الدمشقیه. (از معجم المؤلفین)
ابن مکی کاظمی. ادیب و شاعر متوفی در سال 1246 هجری قمری او را مجموعه ای است از اشعار. (از معجم المؤلفین)
ابن محمد بن علی بن ابی المعالی الصغیربن ابی المعالی الکبیر طباطبایی اصفهانی کاظمی حائری شیعی امامی. رجوع به علی طباطبائی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن عطیفه بن مصطفی بن عیسی بن جلال الدین بن رضاءالدین بن سیف الدین بن میثه بن رضاءالدین بن محمدعلی بن عطیفۀ حسنی کاظمی. رجوع به علی کاظمی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ ظِ)
ابن عطیفه بن مصطفی بن عیسی بن جلال الدین بن رضاءالدین بن سیف الدین بن میثه بن رضاءالدین بن محمدعلی بن عطیفۀ حسنی کاظمی. وی فقیه و ادیب و نحوی و شاعر بود و در سال 1306 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- أنوارالریاض، در فقه. 2- شرح منظومۀ دره از بحرالعلوم، در فقه. 3- شرح منظومۀنظام الدین احمد یزدی حائری. (از معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ حَمْ مَ)
قاسم بن ابی القاسم حمزه بن الامام موسی الکاظم علیه السلام. در نسبی که صفویه خود را درست کرده اند ابومحمد قاسم بن حمزه یکی از اجداد این سلسله است. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 323 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
قریه ای در چندفرسنگی کاظمین، و مدفن سیدمحمد بن امام علی النقی بدانجاست. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
خشک، مؤنث آن کاظیه، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
موسی بن جعفر کاظم، در حبیب السیر آمده است: ولادت شریف امام هفتم درابوا که منزلی است در میان مکه و مدینه فی صفر سنۀثمان و عشرین و مائه اتفاق افتاد و قیل فی سنه تسع و عشرین، و مادر آن جناب ام ولد بود مسماه بحمیدۀ بربریه و اسم شریفش موسی و کنیتش ابوالحسن و ابوابراهیم و ابوعبدالله و ابوعلی نیز گفته اند و گفته اند که ابواسماعیل نیز از جملۀ کنیتهای امام موسی بوده، و آن امام عالیمقام را بواسطۀ وفور حلم و کظم خشم کاظم میخواندند و صابر و صالح و امین نیز داخل القاب آن جناب است، و امام موسی در وقت فوت امام جعفر علیه السلام بیست ساله بود و به روایت اصح و اکثر در ماه رجب سنۀثلث و ثمانین مائه در بغداد از عالم نقل فرمود. و بدین روایت امامتش سی و پنچ سال و به قول اکثر ارباب اخبار کاظم را رضی الله عنه بفرمودۀ هارون الرشید سندی بن شاهک یا یحیی بن خالد برمکی زهر داد. و بدان واسطه آن جناب روی به فردوس اعلی نهاد و در تاریخ گزیده مسطور است که بعقیدۀ بعضی از شیعه سرب در حلقوم آن امام معصوم ریختند و بدست بی شرمی رشتۀ عمر عزیزش را بگسیختند. مدفن پرنور کاظم علیه السلام در خطۀ بغداد مشهور است و مطاف طواف جمهور خلایق نزدیک و دور انه هوالعفو الغفور. گفتار در بیان مناقب و مکارم امام ابراهیم موسی بن جعفرالکاظم علیهم االسلام: شمیم مکارم اخلاق این امام عالیشان اطراف جهان و مشام جهانیان را معطر گردانیده بود و اشعۀ محاسن آداب آن مقتدای بلندمکان شام ظلمت اندوز طوایف انسان را بصبح عالم افروز رسانیده وفور زهد و عبادتش افزون از قوت طاقت معشر بشر و کمال علم و فضیلتش بیرون از احاطۀ استطاعت علماء دانشور عجایب کرامتش مخبر از معجزات رسول و عذایب خوارق عاداتش محیر طباع و عقول. امامت امت بوجود فائض الجودش منصوص و تقویت ملت برأی عالم آرایش مخصوص.
مثنوی
امام اهل دین موسی بن جعفر
جهان از نکهت خلقش معطر
ز روی علم هادی امم بود
بفرط حلم در عالم علم بود
ز خویش فایح آثار سعادت
ز رویش لایح انوار سیادت
علو قدر او برتر ز افلاک
ز علمش گشته حیران عقل دراک
امامت را وجودش بود لایق
وز آن معنی خبر میداد صادق.
در کشف الغمه از بدر که غلام علی بن موسی الرضا علیه السلام بود منقول است که گفت روزی اسحاق بن عمار درآمد نزد موسی بن جعفر و بنشست و در آن حین شخصی از مردم خراسان نیز اذن دخول طلبیده به مجلس شریفش رسید آن جناب به لغتی تکلم نمود که بکلام طیور مشابهت داشت و مثل آن مسموع نشده بود و کاظم علیه السلام بهمان زبان او را جواب داد اسحاق آن جناب را گفت هرگز مانند این کلامی نشنیده بودم امام فرمود که این کلام اهالی چین است و نیست تمام کلام اهالی چین الااین چنین پس گفت تعجب نمودی ازین سخن اسحاق گفت محل تعجب است فرمود که من ترا خبر دهم از آنچه از این اعجب باشد به درستی که امام میداند منطق الطیر و نطق هرذی روحی را که ایزد تعالی او را خلق کرده است و مخفی نیست بر امام چیزی و از فضل بن عمر مروی است که چون صادق رضی الله عنه وفات یافت عبدالله بن جعفر بخلاف وصیت پدر آغاز دعوی امامت کرد کاظم علیه السلام هیزم بسیار درساحت سرای خویش جمع ساخته عبدالله را طلب داشت و فرمود تا آتش در آن هیزمها زند تا همه هیمه بسوخت آنگاه موسی رضی الله عنه برخاست با اثواب خویش در میان آن آتش نشست و به جانب حاضران متوجه شده آغاز مکالمه فرمود وبعد از ساعتی از آنجا بیرون آمده جامۀ خود را بیفشاند و به مجلس رجوع کرده عبدالله را گفت اگر تو گمان میبری که امامت بعد از پدر بتو رسیده بنشین در میان این آتش چنانکه من نشستم راوی گوید که رنگ عبدالله از شنیدن این سخن متغیر گشته برخاسته و ردای بر زمین میکشید تا از سرای کاظم علیه السّلام بیرون رفت.
حکایت
بسیاری از علمای صاحب توفیق به زبان تحقیق از شقیق بلخی رحمهالله علیه روایت کرده اند گفت فی سنۀ تسع و اربعین و مائه در سفر حجاز به قادسیه رسیدم جوانی دیدم خوبروی و گندم گون که سربالای جامهای خود پشمینه ای پوشیده بود و شمله ای بر کتف انداخته و نعلین در پا کرده و تنها در گوشه ای نشسته با خود گفتم که این جوان از صوفیه مینماید همانا میخواهد که در این راه بار خود را بر مسلمانان اندازد بروم و او را سرزنش کنم تا ازاین امر باز ایستد چون نزدیک رسیدم فرمود که (یا شقیق اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم) پس مرا بگذاشت و برفت با خود گفتم کاری عظیم واقع شد که نام مرا و آنچه در ضمیر داشتم اظهار کرد این شخص نیست مگر بنده ای صالح به وی رسم و بحلی طلب نمایم هرچند در رفتار سرعت نمودم به وی نرسیدم و در منزل دیگر او را دیدم که در نماز ایستاده و لرزه بر اعضایش افتاده و اشک از چشمش روان شده صبر کردم تا از نماز بازپرداخت قصد کردم که نزدیک او روم و مجلس خواهم چون مرا دید گفت ای شقیق این آیه بخوان که (و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی). (قرآن 82/20). پس مرابگذاشت و برفت با خود گفتم این جوان هر آینه از جملۀ ابدال است که دو بار مرا از سر من خبر داد و در منزل دیگر او را بر سر چاهی یافتم که ایستاده رکوه ای در دست و میخواهد که آب بگیرد ناگاه رکوه در چاه افتاد پس بجانب آسمان نگریست و مناجات کرده گفت (اللهم سیدی مالی غیرها فلا تعد منها) والله که دیدم که آب چاه بالا آمده دست دراز کرده رکوۀ پرآب برگرفت و وضو ساخت و چهار رکعت نماز بگذارد و بعد از آن بجانب توده ای از ریگ میل کرد و بدست خود ریگ میگرفت و در رکوه میریخت و می جنبانید و می آشامید پیش رفتم و بر وی سلام کردم جواب داد گفتم مرا اطعام کن از زیادتی آنچه خدای تعالی بتو انعام فرموده است گفت ای شقیق همواره نعم الهی بحسب ظاهر و باطن به ما میرسد ظن خود را با واهب عطایا نیکو گردان آنگاه رکوه را بمن داده بیاشامیدم سویق و شکر بود والله که هرگز از آن خوشتر و لذیذتر نیاشامیده بودم و سیر شدم و سیراب گشتم چنانکه چندروز مرا بطعام و شراب میل نشد پس از آن وی را ندیدم تا مکه و در حرم نیمشبی او را دیدم که در نماز ایستاده بخضوع و خشوع تمام گریه و زاری میکرد و چون صبح طالع شد فریضۀ بامداد گذارده طواف خانه فرمود و بیرون رفت از عقبش بشتافتم مشاهده نمودم که بخلاف آنکه در راه دیده بودم جمعی از خدام و موالی در ملازمتش بسرمیبرند و مردمان بگرد وی درمی آیند و بر وی سلام میکنند از شخصی پرسیدم که این کیست گفت هذا موسی بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب رضی الله عنهم گفتم این عجائب و غرائب که دیدم از مثل این سیدی عجیب و غریب نیست.
حکایت
در کشف الغمه از اصبعبن موسی مروی است که گفت یکی از اصحاب صد دینار بمن داد که پیش کاظم علیه السلام برم و مرا نیز چیزی بود که می خواستم به وی دهم چون بمدینه رسیدم غسلی بجای آورده بضاعت خود را و ازآن شخص را نیز بشستم و مشک سوده بر آنجا پاشیدم و وجه آن عزیز را شمرده نودونه دینار یافتم دیگر بار بشمردم همان بود یکدینار خاصۀ خود بشستم و به آن منضم ساختم و همچنانکه بود در صره کردم و شب نزد کاظم علیه السلام رفته گفتم جان من فدای تو باد اندک بضاعتی دارم که به آن تقرب میجویم به ایزد تعالی گفت بیار دنانیر خود را پیش وی بردم پس عرض کردم که مولای تو فلان کس چیزی با من همراه کرده است گفت بیار صره را پیش وی بردم فرمود که بر زمین ریز بریختم به دست خود آن را پریشان ساخت و دینار مرا جدا کرده فرمود که وی وزن را اعتبار کرده است نه عدد را.
حکایت
از ابی خالدالرمانی نقل است که در کرت اول که مهدی عباسی کاظم رضی الله عنه را به بغداد طلبید امام مرا بخریدن بعضی از ضروریات سفر مأمور گردانیده در آن اثنا بر من نظر افکنده اثر حزن و ملال در چهره ام مشاهده فرموده فرمود که ای ابوخالد چیست که ترا غمناک می بینم گفتم که چون محزون نباشم که پیش این طاغی میروی و مآل حال تو معلوم نیست فرمود که هیچ باک مدار که در فلان ماه و فلان روز خواهم آمد تو در اول شب منتظر من باش. ابوخالد گوید که بعد از رفتن امام روز می شمردم تاموعد ملاقات دررسید و در آنروز بر سر راه رفته انتظار میکشیدم و تا نزدیک غروب هیچکس را ندیدم بنابرآن شیطان وسوسه در دل من انداخت بترسیدم که شکی در دلم راه یابد و اضطرابی عظیم در من پیدا شد ناگاه دیدم که از جانب عراق سیاهی پدید آمد و کاظم رضی الله عنه در پیش آن سیاهی بود و بر بغله ای سوار آواز برآورد که یااباخالد گفتم لبیک یابن رسول الله فرمود که نزدیک بود که شکی در دل تو افتد گفتم چنین بود پس گفتم که الحمدﷲ که از این طاغی بسلامت نجات یافتی فرمود که ای اباخالد بار دیگر مرا خواهند برد که خلاصی نیابم.
ذکر ظلمی که از عباسیان به کاظم علیه السلام رسید و بیان مسموم شدن آن جناب در زمان خلافت هارون الرشید - علمای صاحب تأیید مرقوم کلک بیان گردانیده اند که چون محمد بن ابی جعفر منصور که مهدی لقب داشت از عظم شأن کاظم علیه السلام و میل طوایف انام بملازمت آن امام عالیمقام خبر یافت از زوال ملک خویش اندیشیده آن جناب را از مدینه به بغداد طلبید و محبوس گردانید بعد از چندگاه شبی حضرت ولایت پناه اسدالله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام را در خواب دید که فرمود یا محمد (فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم). (قرآن 22/47). و چون بیدار شد ربیع حاجب را طلب نموده به احضار امام موسی امر فرمود از ربیع منقول است که گفت چون پیش مهدی رسیدم این آیت را به آواز خوش میخواند و مرا گفت فی الحال موسی بن جعفر را بیار بموجب فرموده عمل نمودم و مهدی با کاظم معانقه کرده او را نزدیک خویش بنشاند و خوابی که دیده بود بر زبان راند و گفت هیچ توانی که مرا ایمن گردانی از آنکه بر من و اولاد من خروج نکنی موسی بن جعفر جواب داد که والله که هرگز این داعیه نکرده ام و شأن من نیست که این کار کنم مهدی گفت صدقت پس مرا گفت که ده هزار دیناربه وی ده و ساختگی حیلتی کن که تا بمدینه باز رود ربیع گوید که من همان شب مایحتاج کاظم را بهم رسانیدم و او را روان گردانیدم از خوف آنکه مبادا مانعی پیدا شود و امام علیه السلام تا ایام ایالت هارون در مدینۀ مکرّمه بفراغت گذرانید و دیگر مهدی مزاحم اوقات شریفش نگردید چون نوبت دولت به رشید رسید جمعی از اهل حسد نزد او زبان به غیبت موسی علیه السلام و التحیه گشادند و هارون در سالی که به حج رفته بود به مدینه شتافته آن جناب را مقید به بصره فرستاد و عیسی بن جعفر بن منصور که در آن وقت حکومت آن ولایت متعلق بدو میداشت بفرمان رشید کاظم علیه السلام را مدت یک سال محبوس گردانید و رشید بالاخره او را بقتل آن جناب مأمور ساخته عیسی از آن امر شنیع استعفاء نمود و رشید امام رابه بغداد برده بفضل بن ربیع سپرد و موسی در حبس فضل مدتی اوقات شریف گذرانیده چون فضل نیز از ریختن خون کاظم رضی الله عنه احتراز کرد هارون فضل بن یحیی برمکی رابه محافظت آن مظهر فضل و کمال مأمور ساخته فضل بن یحیی آن جناب را در خانه تنگ بازداشته بعد از آنکه صیام ایام و قیام لیالی و کثرت طاعت و عبادت آن مهر سپهر سیادت را مشاهده نمود به اکرام و احترامش اقدام فرمود و این خبر در رقه به رشید رسید نامۀ عتاب آمیزبفضل فرستاد و او را بر قتل کاظم رضی الله عنه تحریض کرد و فضل از آن قتل محترز بوده هارون در غضب شد و مسرور خادم را طلبیده مکتوبی سر بمهر به وی داد و گفت همین زمان به بغداد شتاب و هم از راه بمجلس موسی بن جعفر رو و اگر او را در آسایش و رفاهیت بینی این کتابت را به عباس بن محمد رسان و بگوی که به مضمون آن عمل نماید آنگاه رقعه ای دیگر به وی داده گفت این نوشته را به سندی بن شاهک تسلیم نمای و او را به اطاعت عباس مأمور ساز و مسرور متوجه به بغداد شده هیچکس ندانست که او را به چه کار فرستاده اند و چون بدان بلده رسید فی الحال بر موسی بن جعفر رضی الله درآمد و آن جناب راهمچنان دید که نزد رشید گفته بودند بنابرآن علی الفور با عباس بن محمد و سندی بن شاهک ملاقات کرده آن دو مکتوب را بدیشان رسانید و همان دم قاصدی به طلب فضل بن یحیی رفته او را پیش عباس و سندی آورد و عباس سیاط را طلبیده اشارت کرد تا فضل را بخوابانید و سندی صد تازیانه بر فضل زد و فضل بغایت متغیر و متأثر از خانه بیرون شتافته مسرور کیفیت حال را به رشید نوشت و هارون به فضل خبر فرستاد که موسی رضی الله عنه را تسلیم سندی نماید آنگاه در مجلس خاص هارون روی به مردم آورده گفت فضل بن یحیی نسبت به من در مقام عصیان آمده اطاعت فرمان نمی نماید بر او لعنت کنید و مردم زبان به لعن فضل گشاده چون پرتو شعور یحیی بن خالد بر این قضیه افتاد نزد رشید رفته آهسته از جریمۀ پسر عذرخواهی نمود و گفت من به کفایت مهمّی که فضل در سرانجام آن تهاون ورزیده قیام می نمایم و هارون مبتهج و مسرور گشته حاضران را گفت که فضل بن یحیی را بنابر عصیانی که از او صدور یافته بود لعن کرده بودم اکنون باز در مقام اطاعت آمده فرمانبرداری میکند لاجرم من نیز نسبت با او طریقۀ محبّت و عنایت مرعی خواهم داشت که شما نیز او را دوست دارید بعد از آن یحیی بن خالد به بغداد شتافته چنان ظاهر ساخت که خلیفه مرا جهت تعمیر سواد و تفحص مهمات اعمال بدینجانب ارسال داشته است و چند روز به آن اعمال اشتغال نموده آنگاه سندی بن شاهک را در خلوتی طلبیده ما فی الضمیر خود را با او در میان نهاده فرمود که طعام مسموم به آن امام معصوم دادند تا درگذشت و به روایتی که در شواهدالنبوه مسطور است یحیی زهر در رطب تعبیه کرده نزد آن جناب فرستاد و چون امام مظلوم آن را تناول نمود برسمیتش مطلع شد و فرمود که امروز مرا زهر دادند و فردا بدن من زرد خواهدگشت پس نصفی سرخ خواهد شد و پس فردا رنگ تن من سودا پیدا خواهد کرد آنگاه روی به عالم آخرت خواهم آورد چنانچه بر زبان همایونش گذشته بود بوقوع انجامید. در کشف الغمه مسطور است که چون کاظم علیه السلام به فردوس اعلی نقل فرمود سندی بن شاهک هیثم بن عدی و بعضی دیگر از علماء و فقهای بغداد را طلبیده گفت نظر کنید در موسی تا شما را معلوم شود که به اجل طبیعی درگذشته و اثر جراحت و حتف بر اعضای او ظاهر نیست و آن جماعت نظر بر جسد مطهر آن امام عالی گوهر انداختند پس از آن نعش همایونش را برداشته به سر جسر دجله بردند و چون جمعی را مظنه شده بود که امام قایم منتظر موسی بن جعفر است و غیبت آن جناب کنایت از مدت حبس اوست یحیی بن خالد اشارت نمود تا منادی کردند که: موسی بن جعفر الذی تزعم الرافضیه انه لایموت فانظروا الیه. پس مردم درآن امام عالیشأن نگریستند و او را مرده دیدند آنگاه تابوت محفوف برحمت حی لایموت را برداشتند در مقبرۀ بنی هاشم دفن نمودند و حالا آن مزار بزرگوار مطاف صغارو کبار بلاد و امصار است سلام الله علی نبینا و علیه و علی سایرالائمه النظام الی قیام الساعه و ساعهالقیام.
ذکر اولاد امام موسی علیه السلام.
به قول اکثر علماء کرام و فضلاء عظام کاظم علیه السلام بیست پسر و هژده دختر داشت و اسامی اولاد ذکور آن جناب این است: علی الرضا، زید، ابراهیم. عقیل، هارون، حسن، حسین، عبدالله ، اسماعیل، عبیدالله ، عمر، احمد، جعفر، یحیی، اسحاق، عباس، حمزه، عبدالرحمن، قاسم، جعفرالاصغر، و بعضی عوض عمر محمد نوشته اند و نامهای بنات مکرماتش این است: خدیجه، ام فروه، اسماء، علیه، فاطمه، ساریه، آمنه، ام کلثوم، زینب، ام عبدالله ، زینب الصغری، ام القاسم، حکیمه اسماء، الصغری، محموده، امامه، میمونه، ام سلمه. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آورده است که کاظم رضی الله عنه را سی و هفت فرزند بوده از پسر و دختر علی الرضا و ابراهیم والعباس والقاسم لامهات اولادشتی و اسماعیل و جعفر و هارون والحسن لام ولد. احمد و محمد و حمزه لام ولد. و عبدالله و اسحاق وعبیدالله و زید و الحسین و الفضل و سلیمان لامهات الاولاد و فاطمهالکبری و فاطمهالصغری و ام جعفر و رقیه و حکیمه ام ابیها و رقیه الصغری و کلثوم و لبابه و زینب و خدیجه و علیه و آمنه و حسنه و ساریه و بریهه و عایشه و ام سلمه و میمونه و ام کلثوم و افضل اولاد امام موسی در ایام خروج ابوالبرایابن اهوار والی شده بصره را در حیز تسخیر کشیده آتش در خانه ها و باغات بنی العباس زد و بنابرآن زیدالنار لقب یافت و حسن بن سهل با زیدالنار پیکار کرد او را به دست آورد و به مرو نزد مأمون فرستاد و مأمون آن جناب را پیش برادر بزرگوارش علی الرضا علیه السلام ارسال داشت امام به اطلاق او حکم فرمود اما مدت الحیوه با وی سخن نگفت و آخرالامر مأمون زیدالنار را به زهر هلاک ساخت علمای نسابه گویند که از وی عقب نمانده والعلم عندالله تعالی اما احمد بن موسی بصفت کرم و جلالت قدر و نباهت شأن اتصاف داشت و نزد کاظم رضی الله عنه بغایت عزیز و محترم بود و تمول آن جناب بمرتبه ای رسید که هزار برده آزاد کرد اما محمد بن موسی در قیام لیل و تجدید وضو و گذاردن نماز مبالغۀ تمام مینمود و پیوسته در ادای وظایف طاعات و عبادات اجتهاد میفرمود اما ابراهیم بن موسی بصفت کرم و شجاعت موصوف بود و در زمان مأمون مدتی از قبیل محمد بن زید بن زین العابدین رضی الله عنهم به ایالت ولایت یمن قیام نمود و نسل ابراهیم از دو پسرش موسی و جعفر باقی ماند و همچنین سایر اولاد امجاد کاظم علیه السلام به سمات حمیده و صفات پسندیده اتصاف داشتند و مادام الحیوه تخم هدایت و ارشاد در زمین قلوب سالکان مسالک اسلام میکاشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 76-82). و رجوع به تاریخ کاظمین صص 52-69 و دائره المعارف اسلام ذیل کلمه ’موسی الکاظم’ شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
ج، کظّم. (منتهی الارب). و کاظمین. خاموش و فروخورندۀ خشم. (منتهی الارب) (آنندراج). حلیم و بردبار. ساکت: الذین ینفقون فی السراء والضراء و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و اﷲ یحب المحسنین. (قرآن 134/3). و انذزهم یوم الاّزفه اذا القلوب لدی الحناجر کاظمین. (قرآن 18/40)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
مرد کم خون بن دندان، یا صاحب لب گندمگون. و ابوعمرو گوید: اظمی سیاه است، و رمح اظمی نیزۀ باریک سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سیاه فام لب. مؤنث: ظمیاء. (مهذب الاسماء). سیه لب. باریک لب. گندمگون و باریک. مؤنث: ظمیاء. ج، ظمی: سایۀ ظمی ̍، سایۀ سیاه. و نیزۀ اظمی، نیزۀ گندمگون. (از اقرب الموارد). نیزۀ گندمگون باریک. نیزه و سایۀ سیاه. (از متن اللغه). و ثعالبی این کلمه را در ذیل لواحق سیاه آورده است. رجوع به فقه اللغه ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
مؤلف صبح گلشن این دو بیت را به نام او ثبت کرده است:
مژه بر هم زدن و چشم سیاهش نگرید
زیر لب خنده و دزدیده نگاهش نگرید
می کشد رشک مرا ورنه یقین می گفتم
عاقلان را که به رخسارۀ ماهش نگرید.
بیش ازین از احوال او اطلاعی به دست نیامد
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
مأخوذ از تازی، نظم دهندگی. (ناظم الاطباء). ناظم بودن
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
منسوب به ناظم. رجوع به ناظم شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
الکانمی نام شاعری است از سیاهان. (از معجم البلدان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
منسوب به کانم. رجوع به کانم شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
موضعی است به بادیه. (منتهی الارب). سرزمینی است کنار دریا در راه بحرین از بصره. بین آن و بصره دو منزل راه است. چاههای فراوان دارد و آب آن خوردنی است و چشمه های آن آشکار است و اکثر شاعران یاد آن کرده اند:
یا حبّذاالبرق من اکناف کاظمه
یسعی علی قصرات المرخ والعشر
ﷲ در بیوت کان یعشقها
قلبی و یالفها ان طیبت بصر
فقدتها فقد ظمئآن ادواته
والقیظ یحذف وجه الارض بالشرر
امنیهالنفس ان تزداد ثانیه
وحالنا و الامانی حلوهالثمر.
(معجم البلدان).
و ’الخرم’ جبیلات بکاظمه و انوف جبال.
(المعرب جوالیقی ص 131).
و مضی معه ناس من قیس فیهم الضحاک بن عبداﷲ و عبدالله بن رزین، حتی قدموالحجاز فنزل مکه فجعل راجز لعبدالله بن عباس یسوق له فی الطریق و یقول:
صبحت من کاظمهالقصرالخرب
مع ابن عباس بن عبدالمطلب.
(عقدالفرید ج 5 ص 116)
لغت نامه دهخدا
(ظِ مَ)
مؤنث کاظم. رجوع به کظم و کاظم شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
جمع واژۀ کاظم.
- کاظمین غیظ، فروخورندگان خشم. و رجوع به کاظم شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ مَ)
کاظمیه. شونیزی صغیر. (تاریخ کاظمین ص 16). مدفن امام موسی کاظم (ع) و امام محمد تقی (ع) که شهر کوچکی است پهلوی بغداد. (فرهنگ نظام ذیل لغت کاظم). مقابر قریش است که سپس مدفن حضرت امام موسی الکاظم امام هفتم شیعۀ اثناعشریه و حضرت ابوجعفر امام محمدتقی گردیده و به کاظمین یا مشهد کاظمین مشهور شده. در باب موقع کاظمین در کتاب ’تاریخ کاظمین’ آمده است: ’با توجه به اینکه در میانۀ مشاهد پنجگانه عراق مشهد کاظمین از همه زیباتر است و شهر کاظمیه هم از بلاد مستحدثۀ اسلامی میباشد و اگر هم یکی دوقرن به علل سیاسی و جهات مذهبی و یا ناامنی تهی از سکنه افتاده و یکی دو قرن هم عمران آنجا محدود و جمعیت آنجا مرکب از خدام مشهد و عملۀ موتی و متصدیان سراهای زواری و رباطهای مسافری گشته بوده، طولی نکشیده که توجه امامیه بدین نقطه منعطف و تدریجاً جمعی ازشیعیان مقیم بغداد بواسطۀ ضیق مکان و نداشتن خانه و گرانی ارزاق و اختلافات مذهبی از بغداد به کاظمیه منتقل و بساختن خانه و لانه پرداختند و جمعی از اهالی هم در پرتو عقاید مذهبی از آنجایی که مجاورت بقعۀ امامین همامین را خوش داشته، میمون می پنداشتند برای سکونت خویش در حوالی مشهد کاظمین بناهائی احداث کردند. این جمعیت غالب شب ها را در کاظمیه بیتوته کرده، روزها جهت کسب معاش به بغداد میرفتند و در نتیجه کاظمیه توسعه یافته احداث راه آهن میانۀ محلۀ کرخ بغداد و کاظمیه برای ایاب و ذهاب واگون اسبی هم بیش از پیش موجب عمران کاظمین شد و غالب تجار شیعه بالخصوص ایرانیان مقیم بغداد را از آنجا بکاظمیه کشانید و هرچندکه از تاریخ حدوث شهر کنونی کاظمین بیش از دو قرن نمیگذرد ولی باید دانست که این شهر بارها از نظر آبادی و عمران و کثرت سکنه واجد اهمیت گردید و پس از چندی بواسطۀ برخی سوانح و ایجاد بعض انقلابات و اختلافات مذهبی و مسلکی دیگر باره ویران و تهی از سکنه گردیدو باز هم پس از رفع انقلابات در پرتو عقیده و ایمان از نو آبادان شد و بیش از پیش سکنه یافته است و در هر حال جایگاه فرقۀ جعفریه و آشیانۀ علویه و مرکز ثقل علمای امامیه بوده است. (از تاریخ کاظمین ص 11)
لغت نامه دهخدا
(ظِ مَ)
امام موسی (ع) و امام محمد تقی (ع). (فرهنگ نظام ذیل لغت کاظم). در ائمۀ اثنی عشریه لقب جوادین است چون لقب هر دو امام کاظم است
لغت نامه دهخدا
(غَ کُ)
ده کوچکی از دهستان باغین بخش مرکزی کرمان واقع در 12هزارگزی جنوب باختر کرمان سر راه فرعی کرمان به زرند. دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ظِ می یَ)
مدرسه مدرسه کاظمیه، در سال 608 ه. ق. / 1211 میلادی الناصرلدین الله خلیفۀ عباسی امر کرد تا حجرات مشهد موسی بن جعفر را هم مانند مدرسه های نظامیه و زمرد خاتون، مادرش مرکز اهل علم و طلاب علوم دینی برای تدریس فقه و حدیث و تفسیر و ادبیات گردانند و هم دستور فرمود که در آن مدرسه مسند امام احمد بن حنبل را که اضبط و اوثق کتب اهل سنت است در خدمت علامۀ فقیه امامی صفی الدین محمد بن سعد موسوی تلمذ نمایند... (از تاریخ کاظمین ص 106)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاظم
تصویر کاظم
ساکت، خاموش، بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کام یا استخوان کامی. استخوانی است زوج که از دو صفحه تشکیل شده: یکی قایم و دیگری افقی که باطرف مقابل مفصل شده و همچنین با کنار های خلقی زواید کامی فک اعلی نیز مفصل میشود و در نتیجه اسکلت دهان را تشکیل میدهند. صفحه قایم استخوان کامی در تشکیل جدار خارجی حفره های بینی شرکت دارد و از یک طرف با سطح داخلی فک اعلی و از طرف دیگر با زایده رجلی شب پره مفصل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناظمی
تصویر ناظمی
شغل و عمل ناظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاظم
تصویر کاظم
((ظِ))
فروخورنده خشم، خاموش، جمع کظمه
فرهنگ فارسی معین