جدول جو
جدول جو

معنی کاشغر - جستجوی لغت در جدول جو

کاشغر
(کَ)
کاجغر. گاجغر. کاچغر. کاژغر. (آنندراج). از چینیان است و بر سرحدی است میان تبت و خرخیز وچین و یغما و مهتران کاشغر اندر قدیم از خلخ بودندی یا از یغما. (حدود العالم). از بلاد مشرق و از مرزهای مسلمین است. (انساب سمعانی). شهری دارای قری و روستاها که از سمرقند و آن نواحی بدانجا سفر کنند و آنها در وسط بلاد ترک باشند و مردم آن مسلمانند. (معجم البلدان). شهری است از ترکستان منسوب به خوبان و خوش صورتان. (برهان). شهری است از توران در اقلیم پنجم مابین توران و ترکستان چین. (غیاث). شهری است مشهور درماوراءالنهر از ترکستان به بلاد ایغور از اقلیم ششم. گفته اند در قدیم جای عیش و سرور و بزم افراسیاب بوده است و از شهرهای خوب ترکستان محسوب میشده و حسن خیزبوده. در سالی چند از سنوات سابق بر این شهری آباد بوده اکنون مدتی است گذشته که روی در ویرانی نهاده وبه اندازۀ قصبه باقی مانده. (آنندراج). شهری در ایالت شین جیان. و آن به فاراب و بلاساغون نزدیک و در تخوم چین است: عزم درست کرد که به کاشغر بازرود عبدالعزیز بن نوح بن نصر سامانی را بیاورد. (تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص 199). این قاضی بوطاهر رحمه الله نامزد شد به رسولی با خواجه بوالقاسم حصیری سلمه الله تا به کاشغر روند بنزدیک قدرخان به ترکستان. (ایضاًص 211). بجای خویش بیارم حدیث این رسولان که چون به کاشغر رسیدند نزدیک قدرخان چه رفت در باب عهد و عقدها و حق عقد محمدی. (ایضاً ص 220). اگر سلطان را میسرشود تاختن و کاشغر سلطان را باشد. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 83). و لشکر به کاشغر و ختن روان کرد و آن را مستخلص گردانید. (ایضاً ج 2 ص 88). تا حدود کاشغر و ختن سلطان را مسلم باشد. (ایضاً ج 2 ص 126).
ترک نزاید چنو به کاشغر اندر
سرو نبالد چنو به کاشمر اندر.
معزی نیشابوری.
به جامع کاشغر درآمدم. (گلستان). سامی بیک مؤلف قاموس الاعلام آرد: نام شهر مرکزی ترکستان شرقی تابع چین است در 170هزارگزی شمال غربی یارکند بر کاشغر دریا (و به نام دیگر قزل صو) تابع رود تاریم و منصب بر یارکند دریا در ارتفاع 1220 گزی، در 39 درجه و27 دقیقه و 8 ثانیۀ عرض شمالی و 73 درجه و 42 دقیقه طول شرقی دیده میشود و موقع آن محاط با دشتهای منبت و حاصل خیز است در بین جبال مرتفعۀ واقعه در میان سه کشور چین، ترکستان و افغانستان یعنی نقطۀ اجتماع و تلاقی و محل ایاب و ذهاب دائمی چندین راه کاروان روواقع است و از این لحاظ چه از نظر تجاری و چه از حیث نظامی و لشکرکشی اهمیت بسیار دارد. و تلال واقعه درگرداگرد آن بصورت استحکامات درآمده است. این شهر به دو قسم منقسم گردیده: اول شهر قدیم و دوم شهر جدید. و از بین آنها رود ’قزل صو’ جاری میگردد و آنها بوسیلۀ پلی بهم پیوسته شده اند. ویرانه های کاشغر قدیم درکنارهای نهر نامبرده دیده میشود این همان قسمتی است که تحت محاصرۀ تیمور لنگ درآمده بود، و دو جامع جلیل سید جلال الدین و سلطان نیز در این جهت جا دارد، و سوری گرداگرد شهر را فرا گرفته دو دروازه و یک پل برخندق دارد، و درب شمالی را صوقپوسی، و درب جنوبی راقوم قپوس، نامند، و طرفین جادۀ واقعۀ بین این دو درب، از دکانها، بازار بزرگی تشکیل میدهد، کاخ یعقوب بک صدراعظم که الیوم عمارت دولتی است و نیز یک کاروانسرای بزرگ از بناهای صدر اعظم مزبور، بزرگترین ابنیۀ کاشغر میباشند، و بقیۀ بناهای شهر عادی و عاری از نظافت و لطافت است، و در 3هزارگزی شمال شهر قدیم مقبرۀ حضرت آفاق در میان باغها و باغچه های پرطراوت و سبز دیده میشود که زیارتگاه مردم میباشد، وی دویست سال قبل وفات یافته و این بنا از ابنیۀ پر تکلف و تصنع و از شاهکارهای صنعت میباشد و نمای آن را با کاشی ها و چینی های سفید و آبی مزین ساخته اند و در صحن آن یک باب خانقاه، یک باب مدرسه و یک باب مسجد نیز مشاهده میشود در سمت مغرب این قسمت قلعه ای مسمی به کلباغ وجود دارد، و شهر جدید بمنزلۀ قلعۀ شهر قدیم میباشد و یک برج بلند دارد و بسوری مرتفع محاط است، و فقط در سمت شمال آن یک دروازه هست در اینجا کاخ یعقوب بک که فعلاً اقامتگاه والی مبیاشد با دائرۀ حرم و یک مسجد بزرگ مسمی به جامع مسجد و یک بازار بزرگ دیده میشود. کاشغر قدیم، در اثنای محاربۀ میرزا بایقرابا سلطان سعید، به سال 919 هجری قمری ویران شده جای خود را به کهنه شهر فعلی داد، و قلعۀ دردلی موسوم به ینی شهر (شهر جدید) را چینیان در زمان حکومت خویش یعنی 60 سال قبل بنا نهاده اند. یعقوب بک مشهور به آتالق غازی هم به سال 1290 هجری قمری تمام ترکستان شرقی را از چنگ چینیان درآورد تا آنجا که اهالی وی را به امیری پذیرفتند، پس کاشغر را پایتخت قرار داد و بتوسعه و تزئینش پرداخت، ولی دولتش دوامی نکرد، دولت مستعجلی بود و چینیان آن ناحیت را از نو به چنگ درآورده بادسایس و معاملات غدارانه به قتل عام و تخریب آغاز کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
کاشغر
(غَ)
در حال حاضر نام مرکز سنجاقی از ترکستان شرقی تابع دولت چین میباشد، و نیز قصبات: آرتوش، اوپال، طاش بالق، بشکرم، قزیل بوی، و فیض آباد، را در بر دارد. سکنۀ آن را کاشغری نامند، و به نژادی قریب بجنس ترک منسوب میباشند و بشغل زراعت مشغول و مردمان ساعی و فعال هستند. اینان تا جهت ختن انتشار یافته اند و جمعی از اینان را حکومت چین در سوابق ایام به محلی موسوم به ایلی وادی کوچانده و دسته ای نیز در موقع استیلای خارجیان بر کاشغر متفرق گشته اند و اکنون هم در ترکستان وسطی تا فرغانه و تاشکند متفرق و اراضی آن از دو طرف شمال و مغرب محاط با جبال مرتفع و دشتها است. خاکش ریگزار و حاوی آثار نمک و با این حال بسیار حاصلخیز و منبت میباشد. میاه فراوانی از جبال نامبرده سرازیر گردد، و انهار عمده اش عبارت است از: رودهای صوغون، صویوق (یا ’طویوق’) ، طومان، قزل صو یا (کاشغر دریا) : یمان یار، و غیره. در گرداگرد یمان یار برای آبیاری اراضی کانال بزرگ مصنوعی موسوم به خان آریغی نیز احداث شده. امور فلاحت و زراعت به اندازۀ سنجاق یارکند پیشرفت نکرده ولی صنایع آن زیادتر است، در کاشغر و اعمال و نواحیش سالانه به قیمت دو سه میلیون فرانک کرباس تهیه و صادر گردد و قالی ها و گلیم های کاشغر هم مشهور است. چراگاههای بسیار در این قطعه مشاهده میشود، اهالی مقدار کثیری اسب، گاو، خر وشتر تربیت میکنند. اسبهای کاشغر نیرومند و پردوام واشترانش دوکوهانی میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاشغری
تصویر کاشغری
از مردم کاشغر، برای مثال ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری / شکنج تو علم پرنیان شوشتری (عنصری - ۲۹۸)، تهیه شده در کاشغر مثلاً مشک کاشغری
فرهنگ فارسی عمید
(اَ غَ)
اسب سرخ فش و اشقر. (ناظم الاطباء). بمعنی اشقر که غالباً در اسب و بندرت در انسان استعمال شود. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(سَ دُدْ دی نِ غَ)
در اوایل حال بتحصیل علوم مشغول بود راه زهد و تقوی پیش گرفت و در زمرۀ مریدان و خلفا مولانا نظام الدین خاموش درآمد و بسال 806 درگذشت ودر سرخیابان مدفون شد. (از رجال حبیب السیر ص 127)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ غَ)
ابن علی بن خلف بن جبرئیل بن خلیل بن صالح بن محمدالمعی مکنی به ابوعبدالله مفسر واعظبوده و مؤلفاتی دارد و پس از 484 هجری قمری / 1091 میلادی درگذشته است. (هدیه العارفین ج 1 ص 310) (الوافی بالوفیات ج 11 ص 202) (انساب سمعانی 272) (لسان المیزان ج 3 ص 205) (طبقات المفسرین سیوطی) (معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(یِ غَ)
یکی از شعراست که مسلک عرفان نیز داشته و این بیت او راست:
بیچاره آن که دل به تو نامهربان دهد
آخر در آرزوی وصال تو جان دهد.
او را کتابی است بنام ’مناقب العارفین’ در شرح حال بهاءالدین نقشبندی و برهان الدین و جلال الدین. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013)
لغت نامه دهخدا
(نِ غَ)
پادشاه کاشغر است که نزد سلطان ملکشاه ابن الب ارسلان تحف و هدایا فرستاد و از او التماس عفو و بخشش کرد و برسولش گفت این پیغام را بسلطان رسان: اذلت لک الایام اخادعها و صفت لک الاقالیم مشارعها فلا یضرک ان بقی فی الاقلیم بیت من بیوت الملک القدیم و ان اقتضی رأیک زوجت من بعض بنات موالیک لبعض اولادک فنحن من موالیک و عبادک. (از اخبار الدوله السلجوقیه ص 66)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / رْ)
یا غزن قلفی، در تداول عامه قلاّب فلزی که در حلقه ای داخل میشود و برای پیوستن کناره های متقابل لباس به کار میرود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کسی که دندان بنماید. (ناظم الاطباء) ، نوعی از آرامش. (منتهی الارب). نوعی از جماع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ غُ / اَ غَ)
رجوع به اشغار و شعوری ج 1 ص 146 شود. خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). اسغر. (جهانگیری). قنفذ. سیخول. و رجوع به اشغار و اسغر و شعوری ج 1 ص 106 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کشمیر و اکنون نیز ترشیز را کاشمر نامند. (برهان قاطع چ معین). نام قریه ای است از قرای ولایت ترشیز و آن را کشمر و کشمیر نیز گفته اند گویند زردشت حکیم پیغمبر زردشتیان دو درخت سرو به طالع سعد در دو محل به دست خود کشته یکی در اینجا و دیگری در قریۀ فارمد ازقرای طوس خراسان و بمرور دهور این دو درخت بلند و سطبر و پر شاخ شده اند و دیدن آن سرو مایۀ تعجب بینندگان میشده و مرغان بسیار بر شاخسار آن آشیان داشتند چون صفت این سرو در مجلس متوکل عباسی خلیفۀ عهد مذکور شده و مشغول بعمارت جعفریه سرمن رای مشهور به سامره بوده بخاطرش افتاد که آن سرو را قطع کرده به بغدادبیاورند حکمی بطاهر بن عبدالله بن طاهر ذوالیمینین نگاشت که آن درخت را قطع کرده در گردونها نهند و شاخه های آن را در نمد گرفته بر شتران بار کرده برسانند چون جماعت زردشتیان از این حکم مستحضر شدند پنجاه هزار دینار به طاهر میدادند که درخت را قطع نکند که آیتی است آشکار بر بزرگواری زردشت. عبداﷲ قبول نکرده بقطع درخت حکم کرد. بقول مؤلف تاریخ جهان نمای از مدت عمر آن درخت تا سنه اثنا و ثلثین و مأتین یکهزار و چهارصد و پنجاه سال گذشته بود که قطع کردند و دور آن درخت بیست و هفت تازیانه و هر تازیانه ارشی و ربع ارشی بوده و گفته اند که در سایۀ آن درخت زیاده از ده هزار گاو و گوسفند قرار می گرفتند و چون آن درخت بیفتاددر آن حدود زمین بلرزید و بکاریزها و بناها خلل راه یافت و اصناف مرغان بیرون از حد و حصر از شاخسار آن درخت پریدن کردند چنانکه پوشیده گشت و مرغان به انواع اصوات خویش نوحه و زاری میکردند و صدای مختلف بر می آوردند فقیر مؤلف گوید: اگرچه این تفصیل در کتب مسطور است ولی بلندی سرو و راستی بالای آن را این قدر شاخ و برگ نخواهد بود که ده هزار گاو و گوسفند در سایۀ آن خسپند ولی چنار و نارون کهن سال را سایه بسیار خواهد بود چنانچه شنیده و دیده شده همانا آن درخت کاج بوده و به سرو شهرت کرده و لغت کاجغر نیز دلالت بر این معنی میکند و میشاید کاجخر بوده یعنی کاج بزرگ وکاجخر و کاژغر و کاشمر تبدیل آن باشد زیرا که کاش مبدل کاج است. و سرو لغت عربی است و آن را انواع است مانند سرو سهی و سرو سیاه که ناژو خوانند و به عربی صنوبر صغار خوانند و سرو را به پارسی راست بالا گویند الحاصل خرج تنه آن تا بغداد پانصدهزار درم شد و شاخهای آن بر هزار و سیصد شتر حمل شده بود و چون به یک منزلی جعفریه رسیده بود غلامان ترک شب هنگام بر سر متوکل ریخته تن او را پاره پاره کردند چنانکه در تواریخ است هفت قطعه شده بود و بندگان خدا را از شر آن شریرنجات دادند و نام سرو کشمری بین الشعرا مشهور و در اشعار مذکور است چنانچه امیر معزی گفته:
ترک نزاید چو تو به کاشغر اندر
سرو نبالد چو تو به کاشمر اندر.
(انجمن آرا) (آنندراج).
درباره سرو کاشمر یا سرو کشمر در کتاب ’مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی’ تألیف دکتر معین چ 1 چنین آمده است:
$
$
یکی سرو آزاده را زردهشت
به پیش در آذر اندر بکشت
نبشتش بر آن زاد سرو سهی
که پذرفت گشتاسب دین بهی
گوا کرد مر سرو آزاد را
چنین گستراند خرد داد را
چو چندی بر آمد بر این سالیان
ببد سرو بالا، ستبرش میان
چنان گشت آزاد سرو بلند
که بر گرد او بر نگشتی کمند
چو بالا بر آورد بسیار شاخ
بکرد از بر او، یکی خوب کاخ
چهل رش ببالا و پهنا چهل
بکرد از بنه اندرو آب و گل
چو ایوان بر آوردش از زرّ پاک
زمینش همه سیم و عنبرش خاک
برو برنگارید جمشید را
پرستندۀ ماه و خورشید را
فریدون ابا گرزۀگاوسار
بفرمود کردن بر آنجا نگار
همه مهتران را بدانجانگاشت
نگر تا چنین کامکاری که داشت ؟
چو نیکو شد آن نامور کاخ زر
بدیوارها بر نهادش گهر
بگردش یکی بارۀ آهنین
نشست اندرو کرد شاه زمین
فرستاد هر سو بکشور پیام
که: ’چون سرو کشمر بگیتی کدام ؟’
’ز مینو فرستاد زی من خدای
مرا گفت ازینجا بمینو گرای’
’کنون جمله این پند من بشنوید
پیاده سوی سرو کشمرروید’.
باید دانست که درخت سرو از دیرباز علامت و نشانۀ ایران باستان بود همچنانکه درخت بلوط نشانۀ ملت ژرمانی است، اینکه در قالیها، فرشها و غیره نقش سروهای شاخه برگشته بسیار دیده میشود بقایای آثار همان سنت ملی است اما داستان سرو کشمر از اینقرار است: ابوالحسن علی بن زید بیهقی در تاریخ بیهق نویسد: ’قصۀ سرو دیه کشمر و سرو دیه فریومد: زردشت که صاحب المجوس بود دو طالع اختیار کرد و فرمود تا بدان دو طالع دو درخت سرو بکشتند: یکی در دیه کشمیر طرثیث یکی در دیه فریومد و در کتاب ثمارالقلوب خواجه ابومنصور ثعالبی چنین آرد که: این دو درخت گشتاسب ملک فرمود تا بکشتند. المتوکل علی اﷲ جعفر بن المعتصم خلیفه را این درخت وصف کردند، و او بنای جعفریه آغاز کرده بود، نامه نوشت به عامل نیشابور خواجه ابوالطیب و به امیر طاهر بن عبدالله بن طاهر که باید آن درخت ببرند وبر گردون نهند و به بغداد فرستند و جمله شاخه های آن در نمد دوزند و بفرستند. تا درودگران در بغداد آن درخت راست بازنهند و شاخه ها بمیخ بهم باز بندند چنانکه هیچ شاخ و فرع از آن درخت ضایع نشود تا وی آن بیند، آنگاه در بنا بکار برند، پس گبرکان جمله جمع شدند خواجه ابوالطیب را گفتند ما پنجاه هزار دینار زر نیشابوری خزانۀ خلیفه را خدمت کنیم، درخواه تا از این بریدن درخت درگذرد، چه هزار سال زیادت است تا این درخت کشته اند، و این در سنۀ اثنتین و ثلاثین و مأتین بود و از آن وقت که این درخت کشته بودند تا بدین وقت هزار و چهارصد و پنج سال بود و گفتند که قلع و قطع این مبارک نیاید و بدین انتفاع دست ندهد. پس عامل نیشابور گفت متوکل نه از آن خلفا و ملوک بود که فرمان وی بر وی رد توان کرد. پس خواجه ابوالطیب امیر عتاب بن ورقاء الشاعر الشیبانی را - و او فرزند عمرو بن کلثوم الشاعر بود - بدین عمل نصب کرد و استادی درودگر بود در نیشابور که مثل او نبود او را حسین نجار گفتندی مدتی روزگار صرف کردند تا ارۀ آن بساختند و اسباب آن مهیا کردند و استدارۀ ساق این درخت چنانکه در کتب آورده اند مساحت بیست و هفت تازیانه بوده است هر تازیانه رشی و ربعی بذراع شاه، و گفته اند در سایۀ آن درخت زیادت از ده هزار گوسفند قرار گرفتی و وقتی که آدمی نبودی و گوسپند و شبان نبودی، وحوش و سباع آنجا آرام گرفتندی و چندان مرغ گوناگون بر آن شاخه ها مأوی داشتند که اعداد ایشان کس در ضبط حساب نتواند آورد. چون بیوفتاد، در آن حدود زمین بلرزید و کاریزها و بناهای بسیار خلل کرد و نماز شام انواع و اصناف مرغان بیامدند چندانکه آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری میکردند بر وجهی که مردمان از آن تعجب کردند، و گوسپندان که در ظلال آن آرام گرفتندی همچنان ناله و زاری آغاز کردند. پانصدهزار درم صرف افتاد در وجوه آن تا اصل آن درخت از کشمر به جعفریه بردند و شاخها و فروع آن بر هزار و سیصد اشتر نهادند، آن روز که به یک منزلی جعفریه رسید آن شب غلامان متوکل را بکشتند و آن اصل سرو ندید و از آن برخورداری نیافت - قال علی بن الجهم فی قصیده: السرو یسری والمنیهتنزل - و این بود شب چهارشنبه لثلاث خلون من شوال سنه اثنین و ثلاثین و مأیتن. باغر ترکی با جماعتی از غلامان به اشارت منتصر قصد متوکل کردند و متوکل در مجلس لهو نشسته بود... و آن بر یک منزل جعفریه بماند تاعهدی نزدیک، و در آن سال والی نیشابور که آن فرمود - ابوالطیب طاهر - وهر که در آن سعی کرده بود جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. درودگر و آهنگر و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب، هیچکس نماندند و این از اتفاقات عجیبه است. ’ ’و سرو فریومذ عمر و بقا بیش از آن یافت تا سنۀ سبع و ثلاثین و خمسمائه بماند. دویست و نود و یک سال پس از سرو کشمر، و مدت بقای این سرو در فریومد هزار و ششصد و نود و یکسال بود، پس امیر اسفهسالار ینالتکین بن خوارزمشاه فرمود تا آن را بسوختند و حالی ضرری به وی و حشم وی نرسید، ازیرا که بواسطۀ آتش در آن تصرف کردند و آن درخت زردشت آتش پرست کشته بود و ممکن بودی که اگر ببریدندی اتفاقی عجیب پدید آمدی و بعد از آن امیر ینالتکین بماند تا سنه احدی و خمسین و خمسمائه، چهارده سال دیگر بزیست و خاصیت درخت فریومد آن بودکه هر پادشاه که چشم او بر آن افتادی او را در آن سال نکبت رسیدی و عمرها این تجربه مکرر گردانیده بودند’. درباره قول مؤلف کتاب مزبور راجع بسرو کشمر چند نکته قابل ذکر است: نخست آنکه تاریخ قتل متوکل عباسی و تاریخ قطع سرو کشمر را که هر دو در یک سال اتفاق افتاده سال 232 هجری قمری نوشته و این درست نیست چه متوکل در سال 247 به قتل رسیده و سال 232 تاریخ جلوس او بر مسند خلافت است نه تاریخ وفات او. دوم آنکه در ابتدای داستان، کاشتن درخت کشمر را به خود زردشت نسبت دهد و در اثنای آن گوید که قطع آن در سنۀ 232 انجام گرفت و تا این وقت 1405 سال گذشته بود چون عدد اول را از دوم بکاهیم بازمانده 1173 خواهد بود یعنی در آغاز تاریخ هجرت 1173سال از زمان کشت درخت (و به عبارت دیگر از عصر زندگانی زرتشت میگذشت) هجرت پیامبر اسلام در سال 623 میلادی انجام گرفته و چون این عدد را نیز از 1173 تفریق کنیم تفاضل 550 خواهد بود. بنابراین قول، تاریخ کاشتن سرو مزبور در حدود 550 قبل از میلاد انجام گرفته و این عدد فقط اندکی با تاریخ معمول سنتی زرتشتیان اختلاف دارد چه طبق محاسبۀ عادی زرتشت در 660 قبل از میلاد متولد و در 77 سالگی یعنی در 583 قبل از میلاد شهید شده و بنابراین روایت در سال 550 قبل از میلاد 33 سال از وفات زرتشت گذشته بود. در ادبیات پارسی و فرهنگها سرو کشمر شهرتی دارد:
بروی حوری رویش چو نقش مانی
زدست ترکی قدش چو سرو کشمر.
مسعود سعد.
بلند قامت ایشان چو سرو در کشمر
بدیع صورت ایشان چو نقش در کشمیر.
امیر معزی.
ترک نزاید چو تو به کاشغر اندر
سرو نبالد چو توبه کاشمر اندر.
امیر معزی.
(مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی صص 339- 342).
در فرهنگ جغرافیائی آمده است: مرکزشهرستان که نام اصلی آن ترشیز بوده در زمان رضاشاه کاشمر نامیده شده بطوری که تاریخ نشان میدهد این شهردر زمان تسلط اعراب و حملۀ مغول ویران شده است. شهر کاشمر که ساختمان آن قبل از ظهور زردشت میباشد الحال از آثار آن به نام منار کشمر باقی است در زمین خرابه های آن در دهستان کنار شهر، سه قریه به نام کشمیر، علی آباد، آمامشیر بنا شده است. هوای شهر گرمسیر است و آب آن شیرین و گوارا. دارای سه رشته قنات به نام قنات فیض آباد، قنات سلطانیه و غیره وده آب انبار و بعضی از آنها بقدری بزرگ است که پس از پر شدن میتوان آب یکسالۀ یک محله را تأمین کرد. دارای پنج خیابان جدید الاحداث است: خیابان گلشن، خیابان امام زاده، خیابان زنده، خیابان جم، خیابان سبزوار. و بازار قدیم و یک بیمارستان 10تخت خوابی دارد بنام عصمتیه. یک دبیرستان پسرانه و 5 دبستان دارد. موقعیت شهر در جلگه و سکنۀ آن مطابق آخرین آمار سال 1328، 12052 نفر بوده. شغل آنان کسب و تجارت است در حدود 350 باب مغازه های مختلف دارد. از آثار باستانی آن مقبره و مزار سید حمزه برادر امام رضا علیه السلام است در این مقبره درختهای کاج کهن سالی است بنا به اظهار مطلعین محل 800 سال قبل کاشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کاجغر. بر وزن و معنی کاشغر است و آن شهری باشد از ماوراءالنهر و بعضی گویند چاچ همان است که کمان خوب از آنجا می آورند. (برهان). بر وزن و معنی کاشغر است و آن شهری باشدمعروف. (آنندراج). مؤلف فرهنگ نظام وجه اشتقاق ذیل را برای آن ساخته است: ممکن است کاشغر مبدل آن باشدچه کاج بمعنی شیشه است و ’غر’ مبدل ’گر’ و معنی مجموع شیشه گر و وجه تسمیه شاید بودن کار خانه شیشه سازی در آن شهر بوده. - انتهی. نیز رجوع به کاشغر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کاجغری. (سمعانی). منسوب است به کاشغر. رجوع به کاشغر شود:
گوش تو سوی سماع و دست تو سوی شراب
چشم تو سوی دو رخسار بت کاشغری.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 400).
ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری
شکنج تو علم پرنیان شوشتری.
عنصری.
سرای و باغ تو آراسته به سرو بلند
چه سرو غاتفری و چه سرو کاشغری.
عنصری.
چه کنی نقص مشک کاشغری
که غر آخر حروف کاشغر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ یِ غَ)
عبدالله بن محمد. از شعرای قرن دوازدهم است و به سال 1174 هجری قمری درگذشته. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 598 و اسمأالمؤلفین و آثارالمصنفین چ استانبول ج 1 ص 484 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشغر
تصویر اشغر
خارپشت سیخول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشغری
تصویر کاشغری
منسوب به کاشغر: (ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری شکنج تو علم پر نیان شوشتری) (عنصری)، پدید آمده در کاشغر محصول کاشغر: سرو کاشغری مشک کاشغری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغر
تصویر اشغر
((اُ غُ))
خارپشت
فرهنگ فارسی معین