جدول جو
جدول جو

معنی کاسکت - جستجوی لغت در جدول جو

کاسکت
کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
تصویری از کاسکت
تصویر کاسکت
فرهنگ فارسی عمید
کاسکت
(کِ)
کلاه مردانۀ لبه دار. انواع کلاههایی که سربازان بسر میگذارند
لغت نامه دهخدا
کاسکت
فرانسوی خودار کلاه خود کلاه مردانه لبه دار، هر یک از انواع کلاههای لبه دار که سربازان بر سر گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
کاسکت
((کِ))
کلاه لبه دار، کلاهی از جنس فلز و غیره که سر را از خطر حفظ می کند، کلاه ایمنی
تصویری از کاسکت
تصویر کاسکت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاست
تصویر کاست
دارای کمی، ناقص، کمی، کاهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
محفظۀ پلاستیکی مستطیل شکل و کوچک دارای دو قرقره که نوار به دور آن ها پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسک
تصویر کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسات
تصویر کاسات
طاسات، مجموعه ای از سی و پنج ظرف چینی، شیشه ای یا فلزی که برحسب کوچکی و بزرگی، ضخامت و نازکی و کم و زیاد بودن مایع داخل آن ها، اصوات آن ها تنظیم می شد و نوازنده به وسیلۀ ضرباتی که به آن ظروف می زد نت ها و آهنگ های مختلف تولید می کرد، نوعی ساز کوبه ای که در قدیم با دم گام نواخته می شد و در جنگ ها روی فیل یا اسب قرار می دادند و با کوبیدن بر آن اعلان جنگ می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(کاسْ سی)
کاسی ها یا کاسیت ها (اروپائی شدۀ گشو) بابل را گرفته تقریباً ششصد سال در آنجا سلطنت کردند. (از ایران باستان ج 2 ص 1907). و رجوع به کوس سی، کش شو، کیسی، کوس سأیی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ / اَ کَ)
اسکه. یکی از اسکتان. (منتهی الارب). رجوع به اسکتان شود
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
کاستن، کاهیدن، نقصان:
چو خورشید بی کاست بادی و راست
بداندیش چون ماه بگرفته کاست،
اسدی،
گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است
ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست،
ناصرخسرو،
ازیرا که همچون گیا در جهان
رونده ست همواره بیشی و کاست،
ناصرخسرو،
آفت کاست یافت بر من دست
انده خواست گشت بر من چیر،
مسعودسعد،
گر شمع تویی مرا چرا باید سوخت
ور ماه تویی مرا چرا باید کاست،
امیر معزی (از جهانگیری)،
زآنکه در حسن برافزونی و بر کاست نه ای
من بعشق تو بر افزونم و بر کاست نیم،
سوزنی،
،
کم، ناقص، مقابل فزود:
هست لایق با چنین اقرار راست
آن نصیحت ها و آن کردار کاست،
مولوی،
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست
کو بدریاها نگردد کم ّ و کاست،
مولوی،
ببند ای پسر دجله در آب کاست
که سودی ندارد چو سیلاب خاست،
سعدی (بوستان)،
،
کاسته، گمشده، (جهانگیری)، نقصان یافته،
ماضی کاستن، (برهان) :
یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست
چه افزود بر کوه و از وی چه کاست،
نظامی (اقبالنامه ص 247)،
نانم افزود و آبرویم کاست
بی نوائی به از مذلت خواست،
سعدی،
،
دروغ باشد که عربان کذب گویند، (برهان)، گاهی افادۀ معنی دروغ و کج نیز کند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مصغر کاسه باشد. (برهان). مصغر کاس. (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کاسک)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسکه
تصویر کاسکه
فرانسوی خود دار کلاه خود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کاس کاسه ها جامها پیاله ها، نوعی از آلات موسیقی و آن سازهای ضربی است که برای هر صدایی یک سیم دارند و در نوازندگی با آنها انگشتهای دست چپ بروی سیمها قرار نمیگیرد (مقاصد الحان)} کاسات و طاسات دقیق در انداختند و مطربان خوب الحان خوش آواز آغاز... ساز کردند) (سلجوقنامه ظهیری)
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهخود، مغفر، ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست
تصویر کاست
کاهیدن، کاستن، نقصان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست
تصویر کاست
((سْ تْ))
کاهش، نقصان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاست
تصویر کاست
((س))
محفظه کوچک که در آن نوار فیلم یا نوار ضبط صوت قرار دارد، پوش نوار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
سبک، چابک، سلامت کامل، پابرجا
فرهنگ گویش مازندرانی