- کاری
- آکتیو
معنی کاری - جستجوی لغت در جدول جو
- کاری
- کسی که زیاد کار می کند یا خوب از عهدۀ کاری برمی آید، کارکن، فعّال
کنایه از مؤثر
اثرگذار مثلاً تیر کاری، زخم کاری
کنایه از جنگ جو، دلیر و جنگاور
کنایه از نیکو، خوب
- کاری
- شخصی که از او کارها آید، مفید، زرنگ
- کاری
- فعال، مفید، پهلوان و دلاور جنگی، بسیار مؤثر، کارگر
- کاری
- trabalhado
- کاری
- arbeitsmäßig
- کاری
- roboczy
- کاری
- рабочий
- کاری
- робочий
- کاری
- trabajado
- کاری
- travaillé
- کاری
- lavorato
- کاری
- werkend
- کاری
- कार्य
- کاری
- bekerja
- کاری
- عمليٌّ
- کاری
- 働いている
- کاری
- çalışan
- کاری
- ทำงาน
- کاری
- কাজের
- کاری
- کام کا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مجرای آب روان در زیر زمین، قنات
آب باشد که در زیر زمین از چاه بچاه برند، جوی آبی باشد که در زیر زمین بکنند تا آب از آن روان شود
قنات
نابکار، باطل بیهوده، بی قدر حقیر
به سلاک گرفتن (سلاک کرایه)
جمع سکران، مستان
هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار آن چه در شکار به کار رود: باز شکاری سگ شکاری اسب شکاری تفنگ شکاری هواپیمای شکاری، قالیی که مناظر شکار گاه روی آن نقش شده