جدول جو
جدول جو

معنی کاروس - جستجوی لغت در جدول جو

کاروس
امپراطور روم که امپراطوری او پس از قتل ’پروبوس’ توسط سربازان اعلام گردید وی جهانداری فعال و مجرب بودو از سال 282 تا 283 میلادی حکومت کرد، کریستن سن نویسد:در زمان سلطنت وهرام دوم (293 - 276 میلادی) پسر وهرام اول مجدداً جنگ ایران و روم درگرفت، کاروس قیصر روم تا تیسفون پیش آمد اما در اثر مرگ ناگهانی او رومیان عقب نشستند و در سال 283 معاهده منعقد شد که بموجب آن ارمنستان و بین النهرین بتصرف رومیان درآمد، واگذاری این دو ایالت از طرف شاهنشاه در وقتی که دشمن ضعیف شده بود بی علت نبود زیرا که در این وقت خبر طغیان خطرناکی را در مشرق کشور شنید و مجبور به مصالحه با رومیان گردید، (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 252)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاروس
تصویر خاروس
(پسرانه)
نام یکی از فرماندهان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کایوس
تصویر کایوس
(پسرانه)
کیوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاووس
تصویر کاووس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کیقباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاموس
تصویر کاموس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان کوشانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوروس
تصویر کوروس
(پسرانه)
کوروش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایرآنکه تخت جمشید را بنا نهاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاروس
تصویر فاروس
فانوس دریایی، چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، چراغ دریایی، فار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاررس
تصویر کاررس
آنکه به کاری برسد، کسی که به کاری رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوس
تصویر کالوس
ابله، نادان، برای مثال ملول مردم کالوس بی محل باشد / مکن نگارا، این خوی و طبع را بگذار (ابوالمؤید بلخی - شاعران بی دیوان - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست می دهد و شخص خیال می کند که چیزی سنگین بر سینه اش فشار می آورد و نمی تواند تکان بخورد، خفتک، خفتو، بختک، برخفج، خفج، خفجا، خفرنج، برفنجک، درفنجک، فرنجک، فدرنگ، فرهانج، کرنجو، سکاچه، خورخجیون، خواب بد و وحشت آور
فرهنگ فارسی عمید
لشکر غور را ترتیبی است در استعدادجنگ پیاده که چیزی میسازند از یک تا خام گاو و بر هر دو روی وی پنبۀ بسیار و کرباس منقش درکشند بشکل تخته نام آن سلاح کاروه باشد و چون پیادگان غور آن را بر کتف نهند از سر تا پای ایشان تمام پوشیده شود و چون صف زنند مانند دیواری باشد و هیچ سلاح از بسیاری پنبه بر آن کار نکند. (طبقات ناصری) : علاءالدین فرمود که پیادگان صف کاروه بگشائید تا دولت شاه با پسر بهرامشاه بجملۀ فوج درآید. (طبقات ناصری)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ’لو’، بخش ’کااور’ در ساح-ل شعب-ۀ ش-ط ل-و، سکن-ه 778 تن، دارای راه آهن
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام چند شاهزادۀ اسپانیائی: 1- کارلس (دن) معروف به اطریشی فرزند فیلیپ دوم. وی ضد پدرش فتنه انگیخت و سبب مرگ او گردید. 2- کارلس (دن) فرزند شارل چهارم، وی کوشیدتاج ’ایزابل’ را تصاحب کند. (1788- 1855 میلادی). 3- کارلس (دن) فرزند کوچک شارل چهارم متولد در ’لایباش’ وی مدعی تاج و تخت اسپانیا بود. (1848- 1909 میلادی)
لغت نامه دهخدا
نام رودی بین دو تنگ در کیلیکیه، (ایران باستان چ 1 ص 1006)
لغت نامه دهخدا
شهری از سوئیس کمون ’ژنو’ در ساحل ’ارو’، دارای 7900 تن سکنه است، صنایع آن ساعت سازی و فلزکاریست
لغت نامه دهخدا
نام یکی از ایستگاههای راه آهن بین اهواز به بندر شاهپور است، این ایستگاه در 821هزارگزی تهران و 2هزارگزی خاور ایستگاه اهواز واقع و جزء شهر اهواز است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کارْوَ)
رود خانه کارون، سرچشمۀ آن از کوه زرد بختیاری شروع و از جنوب شهرستان شوشتر وارد این شهرستان میشود. این رودخانه در شمال شوشتر به دو قسمت شده که یک شعبه آن از خاور شوشتر گذشته و به ’گرگر’ یا ’کارون’ معروف و دیگری از باختر شوشتر گذشته و ’شطیط’ نامیده میشود. رود شطیط در 2هزارگزی باختر بندقیر، برود ’دز’ پیوسته و در جنوب بندقیر به شعبه اولی ’کارون’ ملحق و بطرف جنوب سرازیر و پس از عبور از شهرستان اهواز وارد شهرستان خرمشهر شده و بالاخره به شط العرب میریزد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ص 29 ذیل کلمه ’اهواز’). حداقل مقدار آب رود خانه کارون طبق صورت ادارۀ کشاورزی 140 گز مکعب در ثانیه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ص 29). تنها رود قابل کشتی رانی ایران که با شعباتش بزرگترین رودخانه های ایران محسوب میشود رود کارون است. رسوبات این رودخانه جلگۀ خوزستان را تشکیل داده و همین رسوبات است که کم کم موجب وسعت این جلگه گشته است. سرچشمه اش از کوههای بختیاری است و در تمام امتداد خاک خوزستان با پیچ و خم بسیار عبور مینماید و منتهی الیه غیر قابل کشتیرانی آن شوشتر و از در خزینه 6 فرسخی میدان تفتون (مسجد سلیمان) قابل کشتیرانی است. از این محل تا مکان دیگری که باسم بندقیر موسوم است این رود بدو شعبه تقسیم گشته و امتداد آن 50 هزارگز است. یکی از دو شعبه را آب بزرگ یا کارون اصلی و شعبه دیگر آب کوچک و یا گرگر گویند. مصب این رودخانه یا دلتای کارون علاوه بر شعب اصلی آن که به شط العرب میریزد شامل سه شعبه است: 1- کهنه رود - این شعبه ظاهراً قدیمترین شعبه و مجرای کارون است و از این جهت آن را شط قدیمی گفته اند. 2- رود کور - چون قسمتی از آن را گل و لای فراگرفته به این اسم موسوم شده. 3- بهم شیر - پرآب ترین دهانه های کارون محسوب میشود این رودخانه مانند گاماسب بوسیلۀ ضمائمی پر آب میگردد که معروفترین آنها ’آب دیز’ یا ’آب دز’ است که خود مرکب از دو شعبه شمالی و جنوبی [است و چون بوسیلۀ سد قدیمی که گویا با سنگ قیر محل اتصال این دو شعبه را با کارون ساخته اند از خیلی قدیم بندقیر نامیده شده این رودخانه از دو نظر قابل توجه است و همین باعث شده که مهمترین رودخانه های ایران محسوب گردد یکی از حیث آبیاری و دیگری در موضوع کشتیرانی. (جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران صص 42- 43).
رود کارون مانند بسیاری از رودخانه های ایران سطح آبش از اراضی اطراف پست تر است و بدین واسطه اهالی نمی توانند مستقیماً از آب رودخانه جهت نخلستانهای خود استفاده کنند بلکه برای مشروب کردن نخلستانها نهرهای عمود بر رود خانه کارون و بهم شیر و شط العرب حفر نموده و در موقع جذر و مد که در مدت شبانه روز اتفاق می افتد نخلستانها طبعاً مشروب میشوند بعلاوه موتورهائی در کنار رودخانه قرار داده اند که بوسیلۀ تلمبه آب را در اراضی به جریان درآورده زراعت مینمایند. (از جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران ص 89). و نیز به ص 18، 19، 31، 36، 82، 83، 85، 88، 90، 91، 92، 98، 174، 177، 178، 180، 309، 350 از کتاب مذکور رجوع شود. پلی آهنی برروی کارون در کنار شهر اهواز بسته اند که طویلترین پل خط آهن سراسری ایران بشمار میرود. در تاریخ ایران باستان ذیل عنوان ’حرکت اسکندر به طرف پارس’ آمده است: از شوش اسکندر چهار روز راه پیموده به رود ’پاسی تیگرس’ رسید. یونانیها نوشته اند که سرچشمۀ این رود در کوهستان ’اوکسیان’ واقع و طرفین این رود بمسافت پنجاه استاد (تقریباً 9250 ذرع) پر از جنگل است، این رود، چون از بلندیها بپستی ها میریزد، آبشارهائی بوجود می آورد و بعد داخل جلگه شده ملایم حرکت میکند در اینجا عمق آن بقدری است، که قابل کشتیرانی است و پس از آنکه 60 استاد طی مسافت کرد بخلیج پارس میریزد، از توصیفی که کرده اند معلوم است که این رود همان رود کارون است و نیز این اطلاع به دست می آید که پارسی های قدیم این رود را ’پس تیگر’ (یعنی پس دجله) مینامیدندزیرا چنانکه از کتیبۀ بیستون داریوش معلوم است دجله را پارسی های قدیم تیگر میگفتند (کتیبه های بیستون طبع موزۀ بریطانیائی، ستون 1، بند 18) اگر چه دیودوراسم این رود را تیگر نوشته ولی از روایت آریان (کتاب 3، فصل 6، بند 3) و کنت کورث (کتاب 5، بند3) معلوم است که اشتباه کرده و ’پس تیگره’ صحیح است. (ایران باستان چ 1 صص 1409- 1410) و رجوع شود به ایران باستان ص 137، 1509، 1510، 1546، 1880، 1886، 2010، 2012
لغت نامه دهخدا
(رُ)
اگوستن - ژوزف. متولد به سال 1778، سرهنگ دوم دورۀ امپراطوری اول فرانسه. وی به سال 1820 سردستۀ توطئه ای موسوم به ’بلفور’ بود و به سال 1822 تیرباران شد
یکی از رب النوعهای قدیم یونان بود که او را پسر شب می پنداشتند. (تمدن قدیم، تألیف فوستل دو کولانژ، ترجمه نصراﷲ فلسفی ص 496)
لغت نامه دهخدا
کبوجیه در قرون بعد کبوج، کبوز، کبوس و کابوس (قابوس) شده، (ایران باستان ج 1 ص 479)، و رجوع به قابوس و کبوجیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه بکار رسد. کسی که کار راه اندازد
لغت نامه دهخدا
مردم خربط، (فرهنگ اسدی)، نادان و ابله و بی عقل و احمق باشد، (برهان) (از آنندراج)، کودن، بی خرد:
ملول مردم، کالوس بی محل باشد
مکن نگارا! این خوی و طبع را بگذار،
ابوالمؤید بلخی (فرهنگ اسدی ص 194)،
بزرگی ار طلبد خصم شاه داند عقل
که سروری و بزرگی نیاید از کالوس،
شمس فخری،
اما گمان من این است که کالوس در بیت ابوالمؤید مرادف ملول و بی نشاط و خوارکار باشد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مصحف یا یونانی شدۀ تالوش که در قرون بعد طالش یا (تالش) شده است، (ایران باستان ص 1129، 1130، 1389)، قومی که در زمان باستان بس انبوه بودند ودر کوهستان شمالی ایران نشیمن داشتند و چون بارها به گردنکشی برخاستند و با پادشاهان هخامنشی از در نافرمانی درآمدند از اینجا نام ایشان در تاریخها آمده وامروز مترجمان کادوش را که تلفظ صحیح آنست ’کادوسی’نویسند، جایگاهی که برای کادوشان در تاریخها یاد کرده اند امروز منطبق با جایگاه تالشان میباشد، (برهان قاطع چ معین حاشیۀ لغت ’تالش’ از مقالات کسروی ج 1 ص 180 و نامهای شهرها و دیهها تألیف وی دفتر یکم)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از کلمه لاتینی انکبوس، استنبه، باروک، بخت، بختک، برخفج، برخفج، بینی گلی، (فرهنگ نظام)، جاثوم، جثام، (منتهی الارب)، خانق، (بحر الجواهر)، خرخجیون، خرنجک، خرونجک (شاید ووروجک که زنها به اطفال شیطان میگویند اصلش این کلمه باشد)، خفتک، خفتو، خفتوک، خفج، خفجا، خفرنج، خورخجیون، (برهان)، دئثان، (منتهی الارب)، درفنجک، دیونسبرک، (مهذب الاسماء) (دهار)، سکاچه، ضاغوط، ضاغوطه، طیاف، فرنجک، فرانج، (برهان)، کرنجو، (فرهنگ اسدی) (برهان)، گوشاسب، نئدل (از ابن بری در تاج العروس)، نیدل، نیدلان، یرخفج، (مصحف برخفج)، علتی است که مردم اندر خواب پندارد که شخصی گران بر سینۀ او افتاده و او را میفشارد و نفس او تنگ شود و خواهد که بجنبد و آواز دهد، نه آواز تواندداد و نه تواند جنبید و بیم باشد که خفه شود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، آنچه به شب مردم خفته را فراگیرد و او در آن حالت نتواند جنبش کرد و آن مقدمۀ صرع است، (منتهی الارب در: ک ب س)، الکابوس، مایقع علی الانسان باللیل لایقدر معه ان یتحرک و هو مقدمه للصرع، و قال بعضهم لااحسبه عربیاً، ج، کوابیس، (اقرب الموارد)، حالتی است که مرد خفته را فرومیگیرد و آن چنان باشد که آدمی شکل مهیب یا هنگامه آفتی در خواب دیده میترسد بنهجی که بدن همه گران معلوم میشود و خروش کردن به آواز درست هم نمی تواند، و اکثر بودن این حالت را، اطباءمقدمۀ صرع نوشته اند و این را ضاغوطه و نیدلان نیز نامند و به فارسی سکاچه گویند، از منتخب و لطایف و شروح نصاب (غیاث)، دیوی که مردم را در خواب فروگیرد، به اعتقاد عوام جنی است که بر روی آدم می افتد، (فرهنگ نظام)، شبح:
گه چو کابوسی نماید ماه را
گه نماید روضه قعر چاه را،
مولوی،
، نوعی از آرامش، (از منتهی الارب)،
احمق و ابله باشد، (اوبهی)، ابله و نادان نیز نوشته اند، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سرگردان مقدونی است:
اسکندر شهر ار (ا ر را گرفت و چندفیل در آنجا یافت. بر اثر این خبر اهالی بازیر مأیوس گشته شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیهابقلۀ کوه آارن پناه بردند. موقع این کوه بقدری محکم بود، که میگفتند هرکول (پهلوان داستانی یونان) هم نتوانست این محل را تسخیرکند. اسکندر چون این قلعه را که از هر طرف شیب های تند داشت و مانند دیواری سر به آسمان کشیده بود دید در فکر فرورفت که چگونه اینجا را بتصرف آرد. در این حال پیر مردی با دو پسرش نزد او آمده گفت اگر به من پاداش خوبی بدهی من راهی را بتو می نمایم. اسکندر در حال وعده داد هشتاد تالان باو بدهند و یکی از پسرهای پیر مرد را گروی نگاهداشته امر کرد که منشی اش مولی نوس با دسته ای از مقدونیهای سبک اسلحه دشمن را اغفال کرده از بیراهه بالا روند. پای کوه مزبور وسیع است، ولی هر قدر کوه بالا میرود باریک تر می شود تا بتک تیزی منتهی میگردد از یک طرف کوه، رود سند جاری و از سمت های دیگر دره های عمیقی است، که وحشت آور میباشد. اسکندر دید تا قسمتی از این دره هاپر نشود یورش ممکن نیست. بنابراین امر کرد از جنگل های اطراف درختان زیادی انداخته دره را پر کردند. این کار هفت روز طول کشید و خود اسکندر اول درخت را انداخت. پس از آن به تیراندازان اسکندر واگریانها امر شد از کوه بالا روند، و سی نفر هم از دستۀ پادشاه مقدونی به سرکردگی خاروس و الکساندر به آنها ملحق شوند. به آخری اسکندر گفت فراموش مکن، که من و تو هم نامیم. (تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ج 2 ص 1774)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ژان دو. ادیب و مورخ بنام پرتقال است که بسال 1496م. در ویزو متولد و در 1570 در ریبئیرا نزدیک پمبال درگذشته است. مدت مدیدی در مستملکات آسیائی و افریقایی پرتقال والی بوده و این سفرها و مطالعات موادی برای نگارش کتابی در تاریخ ضبط و ادارۀ مستملکات بوسیلۀ پرتقالی ها برای او فراهم ساخت که در ادبیات پرتقالی ارزش و مقامی بسزا دارد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم که در 20 هزارگزی جنوب باختر باب انار و دو هزارگزی شمال راه عمومی سیکان به گوکان در دامنه واقع است، هوایش گرم و دارای 151 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و محصولش غلات، برنج، مرکبات، خرما و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، قریه ای است هفت فرسنگی جنوب شهر خفر، (فارسنامۀ ناصری)
قریه ای است از قریه های نیشابور نزدیک دروازۀ شهر، (انساب سمعانی) (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (مراصد الاطلاع) (دمزن)
چشمۀ باروس از بلوک خفر مسافت کمی شمالی قریۀ باروس است، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
راهزن افسانه ای معروف که در کوه اون تن واقع در نزدیکی تیبر به ایتالیا مأوی داشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالوس
تصویر کالوس
نادان، بی نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوس
تصویر کابوس
حالت اختناقی که در خواب به انسان دست می دهد، خواب بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاررس
تصویر کاررس
((رَ یا رِ))
کسی که به کارها برسد، آن که کارزار راه اندازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالوس
تصویر کالوس
نادان، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابوس
تصویر کابوس
بختک، حالت سنگینی و اختناقی که در خواب به انسان دست می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکاروس
تصویر آکاروس
گریزای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارور
تصویر کارور
اپراتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کابوس
تصویر کابوس
بختک
فرهنگ واژه فارسی سره