جدول جو
جدول جو

معنی کارس - جستجوی لغت در جدول جو

کارس
(رُ تَ)
شهری به بین النهرین بر ساحل خابور و این همان حران امروزی است و اشکانیان در 53 قبل از میلاد در این جا کراسوس را شکست دادند
لغت نامه دهخدا
کارس
(رِ)
نام دهاتی در سه راه اسکندر بین شوش و همدان بروایت دیودور. (از ایران باستان ج 2 ص 1901)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارس
تصویر پارس
(پسرانه)
نام قومی از اقوام آریایی که در قسمت جنوبی ایران سکونت کرده بودند، نام ناحیه ای که قوم پارس درآنجا سکونت کرده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارن
تصویر کارن
(پسرانه)
نام سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکانی که علیه اشک بیستم گودرز قیام کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارس
تصویر فارس
کسی که زبان مادری اش فارسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارد
تصویر کارد
وسیله ای دارای دسته و تیغه برای بریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسر
تصویر کاسر
شکننده، ویژگی آنچه احتمال شکسته شدن دارد، ظریف، آسیب پذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاری
تصویر کاری
کسی که زیاد کار می کند یا خوب از عهدۀ کاری برمی آید، کارکن، فعّال
کنایه از مؤثر
اثرگذار مثلاً تیر کاری، زخم کاری
کنایه از جنگ جو، دلیر و جنگاور
کنایه از نیکو، خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاره
تصویر کاره
صاحب نفوذ و تسلط، آنکه از وی کاری برمی آید
پسوند متصل به واژه به معنای کار مثلاً همه کاره، هیچ کاره، بیکاره، ستمکاره
پشتواره، پشته، پشتۀ علف یا هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارس
تصویر پارس
قومی آریایی نژاد که در زمان قدیم در پارس و عیلام سکنی اختیار کرده و مرکّب از چند قبیلۀ برزگر و چند قبیلۀ صحرانشین بودند
بانگ سگ در موقع حمله، عوعو
پارس کردن: عوعو کردن سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاررس
تصویر کاررس
آنکه به کاری برسد، کسی که به کاری رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارس
تصویر نارس
نارسیده، نرسیده، میوۀ خام، کال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حارس
تصویر حارس
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارس
تصویر دارس
کهنه سازنده، ناپدید کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارس
تصویر فارس
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارس
تصویر مارس
ماه سوم از سال میلادی، March
در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاره
تصویر کاره
کسی که چیزی را ناپسند می شمارد، کراهت دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
تراکم و بهم چسبیدن بنا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
قسمی از سماروغ و قارچ که در جای نمناک و متعفن مانند زیر خمرۀ شراب و جایی که پهن و سرگین ریخته باشند روید. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). گیاهی است که آنرا به تازی کما خوانند. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از فرهنگ سروری). سماروغ. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به سماروغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اکراس. جج کرس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اکراس. (منتهی الارب). رجوع به اکراس و کرس شود.
لغت نامه دهخدا
(هََرِ)
غوکان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پارس
تصویر پارس
آواز سگ، عوعو، هفهف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
مرد با سپر سپر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارس
تصویر دارس
محوشده، ناپدید شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارس
تصویر حارس
نگهدارنده، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکارس
تصویر اکارس
سماروغ غارچ سماروغ قارچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارس
تصویر غارس
درخت نشاننده درختکار غرس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارا
تصویر کارا
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاری
تصویر کاری
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پارس
تصویر پارس
فارس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فارس
تصویر فارس
پارس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکارس
تصویر اکارس
سماروغ، غارچ
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بندرج واقع در منطقه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتو آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
کرسی
فرهنگ گویش مازندرانی