جدول جو
جدول جو

معنی کارریه - جستجوی لغت در جدول جو

کارریه
(یِ)
ژان باتیست. عضو مجلس کنوانسیون متولد در ’پوله’ (کانتال) به سال 1756. وی در نانت که فرماندهی نوایادها را بعهده داشت، شقاوتهای بسیار مرتکب گردید و به سال 1794 میلادی گردن زده شد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارویه
تصویر شارویه
(پسرانه)
شیرویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خارجیه
تصویر خارجیه
مونث خارجی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ ترّهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ترهه و ترهات شود
لغت نامه دهخدا
(عِ ری یَ)
ابل داعریه، منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس). (منتهی الارب) ، هجان ٌ داعره، منسوبه الی داعر، فحل کریم. (صبح الاعشی ج 2 ص 35)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ ری یَ)
اصطلاح فقه، مسأله ایست در فرایض که شوی و مادر و جد و خواهر مادری و پدری مانده باشد. لقبت بها لان عبدالملک بن مروان سئل عنها رجلاً یقال له اکدر فلم یعرفها او کانت المیته تسمی اکدریه او لانها کدرت علی زید. (منتهی الارب) (آنندراج)، تنزیه کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منزه داشتن خود ازگناهان. (از اقرب الموارد)، فرزندان کریم آوردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، نواختن و بخشش کردن. (آنندراج). احسان کردن. (فرهنگ فارسی دکترمعین).
- اکرام خو، آنکه خصلت بخشندگی دارد. بخشنده. کریم. (فرهنگ فارسی معین).
- اکرام ساز، اکرام سازنده. صاحب کرم. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین).
،
{{اسم مصدر}} بزرگداشت. حرمت. (فرهنگ فارسی معین). حرمت و عزت و احترام. (ناظم الاطباء) : عبدوس به فرمان ما بر اثر وی (آلتونتاش) بیامد... و زیادت اکرام ما به وی رسانید. (تاریخ بیهقی).
در حشر مکرم کسی بود کاو
گشتست به اکرام او مکرم.
ناصرخسرو.
ملک این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آمدن. (تاریخ بخارا نرشخی).
ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه). باز اگرچه وحشی و غریب است چون از او منفعت می تواند بود به اکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند. (کلیله و دمنه). فراط اکرام ملک بدو (گاو) این بطر راه داده است. (کلیله و دمنه). چون یک چندی به این بگذشت... در اکرام او بیفزود. (کلیله و دمنه).
قاضی رابه اکرام تمام بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 389). او را به اکرام و احترام به هرات آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). چون بدانجایگاه رسیدم به اکرامی تمام تلقی کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 339).
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر.
مولوی.
... به اکرامم درآوردند. (گلستان).
که مرهم نهادم نه درخورد ریش
که درخورد انعام و اکرام خویش.
(بوستان).
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
بندگی ورزم اگرعزت و اکرامم نیست.
سعدی.
، احسان. انعام. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) :
از سر اکرام و از بهر خدا
بیش از این ما را مکن از خود جدا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ ری یِ)
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 119 تن. آب آن از قنات است. محصول عمده آنجا غلات و میوه و عناب. صنایع دستی زنان کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
استفان. جراح زایانندۀ فرانسوی، متولد در ’ازری’ (1828-1897م.)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نوعی از پستانداران، از خانوادۀ ’تارسییده’. این جانور در جزایر مالزی فراوان است. حیوان کم نظیری است به اندازۀ موش، کف پایش بزرگ، سری گرد و چشمانی درشت و مدور دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اریه (اخیه) ساختن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، الفت افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ثابت گردانیدن و استوار ساختن چیزی را، برافروختن و بسیار مشتعل ساختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آتش افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش بلند کردن. (زوزنی) ، آتشدان ساختن برای آتش، پنهان کردن حقیقت چیزی و ظاهر کردن غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثی یَ)
موضعی است بجانب غربی بغداد. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است: و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم، چون مدینه، و آن: شهرستان است و مهرین و شادریه و درام وقه و کهند و جار و همه اصفهان خوانده اند، و بعضی از آن خراب گشت چنانک حمزه الاصفهانی شرح دهد. (مجمل التواریخ و القصص ص 525). رجوع به سارویه شود
لغت نامه دهخدا
(ی یَ)
نوعی از جامه. رجوع به طاطری شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
برنجو. (مهذب الاسماء). قسمی از پختنیها
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 42هزارگزی جنوب باختری اهواز و 14هزارگزی راه آهن اهواز به خرمشهر. دشت و گرمسیری است با 210 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. بین طاهریه و شیخ محمد زیارتگاهی به نام قبر شیخ محمد وجود دارد. ساکنین از طایفۀ قزلی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دولت طاهریه در خراسان که از سال دویست و پنج تا دویست و پنجاه ونه فرمانروائی کردند، مؤسس آن طاهر بن الحسین الخزاعی ملقب بذی الیمینین بوده، این دولتی فارسی و ایرانی بشمار میرفته. (تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان جزء 4 ص 173). رجوع به ’آل طاهر’، طاهریان و بنی طاهر شود
لغت نامه دهخدا
(رِ قی یَ)
گردن بندی است. (منتهی الارب). نوعی از گردن بند. ضرب من القلاده. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
قریه ای است از قراء مصر. (معجم البلدان) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثی یَ)
گروهی از فرقۀ اباضیه از یاران ابی الحارث الاباضی و آنان در امر قدر یعنی مخلوق بودن افعال بندگان و هم در استطاعت پیش از فعل، با اباضیه مخالف باشند و در باب قدر بر مذهب معتزله روند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و الملل والنحل شهرستانی و تعریفات جرجانی (ذیل: حارثیه) شود
لغت نامه دهخدا
(رِ قی یَ)
کاسه های بزرگ بارقییه منسوب به بارق کوفه. ابوذؤیب گوید:
فما ان هما فی صحفه بارقیه
جدید امرت بالقدوم و بالصقل.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 48هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و 7هزارگزی جنوب راه فرعی بندرعباس - میناب در جلگه واقع است، هوایش گرم و دارای 450 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش خرما و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است، مزارع قاسم آباد، میتو، خوش آمدجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان 6هزارگزی جنوب باختر فلاورجان، 2هزارگزی شمال جادۀ شهر کرد باصفهان جلگه و معتدل و دارای 196 تن سکنه است، آب از قنات دارد و محصول آن غلات و برنج و پنبه و تریاک وشغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
نام فرقه ای از فرق گوناگون شیعه. این گروه به رجعت حضرت امام محمد باقر معتقدبوده اند. (خاندان نوبختی ص 251 از شهرستانی ص 125)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور که در 24 هزارگزی خاور فدیشه در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 82 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رِ)
میشل. درام نویس فرانسوی متولد در پاریس. وی با همکاری ’ژول باربیه’ رسایل سودمند زیر را نوشته است:گالاته، فاوست، عروسی های ژانت، هاملت، رومئو و ژولیت (1819- 1872 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آبادیی است که منسوب به رومانیان بود در آسیای صغیر در جنوب غربی، که ملیتس از جملۀ شهرهای آن است و قنیدس نیز یکی از آنها میباشد (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به ایران باستان ص 460، 646، 649، 651، 693، 694، 717، 926، 1021، 1022، 1099، 1101، 1104، 1112، 1138، 1169، 1185، 1210، 1245، 1268، 1274، 1275، 1454، 1462، 1468، 1608، 1973، 1993، 2033، 2034، 2093، 2101، 2154، 2034، 2344 شود. نیز رجوع به ’کاریا’ شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ی یَ)
بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ژاک. ملاح فرانسوی متولد در ’سنت مالو’ به سال 1534. وی از طرف فرانسوای اول برای اکتشاف بشمال اقیانوس اطلس فرستاده شد و ارض جدید و کانادا را که سواحل آن به سال 1497 توسط ’کابو’ کشف شده بود، یافت. و از این ممالک دیدن کرد و بنام پادشاه فرانسه حق مالکیت آن را به دست آورد (1491- 1557)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اوژن. نقاش و متخصص چ سنگی فرانسوی متولد در ’گورنای’. تصاویر پرمعنی و قوی الدلالۀ او روی پرده های نقاشی دودی رنگ نقش شده است. (1849- 1906 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام فرقه ای از یهود سامری. (مفاتیح). گروهی اند از یهود که در بیت المقدس و قرایای آن ساکن می باشند و ایشان بعد از موسی به نبوت هارون و یوشعبن لون قائلند و نبوت دیگران را که بعد از ایشان بودند منکرند مگر یک پیغمبر که جایز دانسته اندکه ظاهر شود. در مال ایشان شخصی ظاهر شده بود القان نام او دعوی کرد که آن پیغمبر منم و قبیلۀ ایشان کوهی است که عظیم و غریم خوانند و گویند که آن کوه طور است و لغت ایشان غیر از لغت سایر یهود است و آن بزبان عبری نزدیک است و زعم ایشان آن است که توریه بزبان ایشان بود، یا سریانی. نقل کرده اند که اتفاق یهودبر آن است که چون حق تعالی از آفریدن آسمان و زمین فارغ شد بر عرش بخفت و یک پای خود را بر پای دیگر نهاد و بیاسود تعالی الله علواً کبیرا. (نفائس الفنون)
لغت نامه دهخدا
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارسیه
تصویر تارسیه
نوعی از پستانداران، این جانور در جزائر مالزی فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خارجی برونمرز بیرونک، بیگانه، شورشی مونث خارجی. یا قضیه خارجیه. قضیه ایست که مصادیق موضوع آن موجود در خارج باشد و یا حکمبر مصداق خارجی شده باشد چنانکه گفته شود جسم جوهریست ملموس و ذو وزن که در خارج این اوصاف برای جسم هست نه در ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارراه
تصویر خارراه
کنایه از کسی یا چیزی که مانع پیشرفات کسی بشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثریه
تصویر اکثریه
بیشینه مهیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهریه
تصویر زاهریه
خرامان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار