جدول جو
جدول جو

معنی کاربرداری - جستجوی لغت در جدول جو

کاربرداری(بَ)
متعهد کاری شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارداری
تصویر کارداری
شغل و عمل کاردار، دارای کار بودن
حکومت، والی گری، ادارۀ امور، گرداندن کارها، برای مثال به خدایی که کرد گردون را / کلبۀ قدرت الهی خویش ی که ندیدم ز کارداری عشق / هیچ سودی مگر تباهی خویش (خاقانی - ۸۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارپردازی
تصویر کارپردازی
تدبیر در کاری و انجام آن، شعبه ای از یک اداره یا وزارتخانه که وظیفه اش تهیه کردن لوازم کار و نوشت افزار آن اداره است، تدارکات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاهبرداری
تصویر کلاهبرداری
به دست آوردن چیزی از کسی از طریق خدعه، فریب و نیرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربردار
تصویر باربردار
باربر، آنکه بار بر پشت خود حمل می کند، حمال
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
مباشرت در کاری و تدبیر در آن کار و انجام دادن آن. (ناظم الاطباء). ملزومات (اداره) ، آژانس
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بی صبری. ناشکیبائی. (ازناظم الاطباء) ، ناچاری. لاعلاجی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهرت. معروفیت. مشهور و نامور بودن. ناموری. سرشناسی. صفت نامبردار. رجوع به نامبردار شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
عمل کلاهبردار. شیادی و حقه بازی. به فریب و دروغ مال دیگران را گرفتن
لغت نامه دهخدا
(سِ زَ دَ / دِ)
باربر. (ناظم الاطباء). بارکش. بردارندۀ بار. حمال. رجوع به آنندراج، شعوری و دمزن شود.
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عمل کارگردان. اداره، صحنه آرایی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
عمل باربردار.
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامبرداری
تصویر نامبرداری
شهرت معروفیت
فرهنگ لغت هوشیار
بفریب مال و پول دیگران را گرفتن حقه بازی، استعمال نام یا عنوان مجعول بقصد اینکه موسسات مجعول و اعتبارات موهوم را بطرف بقبولاند و او را به امور موهوم امیدوار و یا از امور موهوم خایف سازد و بدین طریق وجه یا مالی از او بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگردانی
تصویر کارگردانی
اداره، صحنه آرایی، کارگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار داری
تصویر کار داری
شغل کار دار دارای شغل و کار بودن، حکومت والیگری: (بخدایی که کرد گردون را کلبه قدرت الهی خویش . {} که ندیدم ز کار داری عشق هیچ سودی مگر تباهی خویش) (انوری)، وکالت ماموریت، شغل شارژدافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار برداری
تصویر کار برداری
تعهد اجرای کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار برداری
تصویر بار برداری
عمل و شغل باربردار حمالی، مخارج سفر و لوازم آن و کرایه بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارپردازی
تصویر کارپردازی
مباشرت، بخشی از اداره که وظیفه آن فراهم کردن کار یا نوشت افزار آن اداره است
فرهنگ فارسی معین
بارکش، باری
متضاد: سواری، باربر، حمال، آبستن، باردار، حامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آماردن، احصائیه، سرشماری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
Applicative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
applicatif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
응용된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
aplikatif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
अनुप्रयुक्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
toepasselijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
applicativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
aplicativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
aplicativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
прикладний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
прикладной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
aplikacyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
anwendungsbezogen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاربردی
تصویر کاربردی
אפליקטיבי
دیکشنری فارسی به عبری