جدول جو
جدول جو

معنی کاربافک - جستجوی لغت در جدول جو

کاربافک
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
تصویری از کاربافک
تصویر کاربافک
فرهنگ فارسی عمید
کاربافک
(فَ)
عنکبوت
لغت نامه دهخدا
کاربافک
عنکبوت
تصویری از کاربافک
تصویر کاربافک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاروانک
تصویر کاروانک
مرغی شبیه مرغابی با منقار دراز و پاهای بلند، چفنک، چفتک، جفتک، چکرنه، جگرنه، چوبینه، چوبینک، چوبنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربان
تصویر کاربان
کاروان، گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
کارنامه. رجوع به کارنامه و ص 58، 81، 84، 109 کتاب ’ایران در زمان ساسانیان’ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
کرباسو. (یادداشت مؤلف). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین) : سام ابرص، جنسی است از کرباسک. وزغ، جنسی است از کرباسک. (مهذب الاسماء). رجوع به کرپاسو و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
پارسی قیروان است و آن شهری است به مغرب اما در اشعار بمعنی اطراف معموره است و این لفظ در عربی بفتح قاف و ضم راء است معرب کاروان به اماله و نام شهر مغرب نیز بدین مناسبت است که اوایل در آن موضع کاروان فرود می آمده به مرور ایام شهر شده و در اشعار به تاریکی نسبت دهند:
چون شمع روز روشن زایوان آسمان
ناگه در اوفتاد بدریای قیروان،
انوری (ازآنندراج و انجمن آرا)،
القیروان، اصله بالفارسیه ’کاروان’ مغرب، قال امروءالقیس:
و غاره ذات قیروان
کان اسرا بها الرّعال،
و ’القیروان’: معظم الجیش، و القافله، (المعرب جوالیقی ص 254)، یاقوت در معجم البلدان آرد: ’قال الازهری القیروان معرب، و هو بالفارسیه کاروان و قد تکلمت به العرب قدیماً ... ’ رجوع به کاروان و قیروان شود
لغت نامه دهخدا
قطار شتر و استر و خر و الاغ، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، کاروان:
شتر بود بر کوه صد کاربان
بهر کاربانی یکی ساربان،
فردوسی (از انجمن آرا)،
، قافله و کاروان، (برهان) (انجمن آرا) : دیههاء خواف و باخرز به شبیخونها و مغافصات فرومیگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند، (عتبهالکتبه)، وکیل، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
روستائی در بالای خرابه های ’تب’ در کشور مصر
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پرنده ای است که آن را کاروانک میگویند که بجای دال واو باشد و به عربی کروان خوانند. (برهان) (آنندراج). و رجوع به لغت ’کاروانک’ شود
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ نَ)
کاردانک. چفتک. چوبینه. (رشیدی). چوبینک. چوبین. چوبنه. جفنک. جفتک. چکرنه. قرلی. چخرق. دلیجه. نام جانوری است پرنده که در کنارهای آب بنشیند. (جهانگیری). پرنده ای است گردن دراز پیوسته در کنارهای آب نشیند و بهمین معنی بجای واو دال هم آمده است و به عربی کروان گویند بر وزن رمضان. (برهان). مرغکی است درازگردن که بر لب آبها نشیند. (انجمن آرا) (آنندراج). بوتیمار و مرغ ماهیخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجوع به چهار بامک شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به کاربافک شود
لغت نامه دهخدا
مخفف کاه ربا، (برهان) (آنندراج)، این کلمه در عربی نیز وارد شده، (دزی ج 2 ص 434)، و رجوع به کاه ربا و کهربا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاربان
تصویر کاربان
قطار شتر و استر وخر: (شتر بود بر کوه صد کاروان بهر کار بانکی یکی ساربان)، قافله کاروان: (دیههاء خواف و باخرز بشبیخونها و مغافصات فرو میگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند) (عتبه الکتبه)، وکیل (محمود بن عمر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسک
تصویر کرباسک
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارباف
تصویر کارباف
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربا
تصویر کاربا
یا کاهر بای سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربان
تصویر کاربان
قافله، عده ای مسافر که با هم حرکت کنند، کاروان
فرهنگ فارسی معین
((نَ))
مرغی است شبیه به مرغابی دارای منقاری دراز و بیشتر در کنار آب می نشیند، کروان
فرهنگ فارسی معین