جدول جو
جدول جو

معنی کاثب - جستجوی لغت در جدول جو

کاثب
(دِ رَ)
موضعی است و کوهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاذب
تصویر کاذب
دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالب
تصویر کالب
کالبد، طرحی که چیزی در آن شکل می گیرد، قالب، تن، بدن، قالبی برای ساختن خشت و آجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
کسی که مغازه ای دارد و در آن کالایی را خرید و فروش می کند، کنایه از کسی که برای به دست آوردن چیزی می کوشد، کوشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
نویسنده، دبیر، کسی که از کتابی نسخه برداری می کند، استنساخ کننده
کاتب ازلی: خدای تعالی
کاتب وحی: هر یک از نویسندگان که آیاتی را که بر پیامبر اسلام نازل می شد می نوشتند مثلاً علی بن ابی طالب و عثمان بن عفان کاتب وحی بودند
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
مرد سیرشکم. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (منتهی الارب) ، آنکه پس از فقر بی نیاز باشد. (اقرب الموارد) ، غلیظ و ستبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ابن برقا. وی بنی اسرائیل را بعد از چندان زحمت به مصر آورد و دیر مدت در میان ایشان رسالت کرد و به مصر درگذشت. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 50). کالب یکی از چهل و دو پیغمبری است که درتفاسیر و تواریخ نام آنان آمده است. و نیز رجوع به کالب بن یفنه شود. (تاریخ گزیده ص 21 چ عکسی اروپا)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بمعنی روستای سفید، ناحیه ای از اعمال قوهستان ازناحیۀ فهلو و در آن قریه ها و روستاهاست و مراد از فهلو به زعم حمزه نواحی اصفهانست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ / لَ / لُ)
قالب که آن را کالبد نیز گویند. (برهان) (جهانگیری). و آن را کلوب نیز گویند. (جهانگیری). کلوب. (برهان). کالبد:
این من و این من که در این کالب است
هیچ مگو جنبش این قالب است.
نظامی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
یکی از مننترات هندوان قدیم مربوط به بنات النعش طبق ’بشن پران’. (تحقیق ماللهند ص 197)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ج، کواعب. زن نارپستان. (مهذب الاسماء). زنی پستان برآمده. دختر نارپستان و پستان برآمده، ثدی کاعب، پستان برآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نعت فاعلی از کسب. کسی که کسب کند. ج، کسبه و کاسبون. (ناظم الاطباء). و کاسبین، ورزنده و یابنده. (ناظم الاطباء) ، جمعکننده و طلب کننده و حاصل کننده. (فرهنگ نظام) ، کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل میکند. فرهنگستان بجای کاسب پیشه ور را وضع کرده. (فرهنگ نظام). و رجوع به واژه های فرهنگستان شود. پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفت. (ناظم الاطباء).
- امثال:
کاسب حبیب خداست.
حدیث: الکاسب حبیب اﷲ. (امثال و حکم دهخدا) :
رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو
از توکل در سبب کاهل مشو.
مولوی.
، گیرندۀ تاوان و جریمانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
بسیار. یقال: عدد کاثر، ای کثیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
دروغزن. دروغگو. جلب. غرّار. رجوع به همین مدخلها شود. خائن. مائن. ج، کاذبون، کذاب. (مهذب الاسماء). کاذبین. با ترکیبات ذیل آید: اشتهای کاذب یا شهوت کاذب، مقابل اشتهای صادق. تشنگی کاذب. جوع کاذب. حدیث کاذب. (نفایس الفنون). رجوع به مدخل صادق شود. درز کاذب. صبح کاذب یا صبح بامداد نخست:
عشوۀ صبح کاذب است کز او
خبر آفتاب نشنیدم.
خاقانی.
لاف دینداری زنم چون صبح آخر ظاهر است
کاندرین دعوی ز صبح اولین کاذب ترم.
خاقانی.
صبح صادق پس کاذب چه کند بر تن دهر
چادر سبز درد تا زن رسوا بینند.
خاقانی.
امل چون صبح کاذب گشت کم عمر
چو صبح صادق دل گشت روشن.
خاقانی.
مشعلۀ صبح تو بردی بشام
کاذب و صادق تو نهادیش نام.
نظامی.
غشاء کاذب. فجر کاذب. رجوع به فجر شود. تکذیب، کاذب شدن ناقه. (منتهی الارب). کاذب گردیدن شتر ماده، یعنی ناقه ای که گشنی کرده شود و دم بردارد و باردار نگردد. کذبت الناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
احمد بن محمد بن فضل دینوری مکنی به ابی الفضل و مشهور به ابن خازن. رجوع به احمد بن محمد... در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 و ج 5 ص 320 شود و رجوع به ’ابن خازن ابوالفضل’ شود
احمد بن عبدالله بن الحسن بن احمد بن یحیی بن عبدالله الانصاری المالقی. رجوع به احمد بن عبدالله و ریحانه الادب ج 3 ص 330 و ص 429 شود
محمد بن حسین بن عمید معروف به ابن العمید. رجوع به ابن عمید ابوالفضل محمد بن العمید در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 334 شود
احمد بن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیع الزمان همدانی. رجوع باحمد بن حسین بن یحیی در این لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود
احمد بن ابی طاهر طیفورمروزی خراسانی بغدادی وراق کاتب مکنی به ابوالفضل. رجوع به ابن ابی طاهر و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود
احمد بن حسن مالقی مکنی به ابی جعفر. رجوع به احمد بن حسن مالقی در این لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود
عمر بن هبه الله معروف به ابن العدیم. رجوع به ابن العدیم در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 334 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نعت فاعلی از کتابت. نویسنده. (برهان) (منتهی الارب) (آنندراج). دبیر. (مهذب الاسماء) (آنندراج). منشی نثر. (آنندراج). منشی. مترسل. آنکه مطالب خویش فصیح و بلیغ نویسد. ج، کاتبین، کاتبون، کتّاب، کتبه: او کاتب ابن الکاتب و نقاب ابن النقاب و بحر ابن السحاب بود. (ترجمه تاریخ یمینی). کاتب باید که دراک بود واسرار کاتبی معلوم دارد. (قابوسنامه چ روبن لیوی ص 119). عبدالجبار خوجانی که خطیب خوجان بود قصه نیکو دانستی و ادیبی بود و کاتب جلد و زیرک و تمام رأی وبه همه کار کافی. (ایضاً ص 121). احمد رافع یعقوبی کاتب حضرت امیر خراسان بود. (ایضاً ص 121). کاشکی من هرگز کاتب نبودمی تا دوستی با چندین علم و فضل به خطّ من کشته نشدی. (ایضاً ص 121). هرگاه که معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند و المکثار مهذار. (چهارمقاله چ لیدن ص 13). هر کاتب که این کتب دارد و مطالعۀ آن فرونگذارد خطر را تشحیذ کند و دماغ را صقال دهد و طبع را برافروزد و سخن را به بالا کشد و دبیر بدو معروف شود. (ایضاً ص 13).
از خط کاتب قدر بر سرحرف حکم تو
چرخ چو جزم نحویان حلقه شد از مدوری.
خاقانی.
، دانا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، استاد خیک دوز را نیز گویند. (برهان). مشک دوز. (مهذب الاسماء). دوزندۀ مشک. (ناظم الاطباء) ، آنکه نسخه های کتاب نویسد. مستنسخ، مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: کاتب (یاد آورنده) منصب اعلی درجه در بارگاه داود و سلیمان (دوم سموئل 8:16 و اول پادشاهان 4:3) و پادشاهان یهودا بوده است (دوم پادشاهان 18:18 و 26 و 37 و دوم تواریخ ایام 34:8 و 9) علاوه بر داشتن منصب وقایعنگاری چنان مینماید که کاتب مشیر پادشاه نیز بوده است. (اشعیا 37:3 و 22) و در اوقات جنگ و زمان تعمیرات هیکل هم مأمور امور مذکوره بوده
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نعت فاعلی از کهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیره مایل به سیاهی. (منتهی الارب). سپید مایل به تیرگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثِ بَ)
پیش شانه جای اسب. ج، اکثاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاعب
تصویر کاعب
نار پستان ستادک پستان ستاده پستان نار پستان و پستان بر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاذب
تصویر کاذب
دروغگو، جلب، خائن، کذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاثر
تصویر کاثر
بسیار انبوه بسیار کثیر: (در غمار دیار اسلام با وجود چنان لشکری (کاثر) وافر دلهای خواص وعوام حشم شکسته شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
نویسنده، منشی نثر، دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالب
تصویر کالب
کالبد، قالب
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل می کند، پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفه نوار مغناطیسی ضبط صوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانب
تصویر کانب
سیر رو در روی گرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاذب
تصویر کاذب
((ذِ))
دروغگو، ناراست، جمع کذبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالب
تصویر کالب
((لِ))
آبکند عمیق که اسب و سوار از آن گذر نتواند کرد، تخته سنگ پهن و نازک، کالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاثر
تصویر کاثر
((ثِ))
بسیار، کثیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
((تِ))
نویسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
((س))
بازاری، سوداگر، جمع کسبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاعب
تصویر کاعب
((عِ))
نار پستان و پستان برآمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالب
تصویر کالب
قالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
نویسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاذب
تصویر کاذب
دروغین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
سوداگر، پیشه ور
فرهنگ واژه فارسی سره