جدول جو
جدول جو

معنی ژیان - جستجوی لغت در جدول جو

ژیان
تندخو، درنده، خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب برای مثال سگ کیست روباه نازورمند / که شیر ژیان را رساند گزند (نظامی۵ - ۸۲۴)، مورچگان را چو بود اتفاق / شیر ژیان را بدرانند پوست (سعدی - ۱۲۴)
تصویری از ژیان
تصویر ژیان
فرهنگ فارسی عمید
ژیان
(ژیان)
خشم آلود بود چون شیر و دد و دام و آنچه بدین ماند. (لغت نامۀ اسدی). ددان تند را خوانند. سباع درندۀ جنگی. خشم آلود بود چون دد و پیل و اژدها و مانند اینها. تند (در ددان). (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). خشمین. خشمگین. خشم آلود. خشم آلوده. خشمناک. تند و خشمناک و قهرآلود و درنده را گویند از انسان و هر یک از حیوانات دیگر از چرنده و پرنده و درنده که در ایشان صفت غضب و خشمناکی باشد. (برهان). خشمناک وتندخو و اطلاق این لفظ بر جمیع درندگان و طائر شکاری کنند و بعضی انسان را نیز داخل کرده اند. (غیاث).
(در صفت اژدها) ، اژدهای ژیان:
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر اژدهای ژیان.
فردوسی.
(در صفت ببر) ، ببر ژیان:
در این بیشه زین بیش مگذار گام
که ببر ژیان دارد اندر کنام.
اسدی (از دقائق الحقائق) (از شعوری).
(در صفت پلنگ) ، پلنگ ژیان:
بسان پلنگ ژیان بد بع خوی
نکردی جز از جنگ هیچ آرزوی.
فردوسی.
پلنگ ژیان گرچه باشد دلیر
نیارد شدن پیش چنگال شیر.
فردوسی.
نباشد جز از راستی در میان
نباید بدن چون پلنگ ژیان.
فردوسی.
از آن هرکه بستی یکی بر میان
نکردی پلنگ ژیانش زیان.
اسدی (گرشاسب نامه).
(در صفت پیل) ، پیل ژیان:
ز پای اندرآمد نگون گشت طوس
تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی.
بیفکند گوری چو پیل ژیان
جدا کرد از او چرم و پای و میان.
فردوسی.
برآورد خرطوم پیل ژیان
بدان تا به رستم رساند زیان.
فردوسی.
درآمد بکردار پیل ژیان
به بازو کمان و کمر بر میان.
فردوسی.
زدم بر زمینش چو پیل ژیان
که او را همه خرد شد استخوان.
فردوسی.
از این دو هنرمند پیل ژیان
بباید ببندد به مردی میان.
فردوسی.
بیفکند پیل ژیان را به خاک
نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک.
فردوسی.
فکندی بدان گرز پیل ژیان
که جاوید بادی تو ای پهلوان.
فردوسی.
تو گفتی دو پیلند هر دو ژیان
گشاده به کین دست و بسته میان.
فردوسی.
چو پیل ژیان شاهزاده دو شاه
براندند هر دو ز قلب سپاه.
فردوسی.
همی رفت بر سان شیر دمان
ابا لشکر گشن و پیل ژیان.
فردوسی.
به بندی ببستش دو دست و میان
که نگشاید آن بند پیل ژیان.
فردوسی.
که ساسان به پیل ژیان برنشست
گرفته یکی تیغ هندی به دست.
فردوسی.
هزار پیل ژیان پیش کرد وز پس کرد
ولایتی چو بهشتی و باره ای چو بهار.
فرخی.
نیامد گزندی به گرد دلیر
همانگه ز پیل ژیان جست زیر.
اسدی (گرشاسب نامه).
(در صفت دیو) :
جهانی نظاره بدیدار گرگ
چه گرگ، آن ژیان نرّه دیو سترگ.
فردوسی.
(در صفت شیر) : کویر، شیر ژیان. (لغت نامۀ اسدی) :
چو خسرو چنان دید با اندیان
چنین گفت کای نره شیر ژیان
بر آن پیل بر تیرباران کنید
کمان را چو ابر بهاران کنید.
فردوسی.
ز بیشه دو شیر ژیان آوریم
همه تاج را در میان آوریم.
فردوسی.
ببندیم شیر ژیان بر دو سوی
کسی را که شاهی کند آرزوی.
فردوسی.
سیاوش بیامد کمر بر میان
سخن گفت با من چو شیر ژیان.
فردوسی.
کنون نزد او جنگ شیر ژیان
همان است و نخجیر و آهو همان.
فردوسی.
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر ژیان را بکس.
فردوسی.
ببستند گردان رومی میان
بر آن جنگ یکسر چو شیر ژیان.
فردوسی.
شهنشاه ایران چو تنها بماند
چو شیر ژیان سوی لشکر براند.
فردوسی.
بدینسان بود فر و برز کیان
به نخجیر آهنگ شیر ژیان.
فردوسی.
دو شیر ژیان پیش آن بیشه دید
کمان را بزه کرد و اندرکشید.
فردوسی.
کنون سال چون پانصد اندرگذشت
سر و تاج ساسانیان سرد گشت
کنون تخت و دیهیم را روز ماست
سر و کار با بخت پیروز ماست
چو بینیم چهر تو (چهر بهرام چوبینه) وبخت تو
سپاه و کلاه تو و تخت تو
برآریم سر کار ساسانیان
چو آهخته شیری که گردد ژیان.
فردوسی.
پس پشت شاه اندر ایرانیان
دلیران و هریک چو شیر ژیان.
فردوسی.
بران تا از این هر دو شیر ژیان
کرا پیشتر خواهد آمد زیان.
فردوسی.
شما هر دو بر سان شیر ژیان
به کینه ببندید یکسر میان.
فردوسی.
دو شیر ژیان چون دمور و گروی
که بودند گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
برخنه درآورد یکسر سپاه
چو شیرژیان رستم کینه خواه.
فردوسی.
به کین سیاوش کمر بر میان
ببست و بیامد چو شیر ژیان.
فردوسی.
به رزم ریزد، ریزد چه چیز، خون عدو
به صید گیرد، گیردچه چیز، شیر ژیان.
فرخی.
از پشه عنا و الم پیل بزرگ است
وز مور فساد بچۀ شیر ژیان است.
منوچهری.
بر آن چشمه کاسب من افشاند گرد
نیارد ژیان شیر از آن آب خورد.
اسدی (گرشاسب نامه).
چو شیر ژیان جست از افراز تخت
گرفتش گلوبند وبفشارد سخت.
اسدی (گرشاسب نامه).
این دهر باستیزه چو بستیزد
شیر ژیان به دام درآویزد.
ناصرخسرو.
به انصاف او شاخ آهوبره
ز شیر ژیان برکند چنگ و ناب.
سوزنی.
گوزنی بر ره شیر آشیان کرد
رسن در گردن شیر ژیان کرد.
نظامی.
سگ کیست روباه نازورمند
که شیر ژیان را رساند گزند.
نظامی.
یا دم الحیضی که از خرگوش ریخت
بر سر شیر ژیان خواهم فشاند.
خاقانی.
زادۀ طبع منند اینان که خصمان منند
آری آری گربه است از عطسۀ شیر ژیان.
خاقانی (از جهانگیری).
در یک سر ناخن از دو دستش
صد شیر نر ژیان ببینم.
خاقانی.
از صهیل اسب شیرآشوب او خرگوش وار
بس دم الحیضا که شیران ژیان افشانده اند.
خاقانی.
گر سواران خنگ توسن در کمند افکنده اند
من کمند افکنده و شیر ژیان آورده ام.
خاقانی.
مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست.
سعدی.
(در صفت عقاب) ، عقاب ژیان:
همی تا نسوزد به آب اندر آذر
نگیرد عقاب ژیان را کبوتر
جهان گیر و کینه کش از بدسگالان
ملک باش و از نعمت ملک برخور.
عنصری.
(در صفت غرم) ، غرم ژیان:
که با آهوئی گفت غرم ژیان
که گر دشت گردد همه پرنیان
ز دامی که پای من آزاد گشت
نپویم بدین سو ترا باددشت.
فردوسی.
مرا گر بخواهی زشاه جهان
چو غرم ژیان با تو آیم دمان.
فردوسی.
بیاورد فرزند راچون نوند
چو غرم ژیان سوی کوه بلند.
فردوسی.
(در صفت گرگ) ، گرگ ژیان:
پس آنگه درآمدچو گرگ ژیان
زریر سپهبد جهان پهلوان.
دقیقی.
(در صفت گور) ، گور ژیان:
کسی را که بگرفت از ایشان میان
چو شیری که یازد به گور ژیان.
فردوسی.
همی مژده دادش که جنگی پلنگ
ز گور ژیان کرد کوتاه چنگ.
فردوسی.
بیامد هم اندر زمان اردوان
بدیدار افکنده گور ژیان.
فردوسی.
نبد شیر درنده را خوابگاه
نه گور ژیان یافت بر دشت راه.
فردوسی.
گرفت اوبه تندی یکی را میان
چو شیری که یازد به گور ژیان.
فردوسی.
یکی گور دید اندر آن مرغزار
کز آن خوب تر کس نبیند نگار
پس اندر همی راند بهرام نرم
بر او بارگی را نکرد ایچ گرم
در آن بیشه بد جای نخجیرگاه
به پیش اندر آمد یکی تنگ راه
زتنگی چو گور ژیان برگذشت
پدید آمد آنجای باغی بدشت.
فردوسی.
بودم ژیان گور بدشت فساد و فسق
تازنده و مراغه گر و بارناپذیر.
سوزنی.
جهد باد صبا بر کوهساران
چردگور ژیان در مرغزاران.
؟
(در صفت گوزن) ، گوزن ژیان:
بدان ایزدی فر و جاه کیان
ز نخجیر گور و گوزن ژیان
جدا کرد گاو و خر و گوسفند
بورز آورید آنچه بد سودمند.
فردوسی.
(در صفت مرغ) ، مرغ ژیان:
چو مرغ ژیان (سیمرغ) باشد آموزگار
چنین کام دل خواهد از روزگار.
فردوسی.
(در صفت هزبر) ، هزبر ژیان:
برفت از پس شاه غسانیان
سرافراز طایر هزبر ژیان.
فردوسی.
بکوشید و اندر میان آورید
خروش هزبر ژیان آورید.
فردوسی.
شکیبا و با هوش و رای و خرد
هزبر ژیان را بدام آورد.
فردوسی.
زمین پر ز جوش و هوا پرخروش
هزبر ژیان را بدرید گوش.
فردوسی.
بیامد (منوچهر) کنون چون هزبر ژیان
بکین پدر تنگ بسته میان.
فردوسی.
بدو گفت شاه ای هزبر ژیان
از این آزمایش ندارم زیان.
فردوسی.
به گرشاسب گفت ای هزبر ژیان
چه گوئی بدین جنگ بندی میان.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
ژیان
خشم آلود بودن چون شیر، خشمناک، نوعی ماشین سواری
تصویری از ژیان
تصویر ژیان
فرهنگ لغت هوشیار
ژیان
خشمگین، درنده
تصویری از ژیان
تصویر ژیان
فرهنگ فارسی معین
ژیان
خشمگین، دمان، غضبناک، درنده، سبع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیان
تصویر کیان
(پسرانه)
پادشاهان، سلاطین، دومین سلسله پادشاهی از دوره تاریخ افسانه ای ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیان
تصویر بیان
(دخترانه و پسرانه)
صبحگاه، بامداد، پگاه (نگارش کردی: بهیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیان
تصویر دیان
(دخترانه)
دیانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژینا
تصویر ژینا
(دخترانه)
باهوش، با نابغه، ژنیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژوان
تصویر ژوان
(دخترانه)
زمان، میعاد، ملاقات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویان
تصویر ویان
(دخترانه)
دلربا، محبت، علاقه، عشق (نگارش کردی: یان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریان
تصویر ریان
تر و تازه، شاداب، مقابل عطشان، سیراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیان
تصویر کیان
چه کسانی؟
شالوده، هستی، بنیان مثلاً کیان خانواده
طبیعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهان گشاد و پهن، پاتیل، لوید، برای مثال عشق چو مغز است و جهان همچو پوست / عشق چو حلوا و جهان چون تیان (مولوی۳ - ۶۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیان
تصویر لیان
درخشان، تابان، فروزان، بافروغ، برای مثال گردون ز برق تیغ چو آتش لیان لیان / کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان (فرخی - ۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیان
تصویر سیان
گیاهی فاقد شکوفه و گل که در حوالی کوفه می روید، عشقه، برسیان، پرسیان، پرشیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیان
تصویر پیان
مست، بسیار مست، مست مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیان
تصویر بیان
سخن گفتن، فصاحت، زبان آوری، سخن، شرح، تعبیر، در علوم ادبی علمی که دربارۀ بیان معنای واحد به شیوه های مختلف و بر پایۀ تصویرسازی مانند استفاده از تشبیه، استعاره و کنایه بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژوان
تصویر ژوان
فرانسوی درزه، زانو، بند گره، لولا، کام و زبانه
فرهنگ لغت هوشیار
ژیان تند و خشمناک و قهرآلود:) که ملکت شکاریست کورا نگیرد عقاب پرنده نه شیر ژیانی (دقیقی گنج سخن 31 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیان
تصویر پیان
مست مست مست طافح مستی که سر از پای نشناسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهن گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیان
تصویر زیان
نقصان، ضرر، خسارت و کمی آسیب، صدمه، گزند، آزار
فرهنگ لغت هوشیار
از خود رمنده، شخصی که از روی اعراض در زیر لب خود بخود آهسته سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب، تر و تازه، فراوانی سیراب مقابل عطشان، تر و تازه شاداب جمع رواء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیان
تصویر دیان
بسیار چیره و غالب پاداش و جزا دادن، بحساب رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیان
تصویر آیان
در حال آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیان
تصویر بیان
فصاحت و زبان آوری، سخن و گفتار، شرح و تعبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیانی
تصویر ژیانی
تند و خشمناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میان
تصویر میان
بین، وسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیان
تصویر کیان
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیان
تصویر شیان
جبران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیان
تصویر بیان
گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عیان
تصویر عیان
هویدا، آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیان
تصویر زیان
ضرر، خسارت
فرهنگ واژه فارسی سره