برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند برای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند برای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
استخوان انگور باشد که در میان غژم بود یعنی دانۀ انگور: آن خوشه بین چنانکه بکی خیک پرنبید سربسته و نبرده بدو دست هیچکس بر گونۀ سیاهی چشم است غژب اوی هم بر مثال مردمک چشم ازو پکس. بهرامی (از صحاح الفرس). دیدۀ حاسد بتو چون غژب انگور است سرخ در لگدکوب عنا بادش جدا آب از پکس. سوزنی (از صحاح الفرس). در لغت نامۀ اسدی شعر بهرامی برای تکس (که آنرا تکژ و تکش نیز گویند) بشاهد آمده است و ظاهراً همین سه صورت اخیر صحیح است و پکس در اشعار مذکور محرف تکس است. صاحب صحاح الفرس نیز خود در مادۀ تکش گوید: استخوان انگور بود چون تکژ. رجوع به تکش و تکژ و تکس شود
استخوان انگور باشد که در میان غژم بود یعنی دانۀ انگور: آن خوشه بین چنانکه بکی خیک پرنبید سربسته و نبرده بدو دست هیچکس بر گونۀ سیاهی چشم است غژب اوی هم بر مثال مردمک چشم ازو پکس. بهرامی (از صحاح الفرس). دیدۀ حاسد بتو چون غژب انگور است سرخ در لگدکوب عنا بادش جدا آب از پکس. سوزنی (از صحاح الفرس). در لغت نامۀ اسدی شعر بهرامی برای تکس (که آنرا تکژ و تکش نیز گویند) بشاهد آمده است و ظاهراً همین سه صورت اخیر صحیح است و پکس در اشعار مذکور محرف تکس است. صاحب صحاح الفرس نیز خود در مادۀ تکش گوید: استخوان انگور بود چون تکژ. رجوع به تکش و تکژ و تکس شود