لجوج. ستیهنده. کینه ور. گران. (لغت نامۀ اسدی). ستیزه کار. خیره. ستیزنده. عنود. شوخ. شوخ چشم. شوخ دیده. چشم سفید. خیره چشم. یک دنده. یک پهلو. سمج. خودرای. رجوع به لجوج شود: تا روز پدید آید آسایش یابم زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره. خسروانی. ز خشم این کهن گرگ ژکاره ندارم جز درت اندخسواره. لبیبی. و در بیت ذیل اگر مصحف نباشد معنی غیر ستیهنده دارد: مگر پروین ز دردم شد ژکاره که گرد آمد بهم چندین ستاره. فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لجوج. ستیهنده. کینه ور. گران. (لغت نامۀ اسدی). ستیزه کار. خیره. ستیزنده. عنود. شوخ. شوخ چشم. شوخ دیده. چشم سفید. خیره چشم. یک دنده. یک پهلو. سمج. خودرای. رجوع به لجوج شود: تا روز پدید آید آسایش یابم زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره. خسروانی. ز خشم این کهن گرگ ژکاره ندارم جز درت اندخسواره. لبیبی. و در بیت ذیل اگر مصحف نباشد معنی غیر ستیهنده دارد: مگر پروین ز دردم شد ژکاره که گرد آمد بهم چندین ستاره. فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
نان ارزن. (برهان) : رفیقان من با می و ناز و نعمت منم آرزومند یک تا ژغاره. ابوشکور. گروهی از من امید سورمی دارند مرا تحیّر نان ژغاره قیرینش. سوزنی (از جهانگیری). ، سرخی و غازه که زنان بر روی مالند، ناف حیوانات عموماً و ناف گاو خصوصاً، فریاد و فغان. (برهان). رجوع به ژغاله شود
نان ارزن. (برهان) : رفیقان من با می و ناز و نعمت منم آرزومند یک تا ژغاره. ابوشکور. گروهی از من امید سورمی دارند مرا تحیّر نان ژغاره قیرینش. سوزنی (از جهانگیری). ، سرخی و غازه که زنان بر روی مالند، ناف حیوانات عموماً و ناف گاو خصوصاً، فریاد و فغان. (برهان). رجوع به ژغاله شود
مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرد خیرۀ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ستیهنده و قیل به ازای فارسی. (شرفنامۀ منیری). ژکاره. خیره سر ستیزه کار. لجوج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ژکاره شود
مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرد خیرۀ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ستیهنده و قیل به ازای فارسی. (شرفنامۀ منیری). ژکاره. خیره سر ستیزه کار. لجوج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ژکاره شود