لجوج. ستیهنده. کینه ور. گران. (لغت نامۀ اسدی). ستیزه کار. خیره. ستیزنده. عنود. شوخ. شوخ چشم. شوخ دیده. چشم سفید. خیره چشم. یک دنده. یک پهلو. سمج. خودرای. رجوع به لجوج شود: تا روز پدید آید آسایش یابم زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره. خسروانی. ز خشم این کهن گرگ ژکاره ندارم جز درت اندخسواره. لبیبی. و در بیت ذیل اگر مصحف نباشد معنی غیر ستیهنده دارد: مگر پروین ز دردم شد ژکاره که گرد آمد بهم چندین ستاره. فخرالدین اسعد (ویس و رامین)