جدول جو
جدول جو

معنی ژوکاست - جستجوی لغت در جدول جو

ژوکاست
(ژُ)
نام زن لائیوس پادشاه تب و مادر ادیپ در اساطیر یونانی. وی پس از کشته شدن شوهر خود لائیوس به دست ادیپ، ندانسته به زوجیت قاتل شوی خویش که در حقیقت پسر خودش و لائیوس بود درآمد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وکالت
تصویر وکالت
تفویض و واگذاری کاری به کسی و اعتماد کردن به او، شغل وکیل، وکیلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
محفظۀ پلاستیکی مستطیل شکل و کوچک دارای دو قرقره که نوار به دور آن ها پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
دارای کمی، ناقص، کمی، کاهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواست
تصویر خواست
خواهش، اراده، میل، گدایی
فرهنگ فارسی عمید
قدیس، نام نویسندۀ رسالۀ دفاع از دین مسیحی. وی بسال 165 میلادی به شهادت رسید. ذکران او سیزدهم آوریل است
لغت نامه دهخدا
نام خانوادۀ حجاران بومی حوالی فلورانس، آنها پس از جنگهای ایتالیا به تورن آمدند، ژان و آنتوان ژوست مشهورترین افراد آنانند که مقبرۀ لوئی دوازدهم را در سن -دنیس حجاری کردند، آنان را له بتی نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ لَ)
وکاله، نیابت. خلافت. جانشینی.
- وکالت دیوان (اعلی) ، مقامی عالی در عهد صفویه که مرادف نیابت سلطنت بود. (فرهنگ فارسی معین از زندگی شاه عباس کبیر ج 1 ص 21). توضیح اینکه محمد قزوینی (یادداشتها 6:7) آن را به معنی ’شخص اول مملکت بودن’و ’صدارت اعظم’ گرفته (به اتکاء عالم آرا چ تهران 1313 ه. ق. ص 268).
، واگذاری، وکیلی. اجرای کاری از جانب کسی. (آنندراج) ، (اصطلاح فقه و حقوق) وکالت تفویض کردن تصرف در مال است به غیر و آن غیر اصطلاحاً وکیل نامیده میشود، یعنی وکالت آن است که کسی غیر خود را به جای خود قرار دهد در تصرفات شرعی معلوم. (از کشاف اصطلاحات الفنون). عقدی که به موجب آن یکی از طرفین طرف دیگر را برای انجام امری نایب خود مینماید. (قانون مدنی مادۀ 656). در وکالت تفویض حق نمیشود بلکه منوب عنه در عرض نایب، حق دخل و تصرف در مورد وکالت دارد. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). عقد وکالت به ایجاب و قبول محتاج است ولی قبول لازم نیست لفظی باشد بلکه فعل کاشف از آن کفایت میکند. حدود اختیارات وکیل برابر اذن صریحی است که موکل به او میدهد و در صورت اطلاق اذن، حدود اختیارات وکیل بر طبق متعارف و معمول خواهد بود. درصورتی که وکیل از حدود متعارف تجاوز نماید موکل بهیچوجه الزامی به انجام دادن تعهدات او نخواهد داشت. موضوع وکالت باید قابل نیابت باشد ازاینرو وکالت در بخش مهمی از عبادات باطل است. در وکالت اگر برای وکیل اجرت معین شده باشد وکیل مستحق همان چیزی است که معین شده است و در صورت عدم تعیین، وکیل استحقاق اجرت المثل خواهد داشت. وکالت عقد جایز است ازاینرو هر یک از طرفین میتواند آن را فسخ نماید ولی اگر از ناحیۀ موکل باشد اقدامات وکیل تا وقتی که خبر فسخ به او نرسیده معتبر است. وکالت به موت، جنون، سفاهت موکل یا وکیل باطل و افلاس موکل نیز موجب میشود که وکالت های راجع به امور مالی او منفسخ شود. (ترجمه و تلخیص از شرح لمعه و ذخیرهالعباد تألیف فیض).
- وکالت انتخابی، وکالتی است که از طرف دادگاه در امور کیفری و از طرف کانون وکلاءدر امور مدنی به وکلاء ارجاع میگردد. این وکالت مجانی است و آن را در اصطلاح دیگر ’وکالت مسخر’ و ’وکالت تسخیری’ نیز میگویند.
- وکالت تسخیری. رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ سَ)
شکاسه. بدخویی. درشتخویی. (یادداشت مؤلف) : پادشاهی بود گوهر نفس او از شراست مطبوع و پناه خلق او بر شکاست موضوع. (المضاف الی بدایع الازمان)
لغت نامه دهخدا
درختی است که در جنگلهای مازندران فراوان است و در کاغذسازی از آن استفاده می کنند. (از جغرافیای اقتصادی کیهان ص 17)
لغت نامه دهخدا
یکی از امپراطوران روم است که به دست هرقل یا هرکلیوس خلع شد، (از ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی چ 2 ص 467)
لغت نامه دهخدا
(ژُ سَ / سِ)
قنفذ. خارپشت. (دهار). ژکاشه. اما این کلمه ظاهراً به این صورت تصحیف ریکاسه است
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
کاستن، کاهیدن، نقصان:
چو خورشید بی کاست بادی و راست
بداندیش چون ماه بگرفته کاست،
اسدی،
گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است
ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست،
ناصرخسرو،
ازیرا که همچون گیا در جهان
رونده ست همواره بیشی و کاست،
ناصرخسرو،
آفت کاست یافت بر من دست
انده خواست گشت بر من چیر،
مسعودسعد،
گر شمع تویی مرا چرا باید سوخت
ور ماه تویی مرا چرا باید کاست،
امیر معزی (از جهانگیری)،
زآنکه در حسن برافزونی و بر کاست نه ای
من بعشق تو بر افزونم و بر کاست نیم،
سوزنی،
،
کم، ناقص، مقابل فزود:
هست لایق با چنین اقرار راست
آن نصیحت ها و آن کردار کاست،
مولوی،
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست
کو بدریاها نگردد کم ّ و کاست،
مولوی،
ببند ای پسر دجله در آب کاست
که سودی ندارد چو سیلاب خاست،
سعدی (بوستان)،
،
کاسته، گمشده، (جهانگیری)، نقصان یافته،
ماضی کاستن، (برهان) :
یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست
چه افزود بر کوه و از وی چه کاست،
نظامی (اقبالنامه ص 247)،
نانم افزود و آبرویم کاست
بی نوائی به از مذلت خواست،
سعدی،
،
دروغ باشد که عربان کذب گویند، (برهان)، گاهی افادۀ معنی دروغ و کج نیز کند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ / سِ)
که خرج از کسی جدا دارد. که مال از وی ممتاز دارد، دو کاسه بودن با کسی، مالشان از یکدیگر جدا بودن. (یادداشت مؤلف) :
با زن خویشتن دو کاسه مباش
وآنچه داری به سوی خود متراش.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کمی. کاهش:
بدو گفت بیژن که این راست است
ز من کار تو پاک برکاست است.
فردوسی.
زآنکه در حسن برافزونی و برکاست نیی
من بعشق تو برافزونم و برکاست نیم.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(نَ کُ)
دهی است از دهستان گسکرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن در 17 هزارگزی شمال غربی صومعه سرا، در جلگۀمعتدل هوای مرطوبی واقع است و 342 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسال، محصولش برنج و توتون سیگار، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، بی پیچانیدن مقصود، پوست کنده، رک و راست، آشکارا و بدون ابهام و کنایه، صریح
لغت نامه دهخدا
اجرای کاری ازجانب کسی، نیابت خلافت جانشینی، واگذاری، عقدی که بموجب آن یکی ازطرفین طرف دیگر رابرای انجام امری نایب خودمی نماید. اساسا در وکالت تفویض حق نمیشود بلکه منوب عنه درعرض نایب حق دخل وتصرف درمورد وکالت دارد. یا وکالت انتخابی. و آن وکالتی است که از طرف دادگاه در امور کیفری باو از طرف کانون وکلا در امور مدنی بوکلا ارجاع میگردد. این وکالت مجانی است و آنرا در اصطلاح دیگر (وکالت مسحر) و (وکالت تسخیری) نیز می گویند. یا وکالت دیوان (اعلی)، مقامی عالی در عهد صفویه که مرادف نیابت سلطنت بود. توضیح مرحوم قزوینی آنرا بمعنی (شخص اول مملکت بودن صدارت اعظم گرفته) گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکاست
تصویر برکاست
کمی، کاهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواست
تصویر خواست
اراده، خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست
تصویر کاست
کاهیدن، کاستن، نقصان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکاست
تصویر برکاست
((بَ))
کاستی، کمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاست
تصویر کاست
((س))
محفظه کوچک که در آن نوار فیلم یا نوار ضبط صوت قرار دارد، پوش نوار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاست
تصویر کاست
((سْ تْ))
کاهش، نقصان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواست
تصویر خواست
((خا))
خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکالت
تصویر وکالت
((وَ لَ))
وکیلی، وکیل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواست
تصویر خواست
مقصود، نیت، طلب، قصد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وکالت
تصویر وکالت
جانشینی، نمایندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزو، آهنگ، اراده، خواهش، تقاضا، رغبت، طلب، عزم، قصد، مشیت، میل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جانشینی، قیمومت، کفالت، ماموریت، نمایندگی، نیابت، وصایت، ولایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی