کمی. کاهش: بدو گفت بیژن که این راست است ز من کار تو پاک برکاست است. فردوسی. زآنکه در حسن برافزونی و برکاست نیی من بعشق تو برافزونم و برکاست نیم. سوزنی.
مصدر مرکب مرخم است از برخاستن. قیام: هرکه را بر سماط بنشستی واجب آمد بخدمتش برخاست. سعدی. - نشست و برخاست، نشست و خاست. مجالست، توشک و نهالی. (برهان). تشک. دوشک. رختخواب. (آنندراج)
جَمعِ واژۀ بَرَکه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). افزایش و زیادت و نیکبختی ها. (از آنندراج). برکت ها و افزایش ها. (ناظم الاطباء) : چون کارها بدین نیکوئی رفت برکات این اعقاب را خواهد بود. (تاریخ بیهقی). طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید که برکات آن اعقاب را باقی ماند. (تاریخ بیهقی). رسولان فرستادند و گفتند که این صلح از برکات و شفقت او بود و با وی عهد کردند. (تاریخ بیهقی). برکات و مثوبات آن شاهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه). پس ز طاعت بده زکاتش از آنک بزکاتست مال را برکات. خاقانی. دیگران هم ببرکات شما مستفید گردند. (گلستان سعدی). و رجوع به برکت شود. - برکات الارض، گیاه زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). - برکات السماء، باران. (منتهی الارب) (آنندراج)