جدول جو
جدول جو

معنی ژوپیتر - جستجوی لغت در جدول جو

ژوپیتر
سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، قاضی چرخ، سعد السّعود، زاوش، سعد اکبر، زواش، زاووش، قاضی فلک، برجیس، زوش، اورمزد، هرمز
تصویری از ژوپیتر
تصویر ژوپیتر
فرهنگ فارسی عمید
ژوپیتر
(تِ)
مشتری. برجیس. سعد اکبر
لغت نامه دهخدا
ژوپیتر
(تِ)
ژوپیتر یا زئوس بنابر افسانه های یونان قدیم پسر کیوان است که یونانیان و رومیان او را پدر و خدای خدایان می پنداشتند. ژوپیتر نخست پدر را از آسمانها بزیر افکند، پس از آن دریاها و دوزخ را به برادران خود نپتونوس و پلوتو (رجوع به این دو نام شود) سپرده خود سلطنت آسمانها و زمین را اختیار کرد. زن ژوپیتر ژونو نام داشت و خواهر وی بود که از او وولکانوس و مارس (رجوع به این دو نام شود) بوجود آمدند. نویسندگان یونان و روم قدیم را درباره ژوپیتر افسانه ها و داستانهای بسیار است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 481)
لغت نامه دهخدا
ژوپیتر
نام ستاره مشتری، خدای خدایان در نزد رومیان قدیم
تصویری از ژوپیتر
تصویر ژوپیتر
فرهنگ لغت هوشیار
ژوپیتر
((تِ))
مشتری
تصویری از ژوپیتر
تصویر ژوپیتر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژوپین
تصویر ژوپین
(پسرانه)
ژوبین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژوپین
تصویر ژوپین
زوبین، نیزۀ کوچک، نیزۀ کوتاه که در قدیم هنگام جنگ به طرف دشمن پرتاب می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوپیتر
تصویر پوپیتر
وسیله ای برای قرار دادن کاغذ نت نوازنده بر روی آن، پاینت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوپیکر
تصویر دوپیکر
برج سوم از دوازده برج فلکی به صورت دو کودک برهنه، خانۀ عطارد، جوزا
فرهنگ فارسی عمید
(دُ پَ / پِ کَ)
مزدوج. مثناه. (یادداشت مؤلف) ، پرگاله. (شرفنامۀ منیری). پاره و لخت. دوپاره:
اگر دشمن تو دوپیکرشود
سراپا ز تیغت دوپیکر شود.
(مؤلف شرفنامۀ منیری).
، دوشاخه. دوپر. دوپره:
به تیری دوپیکر شکار افکنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تِ اِ یُپْ)
نام تصویر تیتان در موزۀ مونیخ، نام همان تصویر در موزۀ لوور، نام تصویری از آثار رافائل در رم، نام تصویری از آثار پوسن در تالار ملی
لغت نامه دهخدا
(تِ اُ لَ یِ)
نام مجسمه ای باستانی از شاهکارهای فیدیاس مجسمه ساز معروف یونانی که از عجایب سبعۀ عالم به شمار است
لغت نامه دهخدا
(گُ جَ / جِ)
دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر. واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف و یک هزارگزی شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. در محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 540 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال و چوب است. معصوم زاده ای به نام سید محمد دارد که در کنار شوسه در اراضی این ده واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ لا تَ)
اولی + تر، سزاوارتر و بهتر. (ناظم الاطباء) :
ایزد او را از پی سالاری ملک آفرید
زو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین.
فرخی.
ورگ زدن اندر این فصل (بهار) اولیتر از آن بود که اندر فصلهای دیگر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بدین سبب اولیترین روزگاری بدارو خوردن روزگار خزان است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گفت او را نیست الا درد لوت
پس جواب احمق اولیتر سکوت.
مولوی.
ترک احسان خواجه اولیتر
کاحتمال جفای بوابان
بتمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان.
سعدی.
ایام شباب است شراب اولیتر
با سبزخطان بادۀ ناب اولیتر
عالم همه سربسر رباطیست خراب
در جای خراب هم خراب اولیتر.
حافظ.
رجوع به اولی شود، امید داشتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
از بزرگان پارس و پسر مگابیز که از ایران مهاجرت کرده در یونان توطن یافت و هرودت بعضی از وقایع را موافق گفته های او نقل کرده است. ضمناً او با حیله ای که بکار بست در تسخیر بابل داریوش را یاری داد. و ظاهراً در دوران خشایارشا از طرف ایران والی بابل بود. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 529، 536، 550، 551، 552، 554، 699، 701، 893 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ پَ / پِ کَ)
برج سوم از دوازده برج فلکی که به عربی آن را جوزا گویند و برج مذکور به صورت دو کودک برهنه است که پی همدیگر درآمده اند به همین جهت در عربی توأمان نیز گویند. (از غیاث) (از آنندراج). جسدین. توأمان. (یادداشت مؤلف). جوزا را گویند. (فرهنگ اوبهی). برج سوم از دوازده برج فلکی که جوزا نیز گویند و آن را خانه عطارد دانند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از شرفنامۀ منیری). ایشان. (خوارزمیان) جوزا را در جملۀ بروج به جای ’توأمان’ محسوب دارند و این جوزاء صورت جبار است و اهل خوارزم این برج را ’اذویچگریک’ گویند و معنای آن ’ذوالصنمین’ و این معنی مقتضای با ’توأمان’ است. (آثار الباقیه چ زاخائو، ص 238 از ذیل برهان چ معین) :
چو پیدا شد آن چادر عاج گون
خور از بخش دوپیکرآمد برون.
فردوسی.
همان تیر و کیوان برابر شده ست
عطارد به برج دوپیکر شده ست.
فردوسی.
یکی تاج زرینش بر سر نهیم
همان تخت او بر دوپیکر نهیم.
فردوسی.
به بالا ز سرو سهی برتر است
چو خورشید تابان به دوپیکرست.
فردوسی.
بزرگ شهری و در شهر کاخهای بزرگ
رسیده کنگرۀ کاخها به دوپیکر.
فرخی.
چو سیمین زنخدان معشوق زهره
چو رخشنده رخسارگانش دوپیکر.
فرخی.
شد اندر فلک تنگ جای ستاره
ز بس گوی کانداختی بر دوپیکر.
فرخی.
یکی کاخ شاهانه اندر میانش
سر کنگره بر کران دوپیکر.
فرخی.
سپهسالار ایران کز کمانش
خورد تشویرها برج دوپیکر.
عنصری.
فلک چو چاه لاجورد و دلو او
دوپیکر و مجره همچو نای او.
منوچهری.
دوپیکر چو تختی و اکلیل تاجی
ز نثره نثاری و طرفه چو حملی.
منوچهری.
نماینده بر گنبد تیزپوی
دوپیکر تو گویی چو زرینه گوی.
اسدی.
چو آن شیرپیکر علامت ببندد
کند سجده بر آستانش دوپیکر.
ناصرخسرو.
همچو مه اندر کنارم آمد و ماندیم
هر دو در آغوش یکدگر چو دوپیکر.
مسعودسعد (دیوان ص 260 چ یاسمی).
کآن پیکر رخشنده تر از جرم دوپیکر
حقا که دریغ است به خوی بد و پیکار.
سنایی.
باز دوپیکر و ترازو و دول
از هوا یافت بهره بیش ممول.
سنایی.
یکی صورتی چون جهانی مهیا
برآورده پیکر به فرق دوپیکر.
عمعق بخارایی.
چو سعد اکبر و اصغر که مهر و مه خجلند
ازو یکی به حمل دیگری به دوپیکر.
سوزنی.
کرد به شیر علم خانه خورشیددو
گرچه به تمثال چتر قدر دوپیکر شکست.
انوری.
هزاران پیکر جنی و انسی
ز نور پیکر او در دوپیکر.
انوری.
نه به فر تو در کمان برجیس
نه به فر تو در دوپیکر تیر.
انوری.
نافۀ آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقد دوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا.
خاقانی.
تا تاجدار گشتم از دوستی دو کعبه
چرخ یگانه دشمن، نعلم کند دوپیکر.
خاقانی.
پشت بنات نعش و دوپیکرسوار او
ماه دگر سوار شده بر دوپیکرش.
خاقانی.
زلف ساقی کمند شب پیکر
در گلوی دوپیکر اندازد.
خاقانی.
سزاوار عطارد شد دوپیکر
تو خورشیدی ترا یک برج بهتر.
نظامی.
ز شاخ درخت آن چنان می درخشد
چو پروین ز برج دوپیکر شکوفه.
کمال الدین اسماعیل.
خورشید فضل را درج اوج ازارتفاع
در برج بر دقایق شعر دوپیکرم.
کمال الدین اسماعیل (دیوان ص 136 چ بحرالعلومی).
ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک
بنمای پیکر تا فلک مهر از دوپیکر برکند.
سعدی.
هست میان معرکه تیغ تو تیر آسمان
زآنکه به هرکجا رسد منزل او دوپیکر است.
بدر شاشی (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
حربه ای است که در قدیم بدان جنگ می کردند، (آنندراج)، صورتی از زوبین است، نصلان، نیزۀ کوتاه قد، و آن حربه ای بود که بجانب دشمن می افکندند، قسمی از نیزۀ کوچک که اهل هند آن را سیل (به یاء مجهول) گویند، (غیاث)، نیزۀ کوچک که بر سر آن دو شاخه باشد، (غیاث)، ژوبین، زوبین، رجوع به زوبین شود، عنزه، نیزه چه، مزراق، نیزۀخرد: آن دیالم از سر کوه تیر و ژوپین روان کردند و سنگ همی انداختند و مسلمانان بر سر کوه نتوانستند شدن بازگشتند، (بلعمی ترجمه تاریخ طبری)،
ز پنهان بدان شاهزاده سوار
بینداخت ژوپین زهرآب دار
گذاره شداز خسروی جوشنش
به خون تر شد آن شهریاری تنش،
دقیقی،
همان تیز ژوپین زهرآبدار
که بر آهنین کوه آرد گذار،
دقیقی (از شاهنامه)،
درفشیدن خشت و ژوپین ز گرد
چو آتش پس پردۀ لاجورد،
فردوسی،
کنون خوردنت زخم ژوپین بود
تنت را کفن چنگ شاهین بود،
فردوسی،
ز توران بسیجیده آمد دمان
به ژوپین گودرز بودش زمان،
فردوسی،
چو شیر ژیان اندرآمد بسر
به ژوپین پولاد خسته جگر،
فردوسی،
بینداخت ژوپین به پیران رسید
زره در برش سربسر بردرید،
فردوسی،
بینداخت ژوپین بکردار تیر
برآمد به بازوی سالار پیر،
فردوسی،
گرفته سپر پیش و ژوپین به دست
به بالا نهاده سر از جای پست،
فردوسی،
به قلب اندرون شاه مکران بخست
به ژوپین و زان خستگی هم نرست،
فردوسی،
درخشیدن تیغ و ژوپین و خشت
تو گفتی زمین بر هوا لاله کشت،
فردوسی،
ز پیکان و از گرز و ژوپین و تیر
زمین شد بکردار دریای قیر،
فردوسی،
دهید ار به گرز و به ژوپین دهید
سران را ز خون تاج بر سر نهید،
فردوسی،
به ژوپین و خنجر به گرز و کمان
همی رزم جویند با بدگمان،
فردوسی،
چنان دان که او سنگ و آهن خورد
همان تیر و ژوپین بر او نگذرد،
فردوسی،
به نستیهن گرد و گلباد گفت
که ژوپین وخنجر بباید نهفت،
فردوسی،
بفرمود تا تخت زرین نهند
به میدان پرخاش ژوپین نهند،
فردوسی،
برآمد خروش ده و دار و گیر
چو باران ببارید ژوپین و تیر،
فردوسی،
کمانهای چاچی و تیر خدنگ
سپرهای چینی و ژوپین جنگ،
فردوسی،
یلان را به ژوپین و خنجرزنید
سر سرکشان را ز تن برکنید،
فردوسی،
به ژوپین گراز و تذروان به باز
بگیریم یکسر بروز دراز،
فردوسی،
پیاده شد از اسب ژوپین به دست
همی رفت پویان بکردار مست،
فردوسی،
همه رزم را دل پر از کین کنیم
تن دشمنان جای ژوپین کنیم،
فردوسی،
سپهدار توران برآراست جنگ
گرفتند کوپال و ژوپین بچنگ،
فردوسی،
چو سی وسه جنگی ز تخم پشنگ
که ژوپین بدی سازشان روز جنگ،
فردوسی،
ورا نام گستهم گژدهم خوان
نترسد ز ژوپین و از استخوان،
فردوسی،
بر او تیر و ژوپین نیاید بکار
سزد گر پیاده کند کارزار،
فردوسی،
به یارانش فرمود کاندرنهید
به تیر و به ژوپین و خنجر دهید،
فردوسی،
هزار و صد و شصت خسروپرست
پیاده همی رفت ژوپین به دست،
فردوسی،
برفتند شمشیر و ژوپین بکف
کشیده سپه برسه فرسنگ صف،
فردوسی،
همه شب همی لشکر آراستند
همه تیغ و ژوپین بپیراستند،
فردوسی،
درآورد بر چنگ ژوپین جنگ
بینداخت بر رستم تیزچنگ،
فردوسی،
سواران به میدان بکردار گرد
به ژوپین گرفتند ننگ و نبرد،
فردوسی،
دو رویه سپه برکشیدند صف
همه نیزه و تیغ و ژوپین بکف،
فردوسی،
ز باران ژوپین و باران تیر
زمین شد ز خون چون یکی آبگیر،
فردوسی،
ز بس تیر و ژوپین و نوک سنان
نداند کنون گو رکاب از عنان،
فردوسی،
خروشی برآمد ز طلحندو گو
که از باد ژوپین من دور شو،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دپیتر
تصویر دپیتر
فرانسوی دو بالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوتیتر
تصویر سوتیتر
فرانسوی زیرنشین، زیرنویس پانامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولیتر
تصویر اولیتر
اصول انسانیت، مکتب انسان گرائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژوپین
تصویر ژوپین
نیزه کوچک، زوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوپیکر
تصویر دوپیکر
((~. پِ کَ))
جوزا، سومین برج از برج های دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این برج دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
فریاد
فرهنگ گویش مازندرانی