اولی + تر، سزاوارتر و بهتر. (ناظم الاطباء) : ایزد او را از پی سالاری ملک آفرید زو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین. فرخی. ورگ زدن اندر این فصل (بهار) اولیتر از آن بود که اندر فصلهای دیگر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بدین سبب اولیترین روزگاری بدارو خوردن روزگار خزان است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گفت او را نیست الا درد لوت پس جواب احمق اولیتر سکوت. مولوی. ترک احسان خواجه اولیتر کاحتمال جفای بوابان بتمنای گوشت مردن به که تقاضای زشت قصابان. سعدی. ایام شباب است شراب اولیتر با سبزخطان بادۀ ناب اولیتر عالم همه سربسر رباطیست خراب در جای خراب هم خراب اولیتر. حافظ. رجوع به اولی شود، امید داشتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج)