جدول جو
جدول جو

معنی ژمیه - جستجوی لغت در جدول جو

ژمیه
(ژِ یِ)
فیرمن. نام بازیگر و هنرپیشۀ فرانسوی. مولد ابرویه بسال 1869 و وفات بسال 1933 م
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمیه
تصویر سمیه
(پسرانه)
نام مادر عمار یاسر که از اصحاب پیامبر (ص) بود
فرهنگ نامهای ایرانی
(طَ بِ)
و نیز اصمعی آورده که طمیه کوهی است ببادیه در بلاد مره بن عوف. شاعر گوید:
اتین علی طمیه و المطایا
اذا استحثثن اتعبن الجرورا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِمْ می یَ / عُمْ می یَ)
بزرگ منشی یا گمراهی مثل جنگ تعصب و اهواء. (منتهی الارب) (آنندراج). کبر و بزرگ منشی. و گمراهی مانند جنگ تعصب. (ناظم الاطباء). تکبر یا گمراهی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ می یَ)
گمراهی و ستیهیدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عمیّه شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ یَ)
برگزیدگی. اسم است از اعتماء. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). برگزیدگی و انتخاب و اختیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
مؤنث عم (عمی) : امراءه عمیهالقلب، ای جاهله. (از منتهی الارب). زن کور و نابینا و جاهل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ یَ)
یک بار انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک بارتیر انداختن. (ناظم الاطباء) ، یک پرتاب تیر و مانند آن، و قولهم: رمیه من غیر رام، در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). رب ّ رمیه من غیر رام، ای رب ّ رمیه مصیبه من رام مخطی ٔ، و این مثلی است در مورد کسی که کاری را درست انجام دهد و حال آنکه عادت وی خطا کردن باشد. (از اقرب الموارد) : اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود و لکن رمیه من غیر رام افتاد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ذِ مْمی یَ)
زنی ذمی
لغت نامه دهخدا
(رَ می یَ)
شکاربه تیر افکنده، و منه الحدیث: یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت. (منتهی الارب). شکار به تیر افکنده خواه نر باشد خواه ماده، و یقال: ’بئس الرمیه الارنب’، ای بئس الصید مما یرمی الارانب. ج، رمایا. (از اقرب الموارد) ، زیادت. فزونی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مْمی یَ)
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بفتح ذال معجمه با یاء نسبت گروهی از غلاه شیعه. و از آنرو بدین لقب ملقّب شده اند که پیمبر اسلام را نکوهش کنند و گویند که خدای تعالی علی بن ابیطالب است. و او پیمبر را برانگیخت که مردم را بقبول الوهیت خود دعوت کند پیمبر نسبت به علی خیانت ورزید و خلق را بسوی خویش خواند. برخی از این گروه بخدائی علی و پیغمبر هردو قائل باشند و بین آنان در تقدیم بین محمد و علی صلواهالله علیهما خلاف است پاره ای از آنها علی را در احکام الهیه مقدّم بر محمد میشمارند. و بعضی دیگر محمدرا بر علی مقدم میدارند. و جماعتی از آنان نیز خمسۀ طیبۀ آل عبا را من حیث المجموع خدای شناسند و زعم آنان بر این است که هر پنج نفر در حکم یک تن باشند. ومیگویند روح در آنها بالسویه حلول کرده و هیچیک از این پنج تن را ترجیحی بر دیگری نیست. و نام حضرت فاطمه را ابداً در میان نیاورند. تا از وصمت تأنیث تحاشی کرده باشند. چنانچه در شرح مواقف بیان شده. از اینرو این گروه بدون شک و ریب از جملۀ کفّار هستند
لغت نامه دهخدا
(دُمْ یِ)
دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان با 400 تن سکنه. آب آن از چشمه است. ساکنان از طایفۀ باشت بابوئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ یَ)
دمیه. پیکر منقوش از سنگ مرمر و عاج و مانند آن یا پیکر منقوش که در آن سرخی هم باشد، یا عام است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صورت نگاشته. (السامی فی الاسامی) (از مهذب الاسماء). صورتی از رخام کرده یا از عاج و مانند آن. مجسمه. پیکره. تندیس. (یادداشت مؤلف) ، بت. ج، دمی ً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بت از عاج. (یادداشت مؤلف) ، مجازاً، زن خوبروی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُمْ می یَ)
فاخته. (منتهی الارب) (متن اللغه). فاختۀ ماده. (ناظم الاطباء) ، طبیعت. (المنجد) (متن اللغه) ، واحد نمّی ّ است. رجوع به ’نمّی ّ’ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ یِ)
دیوک جامه. (ناظم الاطباء). بید
لغت نامه دهخدا
(مَی یِهْ)
میهه. پر از آب مانند کشتی و چاه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(طَ می یَ)
در کتاب نصر آمده که طمیه پشته ای است. (معجم البلدان)
اصمعی گوید از بلاد فزاره است. (معجم البلدان)
تپه ای است بین سمیراء و توز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَهْ)
آب بسیارتر. (منتهی الارب). آب دارتر، گویند: البئر امیه مماکانت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ژُ یِ)
نام شهری در اتازونی (ایلی نوآ) بر کنار رود پلنز دارای 23365 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اُ مَیْ یَ)
ابن حرثان بن اسکر لیثی کنانی مضری. شاعر مخضرم و سوار عرب و از بزرگان قوم خود بود. شرح احوال وی در اغانی آمده است. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 130). وفات وی در حدود سال 20 هجری است. (از فهرست نامهای کسان دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 293)
ابن خلف بن وهب. از بزرگان قریش در جاهلیت و از دشمنان پیغمبر اسلام بود. در سال دوم هجری در جنگ بدر کشته شد. (از صبح الاعشی ج 1 ص 353) (از عقدالفرید ج 3 ص 265) (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 130)
ابن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی. از اجداد عرب در جاهلیت و سرسلسلۀ امویان، خلفای اسلامی شام و اندلس بود. رجوع به امویان و امویان اندلس شود
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یَ)
دختر طلابه بن قیس بن عاصم غسانی یکی از ملوک عرب معشوق ذی الرمه شاعر بود و شرح عاشقی و عشق او در مقدمۀ دیوان ذی الرمه (چ مصر) آمده است. در شعر منوچهری نام وی به صورت مخفف ’می’ آمده است:
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می.
منوچهری (دیوان ص 112)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَیْ یَ)
مصغر امه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ مَیْ یَ)
نام چند تن از صحابه است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 1 ص 131 ببعد و فهرست اعلام تاریخ طبری چ بیروت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمیه
تصویر لمیه
لمیت در فارسی: چرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیه
تصویر کمیه
کمیت در فارسی مونث کمی چندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیه
تصویر سمیه
مونث سمی زهر آلود، جمع سمیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیه
تصویر حمیه
پرهیز، نگاهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیه
تصویر امیه
کنیزکک کنیزک خرد، نام تیره ای از تازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژویه
تصویر ژویه
ماه هفتم سال فرنگی مطابق ثلث دوم و سوم تیر و ثلث اول امرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیه
تصویر رمیه
فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ نگاشته ها، بت، تندیس، پیوکک اروسک، پیکره یونانی تازی گشته مرغابی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذمی بد گویان گروهی که علی ع را خدا می دانستند و به محمد ص بد می گفتند که او را آشکار نگردانده (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیه
تصویر قمیه
منگیاگر گروباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژویه
تصویر ژویه
((یِ))
ماه هفتم از سال میلادی، ژوییه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمیه
تصویر حمیه
((حَ مْ یَ))
پرهیز دادن، آن چه که نگه داشته شود
فرهنگ فارسی معین