جدول جو
جدول جو

معنی ژلن - جستجوی لغت در جدول جو

ژلن
(ژِ لُ)
نام جبار ژلا و سیراکوز از 490 تا 478 قبل از میلاد وی بر کارتاژیها در هیمر ظفر یافت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژان
تصویر ژان
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی سنندج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلن
تصویر هلن
(دخترانه)
روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژون
تصویر ژون
(دخترانه)
بت، صنم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژون
تصویر ژون
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبک، بغ، فغ، جبت، ایبک، صنم، بد، وثن، شمسه، طاغوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لژن
تصویر لژن
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلن
تصویر کلن
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژله
تصویر ژله
خوراکی شیرین با رنگ های گوناگون که به شکل لرزانک درست می شود، لرزانک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علن
تصویر علن
آشکار، هویدا
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
محلی است در پیرنۀ شرقی جزء ناحیۀ پرپینیان فرانسه، در نزدیکی رود خانه تش. سکنۀ آن 5100 تن است
لغت نامه دهخدا
(پِلْ لِ)
نام شهری در یونان قدیم نزدیک مرزهای سی سیونی. اطلال این شهر نزدیک دهکدۀ زوگرا موجود است و در قاموس الاعلام ترکی (مادۀ پلنه) آمده است: نام شهری باستانی است در خطۀ آخائیای (آکائی) یونانستان و یکی از بلاد دوازده گانه ای بود که هیأت متفقۀ آخائیان را تشکیل میداد این شهر در خلیج کورنت واقع گشته و پاره ای از ویرانه های آن باقی مانده است
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای که در حوالی بحر خزر ساکن بوده اند. (التدوین)
لغت نامه دهخدا
(خُ لِ)
بینی که مخاط و خلم از آن روان باشد. (ناظم الاطباء). کسی را گویند که پیوسته آب غلیظ از بینی او روان باشد. (برهان قاطع) :
بینی خلن چو میش دارد
صدگرگ درونش بیش دارد.
آغاجی
لغت نامه دهخدا
(اُ لِ)
از قدیمترین شاعران یونان. وی در ’دلف’ و ’دلوس’ معابد شمس را ایجاد کرد و پرستش خورشید را بنیاد نهاد. اشعار او در معابد ترنم میشده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1099)
خانم جکسن. او راست: الدروس الاولیه فی الفلسفهالطبیعیه و مبادی علم الهیئه. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 702- 703)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام کرسی بخش در لواره از ولایت مونتارژی واقع در کنار رود لوار، دارای 8257 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(ژُ سِ لَ)
نام کرسی بخش مربیهان از ولایت پن تیوی، دارای 2099 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(ژِ نُ)
فرانسوا. نام عالم فرانسوی متولد در آمین بسال 1803 و متوفی بسال 1856 م
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ اَ کَ دَ)
مخفف آژدن:
بنزدیک آن گرگ باید شدن
همه چرم او را به پیکان ژدن.
فردوسی (از جهانگیری).
(در لغت نامۀ ولف این کلمه نیامده و ظاهراً اصل آن، به تیر آژدن بوده)
لغت نامه دهخدا
(ژِ تُ)
قطعۀ عاجین یا فلزین یا کائوچوکی و غیره که بجای پول در قمارها یا کافه ها بکار دارند
لغت نامه دهخدا
(ژِ رُ)
سابقاً تزاریتسین، شهری به روسیه در ساحل ولگا. شکست عظیم هیتلر در جنگ اخیر بدینجا بود. اکنون ولگاگراد نام دارد، نبیرۀ او، چارلز، عالم و نویسندۀ انگلیسی، مولد 1753 و وفات 1816 میلادی و رجوع به استانهپ شود
نام شهری به اسپانیا در کاتالونی، دارای 18000 تن سکنه و آنجا کرسی ایالت باشد
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
سلسلۀ جبال واقعه در شمال بوهم منشعب از الب. نام این کوه به آلمانی ریزن گبیرگ و به زبان چک کرکنوشه است
لغت نامه دهخدا
گل و لای تیره که در ته حوض وبن تالاب باشد: آب ناخورده از بن برکه نیلوفرگون همچو نیلوفر تا فرق چرا در لژنم ک (اثیرا خسیکتی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله و گرهی که از گردن و اعضای مردم بر آید، پنبه زده شده که برای رشتن گلوله گرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلن
تصویر غلن
شور جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علن
تصویر علن
آشکارا، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژون
تصویر ژون
بت صنم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژله
تصویر ژله
دسری که به شکل لرزانک درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لژن
تصویر لژن
((لَ ژَ))
لجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلن
تصویر کلن
((کُ لَ))
پنبه زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علن
تصویر علن
((عَ لِ))
آشکار، هویدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژله
تصویر ژله
((ژِ لِ))
لرزانک، آب میوه پخته شده در شکر که در هوای سرد منعقد می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژون
تصویر ژون
((ژُ))
بت، صنم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علن
تصویر علن
((عَ لَ))
آشکار کردن، پیدا کردن، آشکار گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لژن
تصویر لژن
لجن
فرهنگ واژه فارسی سره
تحریک
دیکشنری اردو به فارسی