جدول جو
جدول جو

معنی ژف - جستجوی لغت در جدول جو

ژف
تر، نمناک
تصویری از ژف
تصویر ژف
فرهنگ فارسی عمید
ژف
(ژَ)
تر. برابر خشک. (برهان). ضد خشک. نمناک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژفکاب
تصویر ژفکاب
ژفک، چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژفیدن
تصویر ژفیدن
تر شدن، خیس شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژفیده
تصویر ژفیده
تر شده، خیس شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژفگن
تصویر ژفگن
چرک آلود، قی آلود، ویژگی چشمی که در گوشۀ آن ژفک جمع شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژفک
تصویر ژفک
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
(ژُ رُ دُ)
نام سفیرانگلیس به دربار غازان خان ایلخان مغول. (ترجمه ادبیات ایران تألیف برون ج 3، از سعدی تا جامی ص 46)
لغت نامه دهخدا
(ژُ رُ سَ لِ)
اتین. نام طبیعی دان فرانسوی. متولد در اتامپ بسال 1772 و متوفی به پاریس بسال 1844 میلادی وی در بیست ویک سالگی به استادی حیوان شناسی موزئوم منصوب شد و نخستین کرسی این فن را در فرانسه افتتاح کرد. او در سفر مصر همراه بناپارت بود. پسر وی ایزی دور (1805-1861 میلادی) نیز کارهای علمی و تتبعات پدر را ادامه داده است
لغت نامه دهخدا
(ژِ رُ)
ادمن امه فلورانتن. هنرپیشۀ درام و نقاش فرانسوی. مولد مگنله (اوآز) بسال 1804 و وفات در سن پیر-له -نمور بسال 1895 م
اتین فرانسوا. نام پزشک و شیمی دان فرانسوی. متولد بسال 1672 در پاریس و متوفی بسال 1731 م
ژان ماری میشل. نام هنرپیشۀ فرانسوی. متولد بسال 1813 و متوفی به پاریس بسال 1883 م
ماتیو اگوست. مورّخ فرانسوی. مولد پاریس بسال 1820 و وفات در بی اور بسال 1895 م
ژولین لوئی. نام نقاد شهیر فرانسه. متولد بسال 1743 در رن و متوفی بسال 1814 م
گوستاو. نام ادیب و نقاد فرانسوی. مولد بسال 1855 میلادی در پاریس
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
ژفکاب. رجوع به ژفکاب شود
لغت نامه دهخدا
(ژُ رَ / رِ)
پیرامن دهان. (برهان). صاحب آنندراج گوید: پیرامن دهان، در برهان آورده وظن آن است که زفر یعنی دهان را زفره خوانده باشد
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
چرک کنجهای چشم است خواه تر باشد خواه خشک و در عربی رمص چرک خشک و غمص چرک تر را گویند. (برهان). رمص. غمص. پیخ. پیخال چشم. خم. (زمخشری). خیم. (فرهنگ اسدی نخجوانی). قی (در چشم). کیغ. کیخ. اشک ستبرگشته و رنگ گردانیده در گوشۀ چشم و بر مژه. ژفک آب. (آنندراج). ژفکاب:
چشم و مژگان ز ژفک گندیده
عنکبوتی به گوه غلطیده.
طیان
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
آب و چرکی که در گوشۀ چشم جمع شده باشد خواه تر باشد خواه خشک. (برهان). پیخ. قی (در چشم). رمص. غمص. ژفک. رجوع به ژفک شود.
- ژفکاب از چشم پاک کردن، شوخ از چشم ستردن و زدودن آن
لغت نامه دهخدا
(ژَ کَ)
شکیبا. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
چشمی خم ناک. قی گرفته. چشم قی آلود
لغت نامه دهخدا
(ژَ رَ / رِ)
غلبه در قمار و لعب و بازی. (این لغت در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است و در کتب لغتی که در دسترس ما بود دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
(ژُ یِسِوْ وُ)
کنت آنژو از سال 1060 تا 1068 م
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ اَ تَ)
خیم گرفتن چشم
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
قی آلود. خم ناک (چشم)
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
ترشده و خیسیده. (برهان). به آب ترشده (به زای تازی نیز گفته اند یعنی زفیده) :
از آن دم که دیده رخت را ندیده
شده جمله گیتی ز اشکم ژفیده.
روحی شارستانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(ژَ گِ)
خم ناک. قی آلود: غمیصا بایستاد بر فراق سهیل می گریست تا چشمش ژفگن شد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 188). عین ٌ اغمص، چشمی ژفگن. غمص، ژفگن شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
قی آلود. خم ناک. ژفگن: عین ٌ اغمص، چشمی ژفگین
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ بَ اَ زَ دَ)
تر شدن و خیسیدن، بعربی ترشف گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(ژُ یِ دُوْ وُ)
سومین پسر هانری دوّم پادشاه انگلیس. مولد بسال 1158 میلادی دوک برتانی از سال 1178 تا 1186 م
مارتل. وی از سال 1040 تا 1060 میلادی دوک آنژو بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژفت
تصویر ژفت
بخیل و ممسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفک
تصویر ژفک
چرک کنجهای چشم خواه تر باشد و خواه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفکاب
تصویر ژفکاب
آب و چرکی که درگوشه چشم جمع شده باشد خواه تر باشد خواه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفگن
تصویر ژفگن
قی آلود، چرک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفیدن
تصویر ژفیدن
خیس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفیده
تصویر ژفیده
تر شده خیس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژفک
تصویر ژفک
((ژَ فْ))
آب و چرک گوشه های چشم خواه تر باشد خواه خشک، ژفکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژفکاب
تصویر ژفکاب
((ژَ))
آب و چرک گوشه های چشم خواه تر باشد خواه خشک، ژفک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژفیدن
تصویر ژفیدن
((ژَ دَ))
تر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژفیده
تصویر ژفیده
((رَ دِ))
تر شده
فرهنگ فارسی معین