معنی ژرن - جستجوی لغت در جدول جو

ژرن

لغت نامه دهخدا

پرن

(دخترانه)

پروین

فرهنگ نامهای ایرانی

ژون

(دخترانه)

بت، صنم

فرهنگ نامهای ایرانی

ژان

(دخترانه و پسرانه)

نام روستایی در نزدیکی سنندج

فرهنگ نامهای ایرانی

غرن

صدای گریه و ناله، گریه و نوحه

فرهنگ فارسی عمید

ژرف

گود، عمیق، دور و دراز، برای مثال به دریای ژرف آنکه جوید صدف / ببایدش جان برنهادن به کف (اسدی - لغت نامه - ژرف)، هر آن کاو به ره برکند ژرف چاه / سزد گر نهد در بن چاه گاه (فردوسی - ۳/۳۱۳) ویژگی کلام یا نوشته ای که معنای بسیار داشته باشد، برای مثال جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری / کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب (خاقانی - ۵۸)

گود، عمیق، دور و دراز، برای مِثال به دریای ژرف آنکه جوید صدف / ببایدش جان برنهادن به کف (اسدی - لغت نامه - ژرف)، هر آن کاو به ره برکَنَد ژرف چاه / سزد گر نهد در بُن چاه گاه (فردوسی - ۳/۳۱۳) ویژگی کلام یا نوشته ای که معنای بسیار داشته باشد، برای مِثال جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری / کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب (خاقانی - ۵۸)

فرهنگ فارسی عمید

قرن

واحد اندازه گیری زمان برابر با صد سال، سده
واحد اندازه گیری زمان برابر با سی سال
پاره ای از زمان
در علم زیست شناسی شاخ جانورانی مانند گاو و قوچ
بالای کوه

فرهنگ فارسی عمید

ترن

واگن های مسافری یا باری که روی خط آهن حرکت می کنند، قطار

فرهنگ فارسی عمید

ترن

نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، نسترون، نستر

فرهنگ فارسی عمید

پرن

پروین، برای مثال متفرق بنات نعش از هم / به هم اندر خزیده نجم پرن (مسعودسعد - ۳۳۳)، پرنیان
گذشته، پیشین، دیروز، روز گذشته

فرهنگ فارسی عمید

کرن

کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرنگ، کورنگ، کران

فرهنگ فارسی عمید

درن

چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، قیح، کلچ، کلخج، کلنج

چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پیخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج

فرهنگ فارسی عمید

فرن

تابۀ مخصوص نان پزی، کنایه از نانوایی

فرهنگ فارسی عمید

ژرمن

نژاد مردم آلمان، ژرمنی، مربوط به ژرمن، شاخۀ زبانی از خانوادۀ زبانی هندواروپایی

فرهنگ فارسی عمید

ژرنه

(ژِ نِ)

دزیره. نام فیزیک دان فرانسوی. مولد والنسین (1834- 1910 میلادی). وی را در غلیان و تبلور و قوه حرکت وضعیه مطالعاتی است

لغت نامه دهخدا

ترن

قطار راه آهن را گویند

فرهنگ لغت هوشیار

کرن

رنگ میان زرد و بور رنگ بین سرخ و زرد، آنچه برنگ مزبور باشد

فرهنگ لغت هوشیار

ژون

بت صنم

فرهنگ لغت هوشیار

ژرف

عمیق، گود، خواه دریا باشد و خواه چاه

فرهنگ لغت هوشیار

ژرمن

فرانسوی: آلمانی: از مردم آلمان، زبان مردم آلمان

فرهنگ لغت هوشیار

آرن

نوعی گیاه از خانواده آرنها که از انواع آن اریصارن یا لوف آذان الفیل یا فیلگوش لوف الجعدرا میتوان نام برد. بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون: مرفق، از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد. نوعی ازآن ایستاده عمل میشود و آنرا (آرنج سر پا) گویند

فرهنگ لغت هوشیار

درن

چرک، ریم

فرهنگ لغت هوشیار

ثرن

رنجاندن

فرهنگ لغت هوشیار

عرن

هزار چشم سپید از گیاهان آب فراوان، دود، بوی پختنی، گوشت پخته، آماس خرده گاه دراسپ بیماری که در پایین پای ستور بر آید و موی برافکند یا کفتگی دست و پای ستور یا درشتی که در خرد گاه دست و پای اسب پیدا گردد

فرهنگ لغت هوشیار