جدول جو
جدول جو

معنی ژتا - جستجوی لغت در جدول جو

ژتا
(ژِ)
نام امپراطور روم پسر سپتیم سور. مولد میلان بسال 189 میلادی وی برادر کاراکالا و شریک سلطنت وی بود و سرانجام بسال 212 میلادی به دست وی کشته شد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختا
تصویر ختا
(دخترانه)
نام سرزمین چین شمالی که محل زندگی قبایل ترک بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اتا
تصویر اتا
(پسرانه)
پدر، پیر، مرشد، عنوانی است افتخاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتا
تصویر آتا
(پسرانه)
پدر، بزرگ، سرپرست، پدربزرگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستا
تصویر ستا
اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان که امروزه یک پنجم از اصل آن باقی مانده است، ابستا، استا، است، وستا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستا
تصویر ستا
ستایش، مدح، ثنا، پسوند متصل به واژه به معنای ستاینده مثلاً خودستا، برای مثال ستایشت به حقیقت ستایش خویش است / که آفتاب ستا چشم خویش را بستود (مولوی۲ - ۳۲۵)
نوعی ساز شبیه سه تار، برای مثال ستای باربد دستان همی زد / به هشیاری ره مستان همی زد (نظامی۲ - ۲۸۷)، از الحان قدیم ایرانی
سه لا، نوعی خیمه
سه عدد، ثلاثه، ثلاثۀ غساله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتا
تصویر اتا
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، اب، بابو، والد، ابی، ابا، بابا، آتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتا
تصویر شتا
گرسنه، کسی که ناشتا یا ناهار نخورده باشد، برای مثال لقمۀ نان خویشتن نخورد / گر دو هفته همی شتا باشد (کمال الدین اسماعیل - ۴۴۹)
زمستان، موسم سرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتا
تصویر آتا
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، بابا، ابی، اتا، والد، بابو، اب، ابا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتا
تصویر بتا
بگذار، بهل، برای مثال بتا هلاک شود دوست در محبت دوست / که زندگانی او در هلاک بودن اوست (سعدی۲ - ۳۵۲)
دومین حرف الفبای یونانی که به صورت β نوشته می شود، این حرف و اسم آن را در پاره ای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار داده اند مثلاً ذرات بتا، اشعۀ بتا
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
نام حرف ’ب’ در یونانی به این شکل B. حرف دوم از حروف یونانی و حرف اول آن آلفا است و آلفابتیک به حروف الفبائی گفته شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تا / بَتْ تا)
بتاب. نوعی از طعام که بتازی یهط و بتات گویند. (ناظم الاطباء). بهطّه و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. (صحاح الفرس). نوعی از طعام باشد که عربان بهط و بتات گویند و به این معنی با تشدید ثانی هم آمده است. (برهان قاطع). یک نوع طعام. (فرهنگ شعوری). نوعی از طعام باشد. (هفت قلزم). برنج پخته که معربش بهط است. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کلمه ای است از ’ختای’ و آن نام ولایتی است از ترکان و در شعر و نثر فارسی گاهی به این شکل یعنی ’ختا’ آمده است برای اطلاع از وضع جغرافیایی آن رجوع به ’ختای’ شود:
بگامی سپرد از ختا (خطا) تا کسی
بیک تک دوید از بخارا به وخش.
شاکر بخاری.
بنۀ خان ختا با بنۀ خان تتر.
فرخی.
ختاخان را مرادآمد که با تو دوستی گیرد
همی خواهد که آید چون قدرخان نزد تو مهمان.
فرخی.
او بسند و بسراندیب بجیپور بود
هیبت او بختاخان و بفرغان و تغان.
فرخی.
نی ز اول دوستانت را نبودی تو الف
نی چنان گشتی کنون کز خطۀ چین و ختا.
سنائی.
بابل نفس است بازار نکورویان چین
حاصل روحست گفتار عزیزان ختا.
سنائی.
لعبتان ختا و خرخیزی
آب و آتش ببرده از تیزی.
سنائی.
سنبلستان خطم خشک نگشته است هنوز
بمن آیید که آهوی ختایید همه.
خاقانی.
رأی صوابش ببین کز مدد نه فلک
خان ختا را نهاد مائدۀ هفتخوان.
خاقانی.
با لشکر ختا برای مصلحتی صلح کرده بود. (گلستان سعدی). جماعت حکماابتدا و انتهای آفرینش را منکرند و میگویند لازم ذات واجب الوجود است و هرگز نبوده که نبوده و هرگز نباشدکه نباشد و اهل شرع، مدت ابتدای آفرینش را حصر نکرده اند. اما گفته اند هم ابتداش باشد هم انتهاء چه منزه، از ابتدا و انتها ذات واجب الوجود است و علماء هند وختا و ختن و چین و ماچین بخشیان و فرنگان... (از تاریخ گزیده چ نوائی ص 8). از پل مالان تا باغ جهان آرا کوچه ها و بازارها را آیین بستند و چهار طاقها برافراخته تمامی جدران و دکاکین را بدیبای چین و مخمل فرنگ و اطلس ختا و تاچه هفت رنگ بیاراستند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 185). لاجرم سلک جمعیت دشمنان نکبت قرین مانند زلف خوبان ختا و چین پریشان گشت و الوند از معرکۀ جنگ روی گریز بصوب ارزنجان آورده از نام و ننگ درگذشت. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 466). الاقلیم الرابع: این اقلیم به آفتاب تعلق دارد و وسط معمورۀ عالم و مسکن اشراف اولاد آدم است و متوطنان بلاد این اقلیم بحسب صورت و سیرت افضل اولاد بشرند و بوفور حسن خلق و لطف طبع مظهر اصناف فضل و هنر و ابتداء اقلیم چهارم از مشرق از شمال بلاد چین بود پس بر اراضی تبت و خرخیز وختا و جبال کشمیر و بلغر و بدخشان و جنوب بلاد یأجوج و مأجوج گذرد پس بر وسط دیار بکر و بلاد عراق و دیار ربیعه و شمال بلاد شام گذرد و آنجا بحر روم را قطعکند و بر جزیره قبرس و سقلیه و شمال بلاد مصر و اسکندریه و بلاد باریقی و بلاد افرنجه و طنجه بگذرد و بساحل بحر محیط منتهی شود بعضی از مواضع غریبۀ این اقلیم بر این موجب است. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 634)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
در یونانی نام حرف ’ث’ باشد و صورت آن این است:
0)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
تیر انداختن بکسی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اتاوه
لغت نامه دهخدا
(اُ)
تلخه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در ترکی بمعنی پدر است و در بعض کلمات چون مزید مقدمی آید، مانند اتابک و اتابای و اتاتورک و در بعض لهجه ها به ألف ممدوده تلفظ شود (آتا) ، غلۀ زمین، میوۀ درخت خرما. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهرکی است بمصر از جانب فرودین آن و آن را ’کوره تمﱡی’ و ’تتا’ گویند. (از معجم البلدان ج 2 ص 366)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
امر) بگذار. (شرفنامۀ منیری) (هفت قلزم) (فرهنگ رشیدی). بگذار. (اوبهی) (از فرهنگ شعوری) (غیاث اللغات). مخفف شده و اصل آن ’بهل تا بود’ یعنی بگذار چیز را تا چنین و چنان شود. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و آنرا ’بل تا’ نیز گویند. (آنندراج). در اشتقاق لفظ مذکور اختلاف است، مؤلف انجمن آرای ناصری در جنوب ایران شنیده است که تا عهد وی هم بتا و بل میگویند. مؤلف رشیدی لفظ مذکور را فعل امر از مصدر بتائیدن بمعنی گذاشتن داند. (از فرهنگ نظام) :
بتا روزگاری برآید برین
کنم پیش هرکس هزار آفرین.
ابوشکور.
بگفتا نه آخر دهان تر کنم
بتا جان شیرینش در سرکنم.
سعدی.
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
نام ناحیتی کوچک از حبشه بین هارار و سرزمین اوگادن. رودی که از سومالی گذشته و به دریای هند میریزد نیز همین نام دارد
نام شهری به آلمان دارای 42207 تن سکنه، بر کنار رود الستربلان کرسی ناحیۀ باس تر
لغت نامه دهخدا
تصویری از فتا
تصویر فتا
جوان شدن، جوانمردی نمودن، جوانی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتا
تصویر شتا
زمستان نیاز شویش خشکسالی زمستان فصل سرما، گرسنه، زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستا
تصویر ستا
ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زتا
تصویر زتا
یونانی ششمین وات در واتگروه یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
از درختان بده درختی است که بر ندهد سهم تو او فکنده به پیکان بید برگ بر پیکر معاند تو لرزه چون بده (نزاری کهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتا
تصویر شتا
((ش))
گرسنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتا
تصویر فتا
((فَ))
جوان شدن، کرم کردن، جوانی، کرم، جوانمردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستا
تصویر ستا
((سَ))
ستایش، در ترکیب به معنی «ستاینده» آید، خودستا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستا
تصویر ستا
((س))
تنبوری که سه تار داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستا
تصویر ستا
((سَ یا سُ))
مخفف اوستا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتا
تصویر اتا
پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بتا
تصویر بتا
((بِ))
نام حرف دوم یونانی، ذره ای با بار منفی شامل باریکه ای از الکترون ها که از اجسام رادیو اکتیو گسیل می شود، دومین ستاره هر صورت فلکی به لحاظ روشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتا
تصویر هتا
حتا، حتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حتا
تصویر حتا
هتا
فرهنگ واژه فارسی سره