ژاژومک، لوبیا، از دانه های خوردنی سرشار از پروتئین که پختۀ آن خورده می شود، ژاژک، ژاژومک، گیاه این دانۀ علفی، گل های ریز بنفش دارد و دانۀ آن در غلاف است
ژاژومک، لوبیا، از دانه های خوردنی سرشار از پروتئین که پختۀ آن خورده می شود، ژاژک، ژاژومک، گیاه این دانۀ علفی، گل های ریز بنفش دارد و دانۀ آن در غلاف است
در بعض لغت نامه ها آن را به لوبیا ترجمه کرده اند. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی). و بیت زیرین در ذیل کلمه کوم در فرهنگ اسدی آمده است و معنی کلمه چنانکه معنی تمام شعر معلوم نیست: ماه کانون است ژاژک نتوانی بستن هم از این کومک بر خشک و همی بند آن را. ابوالعباس. رجوع به ژاژمک و ژاژومک شود
در بعض لغت نامه ها آن را به لوبیا ترجمه کرده اند. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی). و بیت زیرین در ذیل کلمه کوم در فرهنگ اسدی آمده است و معنی کلمه چنانکه معنی تمام شعر معلوم نیست: ماه کانون است ژاژک نتوانی بستن هم از این کومک بر خشک و همی بند آن را. ابوالعباس. رجوع به ژاژمک و ژاژومک شود
گیاهی بی مزه، خاردار و خودرو شبیه درمنه که در صحراها می روید، شتر آن را از زمین می کند و می جود اما نمی تواند نرم کند و فرو ببرد، جز سوختن مصرفی ندارد، حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه کنگر کاکوتی ژاژ خاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، برای مثال همه دعوی کنی و خایی ژاژ / در همه کارها حقیری و هاژ (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۷) ، گر ننالم گویند نیست حاجتمند / وگر بنالم گویند ژاژ می خاید (مسعودسعد - ۱۲۳) ژاژ دراییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن، برای مثال کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کندزبان (فرخی - ۳۲۷) ژاژ لاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن، برای مثال آن خبیث از شیخ می لایید ژاژ / کژنگر باشد همیشه عقل کاژ (مولوی - ۳۱۸)
گیاهی بی مزه، خاردار و خودرو شبیه درمنه که در صحراها می روید، شتر آن را از زمین می کند و می جود اما نمی تواند نرم کند و فرو ببرد، جز سوختن مصرفی ندارد، حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه کنگر کاکوتی ژاژ خاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، برای مِثال همه دعوی کنی و خایی ژاژ / در همه کارها حقیری و هاژ (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۷) ، گر ننالم گویند نیست حاجتمند / وگر بنالم گویند ژاژ می خاید (مسعودسعد - ۱۲۳) ژاژ دراییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن، برای مِثال کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کندزبان (فرخی - ۳۲۷) ژاژ لاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن، برای مِثال آن خبیث از شیخ می لایید ژاژ / کژنگر باشد همیشه عقل کاژ (مولوی - ۳۱۸)
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه
فرهنگستان این کلمه را برابر فلاژل فرانسه (رشتۀ دراز و باریک) وضعکرده است. رجوع به جانورشناسی تألیف اسماعیل آزرم ص 23، 38، 60، 65، 68 و 73 و گیاه شناسی تألیف گل گلاب ص 2 و جانورشناسی عمومی تألیف دکتر فاطمی ص 10 شود
فرهنگستان این کلمه را برابر فلاژل فرانسه (رشتۀ دراز و باریک) وضعکرده است. رجوع به جانورشناسی تألیف اسماعیل آزرم ص 23، 38، 60، 65، 68 و 73 و گیاه شناسی تألیف گل گلاب ص 2 و جانورشناسی عمومی تألیف دکتر فاطمی ص 10 شود
در برخی از نسخ فرهنگ جهانگیری و بعض کتب لغت در معنی این کلمه آمده: بمعنی پرندۀ سرخ فام که بقدر گنجشک است و آن را سرخاب نیز گویند. بنابراین ظاهراً ژوژک همان ژورک است. رجوع به ژورک شود، هیئت باستانی کلمه ژوژه. رجوع به ژوژه شود
در برخی از نسخ فرهنگ جهانگیری و بعض کتب لغت در معنی این کلمه آمده: بمعنی پرندۀ سرخ فام که بقدر گنجشک است و آن را سرخاب نیز گویند. بنابراین ظاهراً ژوژک همان ژورک است. رجوع به ژورک شود، هیئت باستانی کلمه ژوژه. رجوع به ژوژه شود
شارل امیل، نقاش و گراورساز فرانسوی، متولد و متوفی به پاریس (1813- 1894 میلادی)، وی را بهترین نقاشی های آب ورنگی هست و موضوع آنها غالباً زندگانی روستائی است قدیس، نام اسقف کلرمن. وی در حدود سالهای 600 تا 662 میلادی می زیسته و ذکران او سوم ژوئن است قدیس، اسقف کلنی متولد به نیکوپولیس (ارمنستان) در حدود سال 454 و متوفی به سال 558 م یا جیم اول، پادشاه میورقه (1243- 1311 میلادی)، وی پسر ژاک اول پادشاه آراگون بود یا جیم دوم، پادشاه میورقه، پسر کوچک ژاک جیم اول (1315- 1349 میلادی) یا جیم سوم، پادشاه اسمی میورقه (1336- 1375 میلادی)
شارل امیل، نقاش و گراورساز فرانسوی، متولد و متوفی به پاریس (1813- 1894 میلادی)، وی را بهترین نقاشی های آب ورنگی هست و موضوع آنها غالباً زندگانی روستائی است قدیس، نام اسقف کلرمن. وی در حدود سالهای 600 تا 662 میلادی می زیسته و ذکران او سوم ژوئن است قدیس، اسقف کلنی متولد به نیکوپولیس (ارمنستان) در حدود سال 454 و متوفی به سال 558 م یا جیم اول، پادشاه میورقه (1243- 1311 میلادی)، وی پسر ژاک اول پادشاه آراگون بود یا جیم دوم، پادشاه میورقه، پسر کوچک ژاک جیم اول (1315- 1349 میلادی) یا جیم سوم، پادشاه اسمی میورقه (1336- 1375 میلادی)
گیاهی بود که آن را کنگر گویند و ترۀ دوغ کنند، (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، گیاهی باشد که اندر ترۀ دوغ کنند، (لغت نامۀ اسدی)، گیاهی است که ترۀ دوغ از وی سازند یعنی ریچال، (صحاح الفرس)، از تعریف های فوق خوب پیداست که ژاژ، کاکوتی (ککلیک اوتی) معروف است که آن را نتوان جویدن، چه آب به خود نگیرد و آن گیاهی خرد است در صحرا چون خارهای خرد و با شاخهای خرد و معطر که برای عطر در دوغ و ماست کنند و هیچ مصرف دیگر جز این ندارد، صاحب آنندراج گوید: گیاهی است شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و ناگواری که هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بجهت بیمزگی فرونبردو آن را به تازی غلیص خوانند، صاحب برهان گوید: بوتۀ گیاهی باشد بغایت سپید و شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرونبرد و بعضی مطلق ترۀ دوغ را گفته اند یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند و علفی را نیز گویند خاردار که در ماست کنند و آن را کنگر خوانند و جمعی گویند علفی است که بی تخم میروید و آن نوعی از درمنه است که بدان آتش افروزند و این بمعنی اول نزدیک است و بعضی گویند هر علفی که بی تخم روید و بعضی گفته اند علفی است که آن را شتر خورد و بعربی غلیص خوانند -انتهی، گیاهی است سفید و خاردار و سخت بدمزه که اشتر چندانکه بخاید به حلق فروبردن نتواند، (غیاث)، غلیص، (مهذب الاسماء) : ملک بوقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی وتا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزها که از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج (؟) و مجه همی چیدندی و همی خوردندی، (ترجمه طبری بلعمی)، ژاژ میخایم و ژاژم شده خشک خار دارد همه چون نوک بغاز، ابوالعباس، ای میر شاعرانت همه آنک من ژاژ نی ولیکن فرغستم، لمعانی عباسی، ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژخوران وین عجب نیست که یازند سوی ژاژ خران، عسجدی، ، کنایه از سخنان هرزه و یاوه و بی مزه و هذیان هم هست، (برهان)، مجازاً بمعنی سخن بیهوده و گفتۀ باطل و بیفایده و هرزه، اسدی در لغت نامه ذیل لغت یافه گوید: یافه و خله و ژاژ و لک، سخنان بیهوده بود، هرزه، هذیان، بیهده، بیهوده از سخن و غیر آن: پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن (کذا)، ابوشکور، چو برسم بدید اندرآمد به باژ نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ، فردوسی، ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ کجا شد آنهمه دعوی کجا شد آنهمه ژاژ، لبیبی، نامۀ مانی با نامۀ تو ژاژ است شعر خوارزمی با شعر تو لامانی، فرخی، من اینهمه ز طریق مطایبت گفتم مگر نگوئی کاین ژاژ باشد و هذیان، فرخی، شعر ژاژ از دهان من شکر است شعر نیک از دهان تو پینو، طیان، این مشتی ژاژ است که بوالحسن و دیگران نبشته اند، (تاریخ بیهقی ص 661)، صدگونه ژاژ و بیخردی کرد و نیز گفت بر هر کسی نثار و برو بند و گیر و دار، سوزنی، غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول به دزدان غرربازدهید، خاقانی، شعر استادان فرود ژاژهای خود نهم سخت سخت آمدخرد را اینکه منکر منکرم، خاقانی، بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان، پیغوملک، وین چه ژاژ است دگرباره که ابیات مدیح گر بود هفت فرستی به تقاضا هفتاد، اثیر اومانی، این چه ژاژ است و چه هرزه ای فلان من حقیقت یافتم چبودنشان، مولوی، این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار پنبه ای اندر دهان خود فشار، مولوی، شهوتی ّ است او و بس شهوت پرست زان شراب زهرناک ژاژ مست، مولوی، خادع دردند درمانهای ژاژ ره زنند و زرستانان رسم باژ، مولوی، ، قسمی از هیزم باشد که آتش بدان افروزند و برفور شعله اش فرونشیندو فروزینه هم گویند، (از فرهنگی خطی)
گیاهی بود که آن را کنگر گویند و ترۀ دوغ کنند، (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، گیاهی باشد که اندر ترۀ دوغ کنند، (لغت نامۀ اسدی)، گیاهی است که ترۀ دوغ از وی سازند یعنی ریچال، (صحاح الفرس)، از تعریف های فوق خوب پیداست که ژاژ، کاکوتی (ککلیک اوتی) معروف است که آن را نتوان جویدن، چه آب به خود نگیرد و آن گیاهی خرد است در صحرا چون خارهای خرد و با شاخهای خرد و معطر که برای عطر در دوغ و ماست کنند و هیچ مصرف دیگر جز این ندارد، صاحب آنندراج گوید: گیاهی است شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و ناگواری که هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بجهت بیمزگی فرونبردو آن را به تازی غلیص خوانند، صاحب برهان گوید: بوتۀ گیاهی باشد بغایت سپید و شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرونبرد و بعضی مطلق ترۀ دوغ را گفته اند یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند و علفی را نیز گویند خاردار که در ماست کنند و آن را کنگر خوانند و جمعی گویند علفی است که بی تخم میروید و آن نوعی از درمنه است که بدان آتش افروزند و این بمعنی اول نزدیک است و بعضی گویند هر علفی که بی تخم روید و بعضی گفته اند علفی است که آن را شتر خورد و بعربی غلیص خوانند -انتهی، گیاهی است سفید و خاردار و سخت بدمزه که اشتر چندانکه بخاید به حلق فروبردن نتواند، (غیاث)، غلیص، (مهذب الاسماء) : ملک بوقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی وتا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزها که از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج (؟) و مجه همی چیدندی و همی خوردندی، (ترجمه طبری بلعمی)، ژاژ میخایم و ژاژم شده خشک خار دارد همه چون نوک بغاز، ابوالعباس، ای میر شاعرانت همه آنک من ژاژ نی ولیکن فرغستم، لمعانی عباسی، ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژخوران وین عجب نیست که یازند سوی ژاژ خران، عسجدی، ، کنایه از سخنان هرزه و یاوه و بی مزه و هذیان هم هست، (برهان)، مجازاً بمعنی سخن بیهوده و گفتۀ باطل و بیفایده و هرزه، اسدی در لغت نامه ذیل لغت یافه گوید: یافه و خله و ژاژ و لک، سخنان بیهوده بود، هرزه، هذیان، بیهده، بیهوده از سخن و غیر آن: پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن (کذا)، ابوشکور، چو برسم بدید اندرآمد به باژ نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ، فردوسی، ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ کجا شد آنهمه دعوی کجا شد آنهمه ژاژ، لبیبی، نامۀ مانی با نامۀ تو ژاژ است شعر خوارزمی با شعر تو لامانی، فرخی، من اینهمه ز طریق مطایبت گفتم مگر نگوئی کاین ژاژ باشد و هذیان، فرخی، شعر ژاژ از دهان من شکر است شعر نیک از دهان تو پینو، طیان، این مُشتی ژاژ است که بوالحسن و دیگران نبشته اند، (تاریخ بیهقی ص 661)، صدگونه ژاژ و بیخردی کرد و نیز گفت بر هر کسی نثار و برو بند و گیر و دار، سوزنی، غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول به دزدان غرربازدهید، خاقانی، شعر استادان فرود ژاژهای خود نهم سخت سخت آمدخرد را اینکه منکر منکرم، خاقانی، بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان، پیغوملک، وین چه ژاژ است دگرباره که ابیات مدیح گر بود هفت فرستی به تقاضا هفتاد، اثیر اومانی، این چه ژاژ است و چه هرزه ای فلان من حقیقت یافتم چبودنشان، مولوی، این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار پنبه ای اندر دهان خود فشار، مولوی، شهوتی ّ است او و بس شهوت پرست زان شراب زهرناک ژاژ مست، مولوی، خادع دردند درمانهای ژاژ ره زنند و زرستانان رسم باژ، مولوی، ، قسمی از هیزم باشد که آتش بدان افروزند و برفور شعله اش فرونشیندو فروزینه هم گویند، (از فرهنگی خطی)
رشته دراز و باریک که در دنباله پرو توپلاسم برخی جانوران تک سلولی وجود دارد. این دنباله پروتو پلاسمی در نتیجه حرکاتی که میکند موجب سهولت حرکت جانوران تاژک دار میشود
رشته دراز و باریک که در دنباله پرو توپلاسم برخی جانوران تک سلولی وجود دارد. این دنباله پروتو پلاسمی در نتیجه حرکاتی که میکند موجب سهولت حرکت جانوران تاژک دار میشود
بوته گیاهی است بغایت سفید و شبیه بدرمنه در نهایت بی مزگی و هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو برد. توضیح: درباره هویت این گیاه اختلاف است. مولف برهان آن را علفی دانسته که در دوغ کنند و هم آنرا نوعی کنگر نوشته و مرادف خار شتر دانسته است. مرحوم دهخدا در لغت نامه آنرا همان کاکوتی میداند، تره دوغ یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند، سخن بیهوده یاوه
بوته گیاهی است بغایت سفید و شبیه بدرمنه در نهایت بی مزگی و هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو برد. توضیح: درباره هویت این گیاه اختلاف است. مولف برهان آن را علفی دانسته که در دوغ کنند و هم آنرا نوعی کنگر نوشته و مرادف خار شتر دانسته است. مرحوم دهخدا در لغت نامه آنرا همان کاکوتی میداند، تره دوغ یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند، سخن بیهوده یاوه
بوته گیاهی است بغایت سفید و شبیه بدرمنه در نهایت بی مزگی و هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو برد. توضیح: درباره هویت این گیاه اختلاف است. مولف برهان آن را علفی دانسته که در دوغ کنند و هم آنرا نوعی کنگر نوشته و مرادف خار شتر دانسته است. مرحوم دهخدا در لغت نامه آنرا همان کاکوتی میداند، تره دوغ یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند، سخن بیهوده یاوه
بوته گیاهی است بغایت سفید و شبیه بدرمنه در نهایت بی مزگی و هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو برد. توضیح: درباره هویت این گیاه اختلاف است. مولف برهان آن را علفی دانسته که در دوغ کنند و هم آنرا نوعی کنگر نوشته و مرادف خار شتر دانسته است. مرحوم دهخدا در لغت نامه آنرا همان کاکوتی میداند، تره دوغ یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند، سخن بیهوده یاوه