جدول جو
جدول جو

معنی ژاندره - جستجوی لغت در جدول جو

ژاندره
(رِ)
کرسی دهستان ژورا از ایالت دل دارای راه آهن و قریب 387 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهندره
تصویر نهندره
نهان خانه، مخزن
فرهنگ فارسی عمید
ماه اول از سال میلادی که ۳۱ روز و تقریباً برابر نیمۀ دوم دی و نیمۀ اول بهمن ماه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باندرل
تصویر باندرل
نوار دراز و باریک که به دور دسته های اسکناس می پیچند، کاغذ باریک چاپ شده که به سر شیشه یا چیز دیگر می چسبانند و نشانۀ نو بودن و کیفیت کالاست، نوارچسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژاندارم
تصویر ژاندارم
مامور حفظ نظم و آرامش در روستاها و راه های خارج شهر، امنیه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رِ)
دهی است جزء دهستان رحمت آبادبخش رودبار شهرستان رشت واقع در 3هزارگزی خاور رودبار و خاور سفیدرود. کوهستانی است و معتدل و مالاریایی و دارای 350 سکنه. آب آن از چشمه است و محصول آنجا غلات و لبنیات و زیتون. شغل مردم آن زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
نام محلی است کنار راه آباده به شیراز میان سورمق و شهر آباده. در 675700 گزی طهران
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است از دهستان دیده بخش گیلان شهرستان شاه آباد که در 38 هزارگزی شمال باختری گیلان، کنار راه شوسۀ گیلان به سرپل ذهاب واقع شده. کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است و 75 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه دیده و محصولش غلات و پنبه و ذرت و لبنیات است. شغل اهالی زراعت وگله داری است. در تابستان به حدود هوکانی و درکه میروند و باصطلاح اهل محل به این ده ’چاله وریسکه’ میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ یَ / یِ)
دهی است از بخش فیروزکوه شهرستان دماوند با 780 تن سکنه. آب آن از رودخانه قزقانچای و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رب النوع رعد. بادهای تند سپاه ایندره را تشکیل میدهند و دنبال او میروند. (مزدیسنا چ دکتر معین ص 34) ، درربودن، شایسته و سزاوار کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ژانْ یِ)
نام اولین ماه سال گریگوری یا نخستین ماه سال میلادی فرنگی که آغاز آن تقریباً برابر هفدهم دیماه جلالی است و سی ویک روز دارد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نهری از آبراهه های رود ’اوکه’ واقع در ایالت کالوگای روسیه که از دوازده کیلومتری شمالی قصبۀ همنام خویش سرچشمه گیرد و نخست بجانب جنوب و سپس بسوی شمال شرقی جریان یابد و به رود اوکه ریزد. وسعت حوضۀ این رود 8729 کیلومتر مربع است و رودهای رژته ویتب و سرته بدو پیوندد و قابل سیر سفائن نیست. تنها در بعض قسمتهای آن قایق رانی ممکن است
نام شهری در روسیۀ مرکزی (در قلمرو کالوگا) همنام رودی از آب راهه های رود اوکه، دارای 12000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ رَ)
جمع واژۀ بندار. آنکه خرید و فروخت جواهری نموده باشد.
لغت نامه دهخدا
(ژانْ یِ)
آیت الله محمد، ابن علی اکبر بن محمد. از فقهاء و مراجع بزرگ تقلید و از احفاد ملا محسن فیض کاشانی است. وی به سال 1293 هجری قمری در قم متولد شد و در نجف و سامره از محضر درس اساتید بزرگ آخوند ملا کاظم خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی و میرزا محمدتقی شیرازی بهره مند گردید و به سال 1331 هجری قمری به قم مراجعت کرد و به سال 1336 هجری قمری حوزۀ علمیۀقم را بنیاد نهاد و به سال 1340 هجری قمری مرحوم آیت الله حائری را به قم دعوت کرد و با انتقال ایشان از اراک به قم حوزۀ علمی رونق گرفت. از جمله آثار وی تعمیر مدرسه فیضیه و دارالشفاء و ساختمان چند مسجد است. از تألیفات اوست: 1- مناسک حج، با توجه به فتوای همه مراجع تقلید و به سبکی ساده و روان نگارش یافته و ازاینرو عمل بدان در هر زمان مجری است. 2- الفیض، و این کتابی است استدلالی درباره چند مسئله از قبیل مسئلۀ عدم تنجیس متنجس و عدم انفعال آب قلیل و غیره. 3- حاشیه بر کفایه الاصول. 4- حاشیه بر مکاتب شیخ انصاری. 5- حاشیه بر عروه الوثقی. 6- وسیله النجاه. 7- ذخیره العباد. وی به سال 1369 ه. ق. / 1329 هجری شمسی در 78سالگی وفات یافت و در ایوان طلا در جوار حضرت معصومه مدفون گردید. کلمه آیت الفیض مادۀ تاریخ وفات اوست. (انجم فروزان ص 138، رجال قم، قم را بشناسید، قم و روحانیت ص 155 و 156، مقدمۀ محجه البیضاء)
لغت نامه دهخدا
(ژانْ یِ)
فرمانی که در تاریخ 17 ژانویۀ 1562 میلادی کاترین دمدیسی به پرتستانها داده و امتیازاتی به آنان اعطا کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
نام لشکرگاهی در جهودان که آن شهری است آبادان و بانعمت و ناحیت ’مانشان’ به آن پیوسته است. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 96 و 97)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام شهر و بندری در دانمارک واقع در سرزمین ژوتلان شرقی و کنار رود خانه گودنا. این شهر دارای 40100 تن سکنه و کارخانه های صنعتی مختلف و فراوانی میباشد و کشتی های کوچک از طریق رود خانه مزبور کالاهای بازرگانی به این شهر می آورد. (از لاروس) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است فرانسوی مستعمل در زبان فارسی اخیر که در اصطلاح امروز بمعنی فردی از امنیه و پلیس خارج شهر است
لغت نامه دهخدا
(بادْ، دَ رَ / رِ)
ده کوچکیست از دهستان دیناران بخش اردل شهرستان شهرکرد. در 16هزارگزی باختر اردل واقع است و دارای 19 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
دهی است از دهستان بالاشهرستان نهاوند که در 9 هزارگزی شمال خاوری شهر نهاوند و3 هزارگزی شمال قلعۀ بارودآب واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 330 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، به سخن گفتن واداشتن:
گاو را چون خدا به بانگ آورد
عمل دست سامری منگر.
خاقانی.
- بانگ برآوردن، فریاد بلند کردن. شور و غوغا انگیختن. هیاهو و همهمه کردن. نعره برداشتن. آوا سر دادن. ویله کردن: مردم غوری بانگ و غریو برآوردند. (از تاریخ بیهقی). برفتند و با غلامان گفتند، جمله درشوریدند وبانگ برآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359). و فرمودتا بانگ برآوردند. (فارسنامه ابن بلخی ص 81).
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور.
منجیک.
بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل
بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب.
خاقانی.
معو، بانگ برآوردن گربه. (منتهی الارب).
- بانگ برآوردن باکسی، هم آواز او شدن. با او هم آواز وهمصدا گشتن:
باتوی دنیاطلب دین گذار
بانگ برآورده رقیبان بار.
نظامی.
- بانگ درشت برآوردن، از سر خشم فریاد زدن. توپیدن:
شنید این سخن پیر برگشته پشت
بتندی برآورد بانگ درشت.
سعدی (بوستان).
- ناله برآوردن، به آواز ناله سر دادن:
بدزدید بقال ازونیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دِ رُ)
کاغذی نازک و باریک و دراز منقوش بنقش خاص به خطوط و عبارات مخصوص که بدهانۀ شیشه ها و یا قوطی های محتوی کالای خاص یا مایعات مخصوص نظیر مشروبات الکلی چسبانند. نشانۀ خاصی از جنس کاغذ با نقش خاص که از طرف مؤسسات دولتی بر شیشه یا بسته های کالای انحصاری زده شود پیشگیری از تقلب و تدلیس را. سرچسب پاکت و شیشه که از جهت کنترل بدان بندند.
لغت نامه دهخدا
نام قضا و ناحیه ای در ولایت خداوندگار (ترکیۀ فعلی) که از طرف مشرق به قضای میخالیچ از سنجاق بروسه محدود است و مراتع آن معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221).
لغت نامه دهخدا
قدّیس، نام مردی مروّج دین مسیح. اسقف ولای. عصر زندگی و احوال وی مبهم است، برخی او را از مردم قرن اول و گروهی قرن چهارم میلادی دانسته اند. ذکران او روز دهم نوامبر است
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنادره
تصویر بنادره
جمع بندار، پارسی تازی شده بندارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهندره
تصویر نهندره
مخزن، نهانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاندره
تصویر نهاندره
جائی که در آن چیزی پنهان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مردم نا تراشیده و نا هموار، چوب کنده نا تراشیده که گاه آنرا در پس در اندازند تا گشوده نگردد و گاه سوراخ کنند و پای مجرمان را بدان محکم نمایند: (بر گردن مخالف و بر پای دشمنت نکبت کند دو شاخی و محنت کلندری)، (پور بهای جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرنه
تصویر اندرنه
داخل و باطن، امعا و احشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنادره
تصویر جنادره
جمع جندار، پارسی تازی گشته جاندارها نگهبانان جمع جندار
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست فرانسوی مستعمل در زبان فارسی اخیر که در اصطلاح امروز بمعنی پلیس خارج شهر می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نام نخستین ماه سال میلادی که آغاز آن تقریباً برابر هفدهم دیماه جلالی است و سی و یکروز است
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نوار چسب نوار یا کاغذ دراز و باریک که بر سر شیشه یا چیزی چسبانند. و آن نشانه ممیزی و بررسی است بر چسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهندره
تصویر نهندره
((نِ هَ دَ رِ))
نهان خانه، مخزن
فرهنگ فارسی معین
سربازی که مأمور حفظ نظم و راه ها و جاده های خارج از شهر می باشد. امنیه، ضبطیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژانویه
تصویر ژانویه
((یِ))
اولین ماه از سال میلادی برابر با اواخر دی و اوایل بهمن
فرهنگ فارسی معین