جدول جو
جدول جو

معنی ژالابر - جستجوی لغت در جدول جو

ژالابر
(بِ)
شارل فرانسوا. نام نقاش فرانسوی متولد در نیم بسال 1819 و متوفی بسال 1901 م
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژالانه
تصویر ژالانه
(دخترانه)
گیاهی زیبا و خودرو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از والاسر
تصویر والاسر
سرفراز، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاگر
تصویر بالاگر
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
آسانسور، اتاقکی در بعضی از ساختمان های چندطبقه که به وسیلۀ برق کار می کند و برای جابجا کردن افراد و حمل بار در طبقات مختلف استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیبر
تصویر کالیبر
قطر داخلی لولۀ اسلحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاتر
تصویر والاتر
بالاتر، بلندتر
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
نام قصبه ای در ایالت بارسلون از کشور اسپانیا. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برتر یا دورتراز آن جانب که سر قرار دارد (در قبر). مقابل پائین پا: او را بالاسر فلان دفن کردم، نامی است که بنواحی علیای رود خانه هراز و لار داده شده و آن به چهار بلوک تقسیم میشود: امیری یا پایین لاریجان، بالالاریجان، به رستاق و دیلارستاق. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 66) ، از دهات لاریجان است. (همان کتاب ص 154)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
صاحب قامت بلند. (یادداشت مؤلف). آخته قامت. دارای بالا:
چگونه هول حیوانی چو بالاور ژیان پیلی
کجا پیل ژیان زو تا جهان باشد جهان باشد.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 32)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوزۀ آب را گویند. (انجمن آرای ناصری). کوزۀ پر از آب باشد که باتوته و بابوته نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کوزۀ پرآب. (برهان قاطع). ظرف پر از آب. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ستون. (فرهنگ نظام) (برهان قاطع) (جهانگیری). ستون خانه. (فرهنگ شعوری) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 65 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 5 هزارگزی جنوب لاله زار واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 650 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در یازده گزی جنوب بیرجند. ناحیه ای است معتدل واقع در دامنۀ کوهسار، سکنۀ آن 21 نفر که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و محصولات بعمل آمده از باغها. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 24 هزارگزی خاور کرمانشاه از طریق طاق بستان، و از راه قدیم در 18 هزارگزی کنار شوسه کرمانشاه بتهران واقع شده. دامنه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات دیمی و لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرواست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ژان لورون دالامبر. فیلسوف و ریاضی دان معروف فرانسوی و از نویسندگان زبردست آن کشور. (1717-1783 میلادی). وی بسبب ’اصل دالامبر’ که یکی از پایه های علم مکانیک است و هم بواسطۀ همکاری با دیدرو در تدوین دایرهالمعارف نامش همیشه باقی است. دالامبر در نوامبر سال 1717 میلادی در پاریس تولد یافت. و کودکی بود سر راهی و بعدها معلوم گشت که زادن وی بر اثر رابطۀغیرشرعی مادام تنسن و شوالیه دتوش بوده است. دتوش بدون آنکه هویت خود را مشخص کند وسائل تحصیل دالامبررا در کالج مازارن زیر نظر ژانسنیست فراهم کرد.
دالامبر ابتدا بعلم حقوق پرداخت و1738 میلادی بعنوان وکیل مدافع در کانون وکلاء پذیرفته شد. اما تن بدین کار نداد و بطب پرداخت و هنوز سالی نگذشته بود که بر آن شد که روی بعلم ریاضی آرد و یکباره بدان کار پردازد. در 1741 میلادی با پذیرفته شدن در آکادمی علوم کسب شهرت کرد و ظاهراً چندی بوده است که باین آکادمی رسائلی میفرستاده و از آن جمله رساله ای بنام: ’یادداشتی در حساب انتگرال’ بوده است. دالامبر در رسالۀ خود بنام ’یادداشتی در انکسار اجسام صلب’ اول کسی بود که بحث استدلالی پدیده ای را پیش کشید که از گذشت جسم صلبی از سیالی بسیالی غلیظتر در جهتی عمود بر سطح مجزاکننده آن دو حادث میشود.
او در 1743 میلادی رسالۀ دینامیک خود راانتشار داد و پایۀ آن را بر اصلی گذارد که بعدها بنام ’اصل دالامبر’ معروف شد. در 1744 میلادی این اصل را در حرکت و تعادل سیالات بکار بست. همه مسائل این بحث قبلاً از طریق هندسه دانان در مواردی چند اما فرعی اندازه گرفته شده بود. این کشف او بتبع بعضی از محاسبات دیفرانسیل جزئی بود. در سال 1747 میلادی محاسبات جدیدی در بارۀ مسائل راجع به زه های با نوسان پیدا کرد. درسال 1754 مسألۀ تقدیم اعتدالین را پیش گرفت و حل کرد. در 1752 رساله ای در بارۀ مقاومت سیالات انتشار داد که حاوی نکات نو و محاسبات جدید نسبت بدان مسأله بود و نیز او را رسائل چندی در بارۀ انقلاب ثوابت است که همه مورد پذیرش آکادمی علوم قرار گرفته است. کمک دالامبر به دائره المعارف و به دیدرو و راهنمائی او در آن مبتنی بر سلسله کارهای معروفی است که در تاریخ علوم بنام او باقی میماند. غالب کارهای ریاضی مجلدات پس از همکاری دائره المعارف نیز از اوست. و نیز وی را بحث مفصلی در روشها و اصول علوم مختلف است که بسیار شایان توجه میباشد. دالامبر رساله ای در بارۀ موزیک علمی و عملی به سال 1779 انتشار داد. دالامبر زندگی خود را بواسطۀ کمبود وسائل و ذوق سادۀ خود با سادگی ادامه میداد و سالهای آخر عمر او بر اثر فوت مادموازل لپیناس که با او در منزل مادام دوفون آشناشده بود بسختی گذشت. این زن با لطف خاص دالامبر را در مرضی که به سال 1765 گرفته بود تیمارداری کرد و تاسال 1776 با او بزیست. از ابتداء آشنایی تا زمان مرگ میان او و این زن جز لطف و محبت چیزی نبود مرگ او عمیقاً در دالامبر اثر گذاشت. بعد از مرگ دوست عزیز خود ولتر به سال 1778 او رهبر قسمت فلسفی آکادمی شد وسرانجام در 29 اکتبر 1783 فرمان یافت
لغت نامه دهخدا
(بَ /بِ)
شاگردانی که آنان را در قراول میگذارند. (ناظم الاطباء). قراول که عرب طلایع گوید:
انجم رخشان که شب با مشعله
بهر پاس خلوتت دالابه است.
؟ (از شعوری ج 1 ص 426).
اما در فرهنگهای در دسترس نبود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سرداران اسکندر که هنگام فتح فینیقیه، شهر می لت (ملطیه) را تصرف کرد و بر ایدارنس سردار داریوش پیروز شد، (از ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1346) و رجوع به بالاکروس شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ستون. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
به بالا برنده. حمل کننده بسوی بالا. صعوددهنده. صاعدکننده، اسب پالانی بارکش. (ناظم الاطباء) ، اسب ناورد. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در جنوب ایتالیا که بوسیلۀ تنگۀ مسین از سیسیل جدا میشود، و 2000000 تن سکنه دارد، کوهستانی و جنگلی و زلزله خیز است و در آن به سال 1783 زلزله ای رخ داد و جهل هزار تن هلاک شدند
لغت نامه دهخدا
تصویری از والاسر
تصویر والاسر
بلند مرتبه سرفراز: (بر بخردان مرگ والاسران به از زندگانی بد گوهران) (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصابر
تصویر ناصابر
ناشکیبا بی صبرناشکیبامقابل صابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیبر
تصویر کالیبر
اندازه، قالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال بر
تصویر سال بر
درختی که یک سال بار آورد و یک سال نیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاور
تصویر بالاور
صاحب قامت بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالجبر
تصویر بالجبر
به زور به فشار بااجبار باجبار از روی بی اختیاری جبرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والابل
تصویر والابل
فرانسوی ارزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالابرگ
تصویر کالابرگ
((بَ))
کوپن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالیبر
تصویر کالیبر
((بْ))
قطر دهانه لوله توپ یا تفنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
((بَ))
آسانسور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالابر
تصویر کالابر
آسانسور حمل اجناس و اشیاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کالابرگ
تصویر کالابرگ
کوپن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
آسانسور
فرهنگ واژه فارسی سره
آسانسور
فرهنگ واژه مترادف متضاد