جدول جو
جدول جو

معنی چیلانی - جستجوی لغت در جدول جو

چیلانی
منسوب به چیلان، منسوب است به چیلان که چوب سفتی است از درخت عناب که اشتغال به پیشۀ مربوط به این چوب را افاده میکند، (الانساب سمعانی)، رجوع به چیلان شود، چیلانگر، رجوع به چیلانگر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیلان
تصویر چیلان
(پسرانه)
عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
(دخترانه)
درخت عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
صاحب دیر، دیرنشین، برای مثال گفت کای کهنه پیر دیرانی / چیست این کسوت مسلمانی (جامی۱ - ۲۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرانی
تصویر ایرانی
مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
مربوط به حیوان مانند حیوان، حیوان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
آلات و ادوات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل، کلید، کارد و چاقو
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج که در 20 هزارگزی جنوب خاوری پاوه و 4 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 156 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات، و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
عناب را گویند، (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا)، عناب بود، (اوبهی)، سنجد گرگانی بود، (صحاح الفرس)، سنجد جیلان، در ترکستان چین نوعی عناب است ریزتر از عناب ایران:
سنجد چیلان به دو نیمه شده
نقطۀ به سرمه به یک یک زده،
رودکی،
مانند یکی درخت چیلان
سرکنده و برگ و بر ندارد،
؟ (از فرهنگ جهانگیری)،
، چوب سفتی است از درخت عناب و نسبت بدان و مشتغل به پیشۀ مربوط به آن چیلانی است، (الانساب سمعانی)
آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر وحلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب، (برهان) (از آنندراج)، خرده ریزی که از آهن سازند چون چفت وحلقه و لجام و غیره، (یادداشت مؤلف)، بیشه ای که در آن خرسها منزل کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، در 28 هزارگزی خاور مراغه به قره آغاج واقع است، کوهستانی و معتدل است، 1264 تن سکنه دارد، از رود خانه لیلان و چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، کرچک، چغندر و نخود است، این قریه از دومحل به نام چیلان بالا و چیلان پائین تشکیل شده است و به فاصله هزار گز از هم قرار دارند، سکنۀ چیلان پائین 733 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
صفت ویلان. حالت و چگونگی ویلان
لغت نامه دهخدا
اسماعیل بن محمدسعید القادری بغدادی در قرن سیزده هجری می زیسته است و او راست: کتاب الفیوضات الربانیه فی المآثر القادریه، (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1581)
لغت نامه دهخدا
نسبت به گیلان و گیل، و معرب آن جیلانی است، (انساب سمعانی ج 2 ص 148) (از فرهنگ نظام)، رجوع به گیلان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به قیس عیلان بن مضر، ویا قیس بن عیلان بن مضر، و عیلان نام اسب او بود، و گویند آن نام مردی بود که وی را پرورانده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عیلان (ابوقیس) شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمد بن ابراهیم بن غیلان بن عبدالله بن غیلان بزار غیلانی، مکنی به ابوطالب. از ابوبکر شافعی و ابواسحاق مزکی حدیث شنید و ابوبکر خطیب و گروهی که آخرین آنان ابوالقاسم هبهالدین محمد بن حصین کاتب بود از او روایت دارند وی راستگو و نیکوکار بود. در محرم سال 347هجری قمری به دنیا آمد و در شوال سال 404 هجری قمری در بغداد وفات یافت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2)
هارون بن عمران بن راشدبن شهاب بن عمرو الایادی غیلانی. از بنی غیلان بود. پیش رسول خدا آمد و او را حنیف نیز میگفتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2)
سلیمان بن عبیدالله غیلانی، مکنی به ابوایوب. از ابوعامر عقدی روایت دارد، و مسلم بن حجاج قشیری از او روایت کند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غیلان. نام بعضی از اجداد عرب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ایران. هر چیز که وابسته به ایران باشد، اهل ایران از مردم ایران تابع ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیلانی
تصویر جیلانی
پارسی تازی گشته گیلانی گردناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
عناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیلانی
تصویر گیلانی
منسوب به گیلان از مردم گیلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیرانی
تصویر حیرانی
کاتورگی سترتکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
خالص، پاک و بی غش، ناب
فرهنگ فارسی معین
آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر و حلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
((دَ))
منسوب به دیر، دیرنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری، ددوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
قفل
فرهنگ واژه فارسی سره
گیلکی، گیله مرد، گیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابزارآلات، چیلانه، عناب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
Animal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
животный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
tierisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
тваринний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
zwierzęcy
دیکشنری فارسی به لهستانی