- چیغ
- ترکی: نی پرده پرده از نای پرده مانندی که آنرا از چوبهای باریک سازند و جلو در اطاق آویزند
معنی چیغ - جستجوی لغت در جدول جو
- چیغ
- چغ، پردۀ حصیری، پرده ای که از نی یا چوب های باریک درست کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تراشه
کینه، دشمنی
میل کردن، کند شدن بینائی، برگردیدن حصیرو بوریا، نوعی فرش و بساط را گویند
کارد تیز باشد و شمشیر، چاقو
خارپشت
پرنده ایست شکاری از رده شکاریان روزانه جزو راسته عقابها که حثه اش از باز و حتی از کلاغ معمول نیز کوچکتر است. استخوان تارس پای این پرنده بلند و قوی و نیروی پنجه هایش متوسط و بالها و پرهای دمش طویل است. چرغ برنگهای خاکستری بالکه های سیاه و سفید دیده میشود چرخ صقر
بانگ و فریاد، آواز زنان و بچگان
شکن و ترنجیدگی در پوست
ترکی ک چپک چوبک پارسی است پرده مانندی که آنرا از چوبهای باریک سازند و جلو در اطاق آویزند
شیئی، پدیده
غلب مظفر پیروز، مسلط
هندی گلبر از پارچه ها چیت
چوبی است که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد، چرخی که زنان رشته بدان ریسند
خوب و نیکو و نغز
نغز، نیکو، خوب، زیبا، برای مثال برفکن برقع از آن رخسار سیغ / تا برآید آفتاب از زیر میغ (عنصری - ۳۷۰)
پیخ
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، ژفک
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، ژفک
کینه، دشمنی، نفرت، برای مثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲)
راغ، دامن کوه، صحرا،برای مثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
راغ، دامن کوه، صحرا،
پیروزمند، غالب، مسلط، برای مثال شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد / شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد (منوچهری - ۱۵۶)
دست یافته، حصه، بهره، نصیب
دست یافته، حصه، بهره، نصیب
پارچۀ نخی نازک گل دار به رنگ های مختلف، چهیت
مقابل ناچیز، موجود، آنچه موجود باشد
شیء، جسم
امر، پدید
حالت، موضوع و مانند آن
شیء، جسم
امر، پدید
حالت، موضوع و مانند آن
برگردیدن از حق، انحراف از راه راست، میل از حق به باطل، میل کردن به سوی پستی، شک و ریب
پرنده ای شکاری شبیه باز، به اندازۀ کلاغ، خاکستری رنگ، با لکه های سیاه و سفید، صقر برای مثال سپاه انجمن کرد بر مای و مرغ / سیه گشت خورشید چون پرّ چرغ (فردوسی - ۷/۲۳۸)
آلتی فلزی، با لبۀ بسیار تیز که با آن مو می تراشند، استره، هر آلت تیز و برنده، شمشیر، در علم زیست شناسی خار، بلندی و تیزی سر کوه، برای مثال چون ز کوه آن طلسم ها برداشت / تیغ ها را به «تیغ» کوه گذاشت (نظامی۴ - ۶۶۳) ،
کنایه از شعاع، تابش مثلاً تیغ آفتاب، استخوان های باریک و نوک تیز برخی ماهی های خوراکی
کنایه از شعاع، تابش مثلاً تیغ آفتاب، استخوان های باریک و نوک تیز برخی ماهی های خوراکی
تا و شکن در پارچه یا لباس یا پوست بدن یا مو یا پوستۀ زمین یا چیز دیگر، تا، شکن، شکنج، چروک
هر چیز نوک تیز که می خلد و به جایی فرو می رود مانند سیخ، خار و سوزن،برای مثال آدمیان را سخنی بس بود / گاو بود کش خله در پس بود (امیرخسرو۱ - ۱۲۵) ،
بانگ و فریاد، هیاهو، غوغا، سر و صدا،برای مثال برآید یکی باد با زلزله / ز گیتی برآرد خروش و خله (فردوسی - ۱/۲۵۱) ، بیخود و هرزه، یاوه، درد ناگهانی
چین آوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین افتادن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
چین انداختن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی، چین دادن
چین برداشتن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین خوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین دادن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی
هر چیز نوک تیز که می خلد و به جایی فرو می رود مانند سیخ، خار و سوزن،
بانگ و فریاد، هیاهو، غوغا، سر و صدا،
چین آوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین افتادن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
چین انداختن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی، چین دادن
چین برداشتن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین خوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین دادن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی
هر چیز در قالب ریخته شده، شکل هیئت، خلقت آفرینش، هیئتی که برای کلمه حاصل گردد بواسطه تقدیم و تاخیر حروف و تغییر حرکات و سکنات آن: صیغت جمع صیغت مفرد، نکاح موقت، زنی که تو را به عقد انقطاع گیرند برای مدتی کوتاه یا دراز و محدود نه دایمی و همیشگی با ذکر مهر و آن را شرایط و احکام خاصی است زن غیر دایم، کلمه ای که به وقت معامله و عقد نکاح بر زبان جاری کنند. یا چه صیغه ایست ک چه هیئت دستوری دارد ک، چه معنی دارد ک یا صیغه تفضیل. صفت (تفضیلی)
چرک گوشه های چشم رمص: شگفت نیست اگر کیغ چشم من سرخ است بلی چو سرخ بود اشک سرخ باشد کیغ. (ابوشعیب)
بد دل گولی
بخاری تیره که نزدیک بزمین پدید آید مه، ابر سحاب: هماناکه باران نبارد زمیغ فزون زانکه بارید بر سرش تیغ
تابع آوایی کلمه جیغ، یا جیغ و ویغ، سر و صدا، داد و فریاد
شمشیر، هر چیز برنده، خار، بلندی کوه، شعاع آفتاب
تیغ کسی بریدن: کنایه از کارآیی داشتن، قدرت داشتن
تیغ کسی بریدن: کنایه از کارآیی داشتن، قدرت داشتن