جدول جو
جدول جو

معنی چیغ - جستجوی لغت در جدول جو

چیغ
ترکی: نی پرده پرده از نای پرده مانندی که آنرا از چوبهای باریک سازند و جلو در اطاق آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
چیغ
چغ، پردۀ حصیری، پرده ای که از نی یا چوب های باریک درست کنند
تصویری از چیغ
تصویر چیغ
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیا
تصویر چیا
(پسرانه)
کوهستان، کوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیپ
تصویر چیپ
تراشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیز
تصویر چیز
شی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریغ
تصویر ریغ
کینه، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
میل کردن، کند شدن بینائی، برگردیدن حصیرو بوریا، نوعی فرش و بساط را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ
تصویر تیغ
کارد تیز باشد و شمشیر، چاقو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزغ
تصویر چزغ
خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست شکاری از رده شکاریان روزانه جزو راسته عقابها که حثه اش از باز و حتی از کلاغ معمول نیز کوچکتر است. استخوان تارس پای این پرنده بلند و قوی و نیروی پنجه هایش متوسط و بالها و پرهای دمش طویل است. چرغ برنگهای خاکستری بالکه های سیاه و سفید دیده میشود چرخ صقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیغ
تصویر جیغ
بانگ و فریاد، آواز زنان و بچگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چین
تصویر چین
شکن و ترنجیدگی در پوست
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک چپک چوبک پارسی است پرده مانندی که آنرا از چوبهای باریک سازند و جلو در اطاق آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیز
تصویر چیز
شیئی، پدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیر
تصویر چیر
غلب مظفر پیروز، مسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیت
تصویر چیت
هندی گلبر از پارچه ها چیت
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد، چرخی که زنان رشته بدان ریسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیغ
تصویر سیغ
خوب و نیکو و نغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیغ
تصویر سیغ
نغز، نیکو، خوب، زیبا، برای مثال برفکن برقع از آن رخسار سیغ / تا برآید آفتاب از زیر میغ (عنصری - ۳۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیغ
تصویر کیغ
پیخ
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، ژفک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریغ
تصویر ریغ
کینه، دشمنی، نفرت، برای مثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲)
راغ، دامن کوه، صحرا، برای مثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیر
تصویر چیر
پیروزمند، غالب، مسلط، برای مثال شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد / شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد (منوچهری - ۱۵۶)
دست یافته، حصه، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیت
تصویر چیت
پارچۀ نخی نازک گل دار به رنگ های مختلف، چهیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیز
تصویر چیز
مقابل ناچیز، موجود، آنچه موجود باشد
شیء، جسم
امر، پدید
حالت، موضوع و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیغ
تصویر زیغ
برگردیدن از حق، انحراف از راه راست، میل از حق به باطل، میل کردن به سوی پستی، شک و ریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرغ
تصویر چرغ
پرنده ای شکاری شبیه باز، به اندازۀ کلاغ، خاکستری رنگ، با لکه های سیاه و سفید، صقر برای مثال سپاه انجمن کرد بر مای و مرغ / سیه گشت خورشید چون پرّ چرغ (فردوسی - ۷/۲۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیغ
تصویر تیغ
آلتی فلزی، با لبۀ بسیار تیز که با آن مو می تراشند، استره، هر آلت تیز و برنده، شمشیر، در علم زیست شناسی خار، بلندی و تیزی سر کوه، برای مثال چون ز کوه آن طلسم ها برداشت / تیغ ها را به «تیغ» کوه گذاشت (نظامی۴ - ۶۶۳)،
کنایه از شعاع، تابش مثلاً تیغ آفتاب، استخوان های باریک و نوک تیز برخی ماهی های خوراکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چین
تصویر چین
تا و شکن در پارچه یا لباس یا پوست بدن یا مو یا پوستۀ زمین یا چیز دیگر، تا، شکن، شکنج، چروک
هر چیز نوک تیز که می خلد و به جایی فرو می رود مانند سیخ، خار و سوزن، برای مثال آدمیان را سخنی بس بود / گاو بود کش خله در پس بود (امیرخسرو۱ - ۱۲۵)،
بانگ و فریاد، هیاهو، غوغا، سر و صدا، برای مثال برآید یکی باد با زلزله / ز گیتی برآرد خروش و خله (فردوسی - ۱/۲۵۱)، بیخود و هرزه، یاوه، درد ناگهانی
چین آوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین افتادن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
چین انداختن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی، چین دادن
چین برداشتن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین خوردن: به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
چین دادن: به وجود آوردن تا و شکن در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
هر چیز در قالب ریخته شده، شکل هیئت، خلقت آفرینش، هیئتی که برای کلمه حاصل گردد بواسطه تقدیم و تاخیر حروف و تغییر حرکات و سکنات آن: صیغت جمع صیغت مفرد، نکاح موقت، زنی که تو را به عقد انقطاع گیرند برای مدتی کوتاه یا دراز و محدود نه دایمی و همیشگی با ذکر مهر و آن را شرایط و احکام خاصی است زن غیر دایم، کلمه ای که به وقت معامله و عقد نکاح بر زبان جاری کنند. یا چه صیغه ایست ک چه هیئت دستوری دارد ک، چه معنی دارد ک یا صیغه تفضیل. صفت (تفضیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
چرک گوشه های چشم رمص: شگفت نیست اگر کیغ چشم من سرخ است بلی چو سرخ بود اشک سرخ باشد کیغ. (ابوشعیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیغ
تصویر لیغ
بد دل گولی
فرهنگ لغت هوشیار
بخاری تیره که نزدیک بزمین پدید آید مه، ابر سحاب: هماناکه باران نبارد زمیغ فزون زانکه بارید بر سرش تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویغ
تصویر ویغ
تابع آوایی کلمه جیغ، یا جیغ و ویغ، سر و صدا، داد و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ
تصویر تیغ
شمشیر، هر چیز برنده، خار، بلندی کوه، شعاع آفتاب
تیغ کسی بریدن: کنایه از کارآیی داشتن، قدرت داشتن
فرهنگ فارسی معین
((چَ))
پرنده ای است شکاری از نوع باز و به اندازه کلاغ با رنگ خاکستری و لکه های سیاه و سفید
فرهنگ فارسی معین