جدول جو
جدول جو

معنی چگرد - جستجوی لغت در جدول جو

چگرد
(چِ گِ)
نام قسمی از درختان جنگلی که در جنوب ایران و بخصوص در بلوچستان و چاه بهار دیده شده است. نوعی درخت جنگلی که نامهای دیگر آن ’طلح’ و ’سیال’ و ’ببله’ است. رجوع به کتاب جنگل شناسی ج 2 ص 134 و کتاب درختان جنگلی ایران ص 177 شود
لغت نامه دهخدا
چگرد
درختی از تیره پروانه واران جزو دسته گل ابریشم ها که در جنوب ایران نیز کشت میشود طلح سیال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرد
تصویر گرد
دلیر، دلاور، پهلوان، برای مثال دانی که چه گفت زال با رستم گرد / دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد (سعدی - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد
تصویر گرد
هر چیزی که به شکل دایره یا گلوله باشد، دور و بر و اطراف چیزی
گرد آمدن: جمع شدن، فراهم آمدن
گرد آوردن: جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن
گرد آوریدن: جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوردن
گرد کردن: کنایه از جمع کردن، فراهم آوردن، گلوله کردن، مدور ساختن
گرد گرفتن: اطراف و جوانب کسی یا چیزی را گرفتن، کنایه از محاصره کردن
گرد هم آمدن: کنایه از دور هم جمع شدن، اجتماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرد
تصویر چرد
جایی که چهارچوب در خانه را کار بگذارند، آستان، آستانه، درگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
روش، طریقه، فن و طرز عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد
تصویر گرد
ذرات ریز خاک که به هوا برود، خاک نرم که بر روی چیزی قرار گرفته باشد، غبار
خاک، زمین، کنایه از قبر
کنایه از فایده
کنایه از رد، اثر
کنایه از غم
پسوند متصل به واژه به معنای گردنده مثلاً جهان گرد، بیابان گرد، دوره گرد، ولگرد
گرد انگیختن: گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن
گرد برآوردن: گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن، گرد انگیختن
گرد برانگیختن: گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن، گرد انگیختن
گرد کردن: گرد و خاک برپا کردن، برانگیختن گرد و غبار
گرد و خاک کردن: گرد و غبار برپا کردن، گرد برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ گَ)
بمعنی تباه و ضایع. (غیاث) (آنندراج).
- بگردبودن، خراب و تباه بودن.
- بگرد رفتن، خراب و تباه شدن. (غیاث) (آنندراج) :
ز رفتن تو دل خاکسار رفت بگرد
بنای صبر و شکیب و قرار رفت بگرد.
صائب (از آنندراج).
ز داغ دل شده روشن چراغ کوکب ما
بگرد رفت سحر پیش ظلمت شب ما.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از بخش جالق شهرستان سراوان. در 6هزارگزی جنوب خاوری جالق و 3هزارگزی خاور راه فرعی جالق به سراوان واقع و جلگه است. و 506 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و خرماست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
دهی است از دهستان شوراب، بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 90 هزارگزی شمال باختری اردل، وصل براه کوه رنگ واقع است. کوهستانی ومعتدل است و 21 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، عدس، کتیرا، پشم، روغن و گزانگبین. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راهش مالرو است. تونل کوهرنگ در فاصله 2هزارگزی این آبادی ساخته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شِ گَ / گِ)
در خراسان به معنی دفعه و نوبت است. (از یادداشت مؤلف) ، به معنی طرح کار هم هست: شگرد کارش را کشید. (یادداشت مؤلف). روش کار و فنی است که بیش از هر فن دیگر زیرچاق انسان باشد، چنانکه گویند: فلان پهلوان در کشتی شگردش کنده کشیدن یا لنگ بستن است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، تمرین
لغت نامه دهخدا
دور و حوالی و اطراف، گرد و فراهم و دور چیزی خاک نرم که به هوا برود
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دهتار تار روستایی قسمی ساز روستایی از ذوی الاوتار که نزد ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازنده آنرا (عاشق) نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
روش، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگرد
تصویر بگرد
تباه و خراب بودن، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگر
تصویر چگر
((چُ گُ))
نوعی ساز سیمی ساده که بین روستاییان و ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازنده آن را «عاشق» می نامند، چگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد
تصویر گرد
((گَ))
گردیدن، گشتن، گردش، در ترکیب به معنی گردنده آید، ولگرد، دوره گرد، آسمان، فلک، گردون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
((ش گِ))
روش، راه، طریقه، طرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرد
تصویر چرد
((چَ))
چرده. چرته، رنگ، لون (مخصوصاً در چارپایان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرد
تصویر چرد
جایی که چارچوب در خانه را بر آن کار گذارند، آستانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد
تصویر گرد
((گُ))
دلیر، پهلوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد
تصویر گرد
((گِ))
هر چیز مدور و دایره شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد
تصویر گرد
خاک، چیزی که به صورت آرد یا پودر درآمده باشد، از اشکال دارویی که در آن دارو به شکل پودر عرضه می شود، مواد مخدر، هرویین، گور، قبر، بهره، نصیب، اثر، نشانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد
تصویر گرد
حلقوی، دور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
فن، تکتیک، تکنیک، حرفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
فند
فرهنگ واژه فارسی سره
تدبیر، حقه، فن، فند، لم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از گرد
تصویر گرد
Round
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بگرد، گردش کن، دور بزن، جستجو کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بازگرد، برگرد، امر چرخیدن، بچرخ
فرهنگ گویش مازندرانی
بازگرد، برگرد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گرد
تصویر گرد
redondo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرد
تصویر گرد
rund
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرد
تصویر گرد
okrągły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرد
تصویر گرد
круглый
دیکشنری فارسی به روسی