ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، زرنیله، ریواج، ریباس، رواس، برای مثال در قهستان به نام دولت تو / شاید ار قند آید از چکری (شمس فخری - مجمع الفرس - چکری)
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، زَرنیلِه، ریواج، ریباس، رِواس، برای مِثال در قهستان به نام دولت تو / شاید ار قند آید از چکری (شمس فخری - مجمع الفرس - چکری)
درتداول عامه، اصطلاحی است در مبادله و فروش اجناس و اشیاء، بدین معنی که چیزی را ناسنجیده و نپیموده و وزن ناکرده داد و ستد کنند، چنانکه گویند: این گردوها. این کرباسها، این گندمها چکی به چند؟ تخمینی. چوب انداز. ناکش. بدون شمارش. بدون وزن. مقابل کش و منی: این ته بساط حسن که داری چکی به چند تا نقدجان بیارم و یکجا قپان کنم. ؟
درتداول عامه، اصطلاحی است در مبادله و فروش اجناس و اشیاء، بدین معنی که چیزی را ناسنجیده و نپیموده و وزن ناکرده داد و ستد کنند، چنانکه گویند: این گردوها. این کرباسها، این گندمها چکی به چند؟ تخمینی. چوب انداز. ناکش. بدون شمارش. بدون وزن. مقابل کش و منی: این ته بساط حسن که داری چکی به چند تا نقدجان بیارم و یکجا قپان کنم. ؟
ده کوچکی از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 41 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران کنار رود خانه هلیل واقع است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 41 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران کنار رود خانه هلیل واقع است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ریواس بود. (فرهنگ اسدی). ریباس. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 522). نوعی از ریواس باشد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نوعی از ریواس. (رشیدی) (ناظم الاطباء). ریباس یا ریواس باشد که حالا ریواش میگویند. (اوبهی). نوعی ریواس وحشی: خواجه تتماج باید و سر بریان سود ندارد مرا سفرجل و چکری. کسائی. بهای یاسمن و چکریم فرست امروز. سوزنی. در کهستان بنام دولت تو سزد ار شاخ زر شود چکری. شمس فخری (از جهانگیری)
ریواس بود. (فرهنگ اسدی). ریباس. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 522). نوعی از ریواس باشد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نوعی از ریواس. (رشیدی) (ناظم الاطباء). ریباس یا ریواس باشد که حالا ریواش میگویند. (اوبهی). نوعی ریواس وحشی: خواجه تتماج باید و سر بریان سود ندارد مرا سفرجل و چکری. کسائی. بهای یاسمن و چکریم فرست امروز. سوزنی. در کهستان بنام دولت تو سزد ار شاخ زر شود چکری. شمس فخری (از جهانگیری)
نگهبان یکی از قلاع کشمیر به عهدغزنویان و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). و چنگی با وی بیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). و بهرام نقیب را نامزد... و سوی چنگی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59)
نگهبان یکی از قلاع کشمیر به عهدغزنویان و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). و چنگی با وی بیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). و بهرام نقیب را نامزد... و سوی چنگی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59)
دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، در 24 هزارگزی خاور ورامین کنار راه شوسۀ پارچین به تهران واقع است، در دامنه واقع است و معتدل، دارای 250 تن سکنه میباشد، از رود جاجرود مشروب میشود، محصولش غلات است و صیفی کاری دارد، اهالی بکشاورزی گذران میکنند، راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، در 24 هزارگزی خاور ورامین کنار راه شوسۀ پارچین به تهران واقع است، در دامنه واقع است و معتدل، دارای 250 تن سکنه میباشد، از رود جاجرود مشروب میشود، محصولش غلات است و صیفی کاری دارد، اهالی بکشاورزی گذران میکنند، راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
چنگ نواز. چنگ زن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوازندۀ چنگ. (ناظم الاطباء). مطربی که ساز چنگ زند: کنون مغنی چنگی کشیده بینی صف چو خواجگان معطل بکنج مسجدها. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری). یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام یک گوش به چنگی و دگر گوش به نایی. منوچهری. بزیر گل زند چنگی، بزیر سروبن نایی بزیر یاسمین عروه، بزیر نسترن عفری. منوچهری. چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس اصلع سری کش هر نفس موئی است در پا ریخته. خاقانی. چنگی آفتاب روی از پس ارتفاع می چنگ نهاده ربعوش بر بر و چهره بربری. خاقانی. پس آنگه ناخن چنگی شکستند ز روی چنگش ابریشم گسستند. نظامی. نوای جهان خارج آهنگی است خلل در بریشم نه در چنگی است. نظامی. نوایی برکشید از سینۀ تنگ بچنگی داد کاین در ساز باچنگ. نظامی. نکیسانام مردی بود چنگی ندیمی خاص امیری سخت سنگی. نظامی. چنگیی کو درنوازد بیست وچار چون نیابد گوش گردد چنگ وار. مولوی. آن شنیدستی که در عهد عمر بود چنگی مطربی با کر و فر. مولوی. حریفان خراب از می لعل رنگ سر چنگی ازخواب در بر چو چنگ. سعدی (بوستان). نهاده پدر چنگ بر نای خویش پسر چنگی و نایی آورده پیش. سعدی (بوستان). بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن به لعب زهرۀ چنگی و بهرام سلحشورش. حافظ. ، مقلد و رقاص. (ناظم الاطباء)
چنگ نواز. چنگ زن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوازندۀ چنگ. (ناظم الاطباء). مطربی که ساز چنگ زند: کنون مغنی چنگی کشیده بینی صف چو خواجگان معطل بکنج مسجدها. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری). یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام یک گوش به چنگی و دگر گوش به نایی. منوچهری. بزیر گل زند چنگی، بزیر سروبن نایی بزیر یاسمین عروه، بزیر نسترن عفری. منوچهری. چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس اصلع سری کش هر نفس موئی است در پا ریخته. خاقانی. چنگی آفتاب روی از پس ارتفاع می چنگ نهاده ربعوش بر بر و چهره بربری. خاقانی. پس آنگه ناخن چنگی شکستند ز روی چنگش ابریشم گسستند. نظامی. نوای جهان خارج آهنگی است خلل در بریشم نه در چنگی است. نظامی. نوایی برکشید از سینۀ تنگ بچنگی داد کاین در ساز باچنگ. نظامی. نکیسانام مردی بود چنگی ندیمی خاص امیری سخت سنگی. نظامی. چنگیی کو درنوازد بیست وچار چون نیابد گوش گردد چنگ وار. مولوی. آن شنیدستی که در عهد عُمَر بود چنگی مطربی با کر و فر. مولوی. حریفان خراب از می لعل رنگ سر چنگی ازخواب در بر چو چنگ. سعدی (بوستان). نهاده پدر چنگ بر نای خویش پسر چنگی و نایی آورده پیش. سعدی (بوستان). بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن به لعب زهرۀ چنگی و بهرام سلحشورش. حافظ. ، مقلد و رقاص. (ناظم الاطباء)