جدول جو
جدول جو

معنی چکول - جستجوی لغت در جدول جو

چکول
(چُ)
برنج نارس (درتداول مردم گیلان). در اصطلاح گیلانیها برنج نارسی که هنوز آمادۀ درو کردن و به مصرف رسانیدن نیست
لغت نامه دهخدا
چکول
دهاتی، روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بچکول
تصویر بچکول
(دخترانه)
کوچک (نگارش کردی: بیچکل)
فرهنگ نامهای ایرانی
تکۀ کوچک گوشت در قسمت فوقانی فرج زنان که در ختنه بریده می شود و اهل تسنن بریدن آن را سنت می دانند، خروسه، کلیتوریس، آلت تناسلی پسر خردسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکول
تصویر نکول
خودداری از پرداخت وجه برات یا حواله، برگشتن و روگرداندن از چیزی، خودداری از جواب دادن یا سوگند خوردن، ترسیدن و رو بر گرداندن از دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچول
تصویر کچول
جنباندن پایین تنه هنگام رقص، رقص کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکول
تصویر اکول
پرخور، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکوک
تصویر چکوک
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، ونج، مرگو، بنجشک، عصفور، چتوک، چغک، مرکو
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
(اَکْ وَ)
زمین بلند شبیه به کوه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اکل. خوراکیها. طعمه ها. (فرهنگ فارسی معین) :
یک زمین خرمی با عرض و طول
اندر او بس نعمت و چندین اکول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
خایسک و مطرقه. (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 287ذیل لغت خایسک). چکش استادان مسگر و زرگر. (از برهان) (آنندراج). چکش باشد وچاکوچ نیز خوانند. (جهانگیری) (از رشیدی). چکش مسگری و زرگری (ناظم الاطباء). و رجوع به چاکوچ و چکوج و چکش شود، ابزاری باشد سرتیز و دسته دار مر آسیابان را که بدان آسیا را تیز کنند. (برهان) (آنندراج). دست افزاری باشد سرتیز که دسته داشته باشد و بدان روی آسیا را درشت سازند تا غله بزودی آرد شود. (جهانگیری) (از رشیدی). سنبه ای که بدان دندان آسیا تیز کنند. (شرفنامۀ منیری). ابزاری که بدان سنگ آسیا را تیز میکنند. (ناظم الاطباء). چلوچ. چلوچ. (از برهان). و رجوع به چلوچ شود، به معنی تیز کردن آسیا هم هست. (برهان) (آنندراج). تیز کردگی سنگ آسیا. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چکّوش. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). تلفظی ازچکش و چکوچ که به معنی افزار دست زرگران و مسگران وآهنگران است. و رجوع به چاکوچ و چکوش و چکوچ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چکاوک باشد. (فرهنگ اسدی). مرغکی چون گنجشک که آواز لطیف کند و او را به فارسی چکاو و چکاوک و به عربی قبره و ’قنبره’ نیز گویند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 258). چکاوک که ابوالملیح باشد. (برهان) (از آنندراج). چکاوک. (ناظم الاطباء) :
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
چون ماهی شیم کی خورد غوطه غوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
آنکه شهباز همتش گه صید
کرکس چرخ بشکرد چو چکوک.
شمس فخری.
و رجوع به چکاو و چکاوک شود. گنجشک باشد و آن را چغوک و کلک نیز خوانند. (جهانگیری). رجوع به چکوک شود، بعضی گویند پرنده ای است که آن را سرخاب میگویند. (برهان) (آنندراج) ، نام گیاهی است که آن را خرفه گویند و بعربی بقلهالحمقا خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاه خرفه که ’پرپهن’ نیز گویند و بزرگتر ’خر چکوک’ نامند. (از رشیدی). نام گیاهی است که آن را خرفه نیز گویند. (جهانگیری). گیاهی است. (شرفنامۀ منیری). خرفه. (ناظم الاطباء). و رجوع به خرفه شود، نام نغمه ای است از موسیقی. (برهان) (آنندراج). نام نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوک شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
به معنی گنجشک باشد. (برهان) (آنندراج). گنجشک و چغوک. (ناظم الاطباء). چغک و چغو و عصفور. و رجوع به چغک و چغوک و گنجشک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی باختر فومن، و کنار راه فرعی اتومبیل رو فومن به ماسوله واقع شده. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 122 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسوله، محصولش برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و بافتن جاجیم و جوراب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نعت مؤنث است از ثکل، مانند ثاکل و ثکلی و ثکلانه. زنی که فرزند یا دوستش نایافت یافوت شده باشد، هبول، فلات ثکول، بیابانی که رونده در آن گم گردد و هلاک شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
تالاری باشد که بر بالاخانه سازند. (برهان قاطع). صاحب فرهنگ جهانگیری پکوک را بمعنی عمارت عالی آورده است و ظاهراً لفظ پکوک محرف پکول است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فراخ شکم. (دهار) (مهذب الاسماء). بسیارخورنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پرخور و ربوس و رزد و رژد و رس. (ناظم الاطباء). اکال. پرخور. پرخوار. جواظ. شکم خواره. شکم باره. رس. شکمو. شکم بنده. بسیارخوار. بلع. بسیارخورنده. (یادداشت مؤلف). قضوف. (منتهی الارب) :
عاد را باد است حمال خذول
همچو بره در کف مرد اکول.
مولوی، زیرک تر. (آنندراج) (دهار) (غیاث اللغات). نعت تفضیلی از کیّس. کیس تر. باکیاست تر. اعقل. زیرک تر.
- امثال:
اکیس من قشه. (یادداشت مؤلف).
، پاک و صافی تر. (از حاشیۀ مثنوی مولوی) :
واگزین آئینه ای کاو اکیس است
اندکی صیقل گری او را بس است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کشکول. (برهان) (آنندراج). زنبیل. (ناظم الاطباء) : چون آن کچکول حلوا را در حضور خواجه گذاشتند... (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). درویش با ایشان موافقت کرد کچکول حلوایی پیش آورد. (انیس الطالبین بخاری) ، گدا. گدایی کننده. (از برهان) (از آنندراج). سائل بکف.
- کاسۀ کچکول، کاسۀ گدایان. خچکول. (از برهان) (از آنندراج). و رجوع به کشکول شود
لغت نامه دهخدا
شکمو دله ژرد شکمبنده: شکمبنده را چون شکم سیر گشت سیر کند بد دلی گرچه باشد دلیر (اقبالنامه نظامی) رس دل (گویش مازندرانی) دلیک پرخور بسیار خور شکمخواره، جمع اکل خوراکیها طعمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکول
تصویر پکول
تالاری باشد که بر بالا خانه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
میوه گونه ای نارگیل که درویشان بدان زنجیر آویزند و لوله ای بیک انتهای آن وصل کنند و درون آن آب ریزند و بمراجعان دهند و یا آنرا وسیله گدایی سازند و آنچه را میگیرند (اعم از پول و یا هدیه) داخل آن میریزند. معمولا بر سطح خارجی کشکول اشعار و عبارات و شعار های درویشی را کنده کاری میکنند و چنین کشکولها یی نفیس و پر قیمت اند. توضیح: از روی شکل میوه این گونه نارگیل کشکول های فلزی (حلبی) یا سفالین نیز ساخته شده که در ایام عزا داری داخل آن آب میریختند و به تشنگان میدادند کشکل کشگل. یا کشکول گدایی، کشکولی که برای جمع آوری پول از مردم بکار برند، وسیله گدایی
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه کوچک گوشت میان فرج زن خروسه چچوله چجله، آلت تناسل پسر خردسال
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین با دسته ای چوبین شبیه تیشه که بدان آهن میخ و غیره را کوبند چاکوچ مطرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکوچ
تصویر چکوچ
چکش، ابزاری سر تیز و دسته دار که آسیابان بدان آسیا را تیز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکول
تصویر نکول
باز ایستادن از سوگند و امتناع کردن از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچول
تصویر چچول
((چُ))
قطعه کوچک گوشت میان فرج زن، چچوله، خروسه، آلت تناسلی پسر خردسال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چتول
تصویر چتول
((چَ وَ))
چتور، یک چهارم بطر مشروب (معادل 125 میلی لیتر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکول
تصویر اکول
پرخور، شکم باره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکول
تصویر پکول
((پَ))
تالاری باشد که بر بالا خانه سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکول
تصویر نکول
((نُ))
برگردیدن و روگرداندن از چیزی، ترسیدن و روبرگرداندن از دشمن، خودداری کردن از پرداخت وجه حواله، برات و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچول
تصویر کچول
((کَ))
کاچول، جنبانیدن سرین وقت رقص و مسخرگی، کون جنبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکوک
تصویر چکوک
((چَ))
چعک. جغوک، گنجشک
فرهنگ فارسی معین
کشکول، خشک شدن پوست بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تفحص و جستجو، پلاسمک
فرهنگ گویش مازندرانی