صدای به هم خوردن سلاح هایی از قبیل شمشیر، گرز، تبرزین و امثال آن ها یا هر صدایی مانند آن، برای مثال برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاش خر (فردوسی - ۵/۱۸۱)
صدای به هم خوردن سلاح هایی از قبیل شمشیر، گرز، تبرزین و امثال آن ها یا هر صدایی مانند آن، برای مِثال برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاش خر (فردوسی - ۵/۱۸۱)
آواز و صدای ضربت تیغ و شمشیر و گرز باشد که از پی هم زنند. (برهان). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا) (آنندراج). آواز ضرب شمشیر و گرز که پی هم زنند. (رشیدی). چکاچک و صدای برخورد تیغو شمشیر و گرز و جز آن بر جایی که پی هم زنند. (ناظم الاطباء). همان چاک چاک است. (شرفنامۀ منیری). بانگ زخم شمشیر. چکاچک. چک چک. چقاچق. چقاچاق. چخاچخ حکایت که جملگی نام صوتی است که از برخوردن یا فرود آمدن پیاپی تیغ و شمشیر و گرز و نظایر اینها به گوش رسدچاک چاک. چک چاک آواز حاصل از برخورد شمشیر و تبر وگرز و تبرزین و مانند اینها به چیزی یا به هنگام زخم. جرنگ جرنگ و ترنگ ترنگ. صلیل. قعقعه: برآمد چکاچاک زخم تبر خروش سواران پرخاشخر. فردوسی. برآمد چکاچاک زخم سران چو پولاد با پتک آهنگران. فردوسی. چکاچاک برخاست از هر دو روی ز پرخاش خون اندرآمد بجوی. فردوسی. شل و تیر پیوسته چون تار و پود چکاچاک برخاست از گرز و خود. اسدی. چو بر کوه سودی تن سنگ رنگ به فرسنگ رفتی چکاچاک سنگ. اسدی. رجوع به چخاچخ و چقاچق و چقاچاق و چکاچک و چک چک شود
آواز و صدای ضربت تیغ و شمشیر و گرز باشد که از پی هم زنند. (برهان). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا) (آنندراج). آواز ضرب شمشیر و گرز که پی هم زنند. (رشیدی). چکاچک و صدای برخورد تیغو شمشیر و گرز و جز آن بر جایی که پی هم زنند. (ناظم الاطباء). همان چاک چاک است. (شرفنامۀ منیری). بانگ زخم شمشیر. چکاچک. چک چک. چقاچق. چقاچاق. چخاچخ حکایت که جملگی نام صوتی است که از برخوردن یا فرود آمدن پیاپی تیغ و شمشیر و گرز و نظایر اینها به گوش رسدچاک چاک. چک چاک آواز حاصل از برخورد شمشیر و تبر وگرز و تبرزین و مانند اینها به چیزی یا به هنگام زخم. جرنگ جرنگ و ترنگ ترنگ. صلیل. قعقعه: برآمد چکاچاک زخم تبر خروش سواران پرخاشخر. فردوسی. برآمد چکاچاک زخم سران چو پولاد با پتک آهنگران. فردوسی. چکاچاک برخاست از هر دو روی ز پرخاش خون اندرآمد بجوی. فردوسی. شل و تیر پیوسته چون تار و پود چکاچاک برخاست از گرز و خود. اسدی. چو بر کوه سودی تن سنگ رنگ به فرسنگ رفتی چکاچاک سنگ. اسدی. رجوع به چخاچخ و چقاچق و چقاچاق و چکاچک و چک چک شود
پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره برای مثال هر چکاوک را رسته ز بر سر کلهی / زاغ با راغ گرفته به یکی کنج پناه (منوچهری - ۱۸۹)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، برای مثال زده به بزم تو رامشگران به دولت تو / گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس (منوچهری - ۲۱۲)
پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر چَکاو، چَکوک، چاوَک، ژوله، جَل، جَلَک، هوژه، خُجو، خاک خُسپه، نارو، قُبَّرَه، قُنبُرَه برای مِثال هر چکاوک را رسته ز بر سر کلهی / زاغ با راغ گرفته به یکی کنج پناه (منوچهری - ۱۸۹)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، برای مِثال زده به بزم تو رامشگران به دولت تو / گهی چکاوک و گه راهوی و گهی قالوس (منوچهری - ۲۱۲)
چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مِثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مِثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
سخن یا خبری که بر سر زبان ها افتد و مردم به همدیگر بگویند، خبری که شایع شود و هر کس به دیگری بگوید، برای مثال چکاچک شد این راز اندر میان / که گردیده بد شاه با رومیان (زجاجی - رشیدی - چکاچک)، صدای عده ای از مردم که آهسته با هم صحبت کنند، پچ پچ
سخن یا خبری که بر سر زبان ها افتد و مردم به همدیگر بگویند، خبری که شایع شود و هر کس به دیگری بگوید، برای مِثال چکاچک شد این راز اندر میان / که گردیده بد شاه با رومیان (زجاجی - رشیدی - چکاچک)، صدای عده ای از مردم که آهسته با هم صحبت کنند، پچ پچ
چاکاچاک، برای مثال ز بس نعره و چاک چاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی - ۷/۳۴۳)، پر از چاک و شکاف، پاره پاره، بریده بریده، برای مثال همه دشت سر بود بی تن به خاک / به سر بر ز گرز گران چاک چاک (فردوسی - ۵/۱۸۷)
چاکاچاک، برای مِثال ز بس نعره و چاک چاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی - ۷/۳۴۳)، پُر از چاک و شکاف، پاره پاره، بریده بریده، برای مِثال همه دشت سر بود بی تن به خاک / به سر بر ز گرز گران چاک چاک (فردوسی - ۵/۱۸۷)
دهی از دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن که در 19 هزارگزی خاور فومن و ده هزارگزی خاور بازار شفت واقع است. دامنه و معتدل است و 1016تن سکنه دارد. آبش از استخر. محصولش برنج، ابریشم، عسل و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن که در 19 هزارگزی خاور فومن و ده هزارگزی خاور بازار شفت واقع است. دامنه و معتدل است و 1016تن سکنه دارد. آبش از استخر. محصولش برنج، ابریشم، عسل و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بجایی. (برهان). آوارتیغ و تیر و جز آن که به بدن انسان درخورد و این لفظ مطابق لهجۀ ترکان است. (آنندراج) (غیاث). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی. (ناظم الاطباء). چخاچخ و چقاچق و چکاچک و چکاچاک. صدا و آواز تراق تراقی که از زدن تیر یا شمشیر و جز آن به چیزی یا جایی برآید. و رجوع به چخاچخ و چقاچق و چکاچاک و چکاچک شود
صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بجایی. (برهان). آوارتیغ و تیر و جز آن که به بدن انسان درخورد و این لفظ مطابق لهجۀ ترکان است. (آنندراج) (غیاث). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی. (ناظم الاطباء). چخاچخ و چقاچق و چکاچک و چکاچاک. صدا و آواز تراق تراقی که از زدن تیر یا شمشیر و جز آن به چیزی یا جایی برآید. و رجوع به چخاچخ و چقاچق و چکاچاک و چکاچک شود
چاکاچاک، چکاچاک، چکچاک، چکاچک، طراق طراق، جرنگ جرنگ، ترنگ ترنگ، بمعنی چاکاچاک است که صدای طراق طراق زدن شمشیر و خنجر و تبرزین و مانند آن باشد، (برهان) (آنندراج)، صدای برخورد شمشیر و تبرزین و جز آن، (ناظم الاطباء)، صدایی که از بهم خوردن سلاحهای جنگی برخیزد، آواز شکستن یا دریدن و پاره شدن چیزی: ز بس چاک چاک تبرزین و خود روانها همی داد تن را درود، فردوسی، همی گرز بارید همچون تگرگ همی چاک چاک آمد از خود وترگ، فردوسی، که پیش من آمد پر از خون رخان همه چاک چاک آمدش ز استخوان، فردوسی، ز بس نعره و چاک چاک تبر ندانست کس پای گفتی ز سر، فردوسی، ، شکافته و دریده را نیز گویند، (برهان) (آنندراج)، بسیارچاک، بدرازا بریده یا دریده، بریده بریده، پاره پاره، پاره پوره، ریزریز، ریش ریش، ترکیده، شرحه شرحه: تن از خوی پر آب و دهان پر ز خاک زبان گشته از تشنگی چاک چاک، فردوسی، همه دشت سر بود بی تن بخاک همه تن ز گرز گران چاک چاک، فردوسی، زنی بود بهرام یل را نه پاک که بهرام را خواستی چاک چاک، فردوسی
چاکاچاک، چکاچاک، چکچاک، چکاچک، طراق طراق، جرنگ جرنگ، ترنگ ترنگ، بمعنی چاکاچاک است که صدای طراق طراق زدن شمشیر و خنجر و تبرزین و مانند آن باشد، (برهان) (آنندراج)، صدای برخورد شمشیر و تبرزین و جز آن، (ناظم الاطباء)، صدایی که از بهم خوردن سلاحهای جنگی برخیزد، آواز شکستن یا دریدن و پاره شدن چیزی: ز بس چاک چاک تبرزین و خود روانها همی داد تن را درود، فردوسی، همی گرز بارید همچون تگرگ همی چاک چاک آمد از خود وترگ، فردوسی، که پیش من آمد پر از خون رخان همه چاک چاک آمدش ز استخوان، فردوسی، ز بس نعره و چاک چاک تبر ندانست کس پای گفتی ز سر، فردوسی، ، شکافته و دریده را نیز گویند، (برهان) (آنندراج)، بسیارچاک، بدرازا بریده یا دریده، بریده بریده، پاره پاره، پاره پوره، ریزریز، ریش ریش، ترکیده، شرحه شرحه: تن از خوی پر آب و دهان پر ز خاک زبان گشته از تشنگی چاک چاک، فردوسی، همه دشت سر بود بی تن بخاک همه تن ز گرز گران چاک چاک، فردوسی، زنی بود بهرام یل را نه پاک که بهرام را خواستی چاک چاک، فردوسی
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش که در 2 هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 12 هزارگزی شمال خاور ماسال واقع است. جلگه و مرطوب است و 198 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شاندرمن. محصولش برنج، ابریشم و ذغال. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. جنگل موسوم به هفت دقنان که آثار بناهای قدیمی بسیار در آن مشاهده میگردد، در شمال خاوری این آبادی واقع است. و نمودار آن میباشد که آنجا روزگاری شهر بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش که در 2 هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 12 هزارگزی شمال خاور ماسال واقع است. جلگه و مرطوب است و 198 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شاندرمن. محصولش برنج، ابریشم و ذغال. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. جنگل موسوم به هفت دقنان که آثار بناهای قدیمی بسیار در آن مشاهده میگردد، در شمال خاوری این آبادی واقع است. و نمودار آن میباشد که آنجا روزگاری شهر بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
مخفف چکاچاک است که صدای زدن شمشیر و گرز باشد از پی هم. (برهان). به معنی چکچاک است. (جهانگیری). همان چکاچاک است. که چخاچخ و چقاچق نیز گویند. (رشیدی). چکاچاک. (ناظم الاطباء) : ز بیم چکاچک که آمد ز تیر کفن گشت در زیر جوشن حریر. نظامی. و رجوع به چخاچخ وچقاچاق و چقاچق و چکاچاک شود، صدای برهم خوردن دندان را نیز گویند. (برهان). آواز برهم خوردن دندان باشد. (جهانگیری) (رشیدی). صدای برهم خوردن دندانها. (ناظم الاطباء). چکچک و صدای برهم خوردن دندانها از سرمای سخت یا از ترس و جز اینها. و رجوع به چکچک شود، آواز زدن کاج و سیلی. آوازسیلی و لطمه و کاج پیاپی. صدای چک و تودهنی پی در پی: به سخا و بزرگواری خویش ببر از یال من چکاچک کاج. سوزنی
مخفف چکاچاک است که صدای زدن شمشیر و گرز باشد از پی هم. (برهان). به معنی چکچاک است. (جهانگیری). همان چکاچاک است. که چخاچخ و چقاچق نیز گویند. (رشیدی). چکاچاک. (ناظم الاطباء) : ز بیم چکاچک که آمد ز تیر کفن گشت در زیر جوشن حریر. نظامی. و رجوع به چخاچخ وچقاچاق و چقاچق و چکاچاک شود، صدای برهم خوردن دندان را نیز گویند. (برهان). آواز برهم خوردن دندان باشد. (جهانگیری) (رشیدی). صدای برهم خوردن دندانها. (ناظم الاطباء). چکچک و صدای برهم خوردن دندانها از سرمای سخت یا از ترس و جز اینها. و رجوع به چکچک شود، آواز زدن کاج و سیلی. آوازسیلی و لطمه و کاج پیاپی. صدای چک و تودهنی پی در پی: به سخا و بزرگواری خویش ببر از یال من چکاچک کاج. سوزنی
سخنی و خبری را گویند که در افواه افتد. (برهان). خبری را گویند که در افواه افتد. (جهانگیری) (رشیدی). سخن که در افواه افتد. (انجمن آرا) (آنندراج). چک چک و پچ پچ. سخنی وخبری که در افواه افتد. (ناظم الاطباء) : چکاچک شد این راز اندر میان که گردیده بد شاه با رومیان. زجاجی (از جهانگیری). رجوع به چک چک شود
سخنی و خبری را گویند که در افواه افتد. (برهان). خبری را گویند که در افواه افتد. (جهانگیری) (رشیدی). سخن که در افواه افتد. (انجمن آرا) (آنندراج). چک چک و پچ پچ. سخنی وخبری که در افواه افتد. (ناظم الاطباء) : چکاچک شد این راز اندر میان که گردیده بد شاه با رومیان. زجاجی (از جهانگیری). رجوع به چک چک شود
صدا و آواز پی در پی زدن گرز و شمشیر و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). آواز ضرب گرز و شمشیر که از پی هم زنند. (جهانگیری). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا). صدا و آواز برخورد پی در پی شمشیر و گرز و جز آن. (ناظم الاطباء). چکاچاک و چکاچک و چاک چاک و چک چک و چکچکاک و چکاکاچاک. تپ تاپ و شب شاپ: ز چکچاک گرز و ز شپشاپ تیر برآورد از جان دشمن نفیر. اسدی (از جهانگیری). رجوع به چاکاچاک و چکاچاک و چک چاک. شود
صدا و آواز پی در پی زدن گرز و شمشیر و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). آواز ضرب گرز و شمشیر که از پی هم زنند. (جهانگیری). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا). صدا و آواز برخورد پی در پی شمشیر و گرز و جز آن. (ناظم الاطباء). چکاچاک و چکاچک و چاک چاک و چک چک و چکچکاک و چکاکاچاک. تپ تاپ و شب شاپ: ز چکچاک گرز و ز شپشاپ تیر برآورد از جان دشمن نفیر. اسدی (از جهانگیری). رجوع به چاکاچاک و چکاچاک و چک چاک. شود
چکاچاک، چکچاک، بمعنی طراق طراق باشد، (برهان)، صدای زدن شمشیر، (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج)، صدای زدن شمشیر و مانند آن، (فرهنگ نظام)، صدای برخورد شمشیر و تبرزین و خنجر و مانند آن، (ناظم الاطباء) آواز بهم خوردن آلات جنگ، صدایی که از زدن پی در پی شمشیر یا سلاح رزمی دیگر خیزد: ز چاکاچاک کاج حاجب بوم قفا گه سرخ کرده راست استاد، سوزنی، ترنگ تیرو چاکاچاک شمشیر دریده مغز پیل و زهرۀ شیر، نظامی، ، تراک و شکاف بسیار را نیز گویند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، شکاف بسیار در لباس، (فرهنگ نظام)، شکاف و تراک بسیار و شکاف در شکاف، (ناظم الاطباء)، پاره پوره، شدر پدر
چکاچاک، چکچاک، بمعنی طراق طراق باشد، (برهان)، صدای زدن شمشیر، (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج)، صدای زدن شمشیر و مانند آن، (فرهنگ نظام)، صدای برخورد شمشیر و تبرزین و خنجر و مانند آن، (ناظم الاطباء) آواز بهم خوردن آلات جنگ، صدایی که از زدن پی در پی شمشیر یا سلاح رزمی دیگر خیزد: ز چاکاچاک کاج حاجب بوم قفا گه سرخ کرده راست استاد، سوزنی، ترنگ تیرو چاکاچاک شمشیر دریده مغز پیل و زهرۀ شیر، نظامی، ، تراک و شکاف بسیار را نیز گویند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، شکاف بسیار در لباس، (فرهنگ نظام)، شکاف و تراک بسیار و شکاف در شکاف، (ناظم الاطباء)، پاره پوره، شِدر پِدر